گنجور

 
ادیب الممالک

رؤوس دولت، شیوخ ملت، به بازی ایران، خراب گردید

درین حوادث، برین مصیبت درون خارا، کباب گردید

شده پریشان، دو زلف سنبل، همی زند چاک، به پیرهن گل

وثاق قمری، سرای بلبل، مقام جغد و غراب گردید

همای دولت، از آشیانه، فتاده در دام، به طمع دانه

چرا نیاید، عدو به خانه، که پاسبان مست خواب گردید

بگو به جمشید، بنال با درد که گلشنت را فلک خزان کرد

بگو به دارا، ز مصر برگرد که نیل همت، سراب گردید

کناره کردند ز ما طبیبان، کرانه جستند همه حبیبان

روید و گویید که ای رقیبان، دعایتان، مستجاب گردید

لوای اقبال چو واژگون شد به جام احباب شراب خون شد

چو بخت برگشت خرد زبون شد، حکیم دانا مجاب گردید

ز بی‌پناهی ز بخت‌شومی ز جور روسی ز ظلم رومی

به اردبیل و خوی و ارومی حساب ما ناحساب گردید

بر آن جوانان کنید شیون که کشته گشتند به دست دشمن

زنانشان را به دور گردن کمند گیسو طناب گردید

بر آن عروسان که شد به یغما برنجن از دست جلاجل از پا

ز خون داماد به جای حنا به دست و پاشان خضاب گردید

بر آن شهیدان که سوخت تنشان دگر چه حاجت به پیرهنشان

که خاک صحرا بود کفنشان، لباسشان، آفتاب گردید

رفیق گرگان شده شبانان، شغال‌ها جفت، به باغبانان

ز خون یاران و نوجوانان زمین چو لعل خوشاب گردید

بسی نمانده که لشکر روس به بام مسجد زنند ناقوس

منال و ثروت جلال و ناموس فدای عالی‌جناب گردید

ز بس که قاضی گرفت رشوه ز بس که حاکم فزود عشوه

فتاده بیمار درون غشوه شهید زهر مذاب گردید

گذار ایوان به پور ایران که قصر دیو است نه جای دیوان

مرو غریوان بر خدیوان که ناله‌ات بی‌جواب گردید

خطیب ناطق مرید صامت دبیر دانا ز گفته ساکت

وکیل خائن به عزم ثابت جهنده همچون شهاب گردید

خروش سیل است درین بیابان شرار برق است به کشت دهقان

گسسته بند از جوال و انبان خلیده خر در خلاب گردید

وکیل مست از می غرور است فقیه گرم لقای حور است

وزیر چون در خیال سور است اسیر مالک‌رقاب گردید

یکی به غارت نموده نیت یکی برون از ره حمیت

میانه این دو، تن رعیت، چو دانه در آسیاب گردید

به یاد اطلس، برای دیباج، زر و گهرمان، شده به تاراج

زن و پسرمان به خصم محتاج، عروسمان بی‌نقاب گردید

ره سلامت، دراز و باریک، بلا بیارد ز دور و نزدیک

که بیژن ما، به چاه تاریک، اسیر افراسیاب گردید

گسسته شد نظم، ز رشتهٔ ما، به دیو خو کرد، فرشتهٔ ما

ز حاصل ما، ز کشتهٔ ما، عدویمان کامیاب گردید

نه مال داریم نه جا و منزل، نه بهره یابیم ز کشت و حاصل

کجا نشیند شرارهٔ دل، که دیدهٔ ما، پر آب گردید

به ما بگرید، مه و ستاره، همی بسوزد درون خاره

دگر نداریم، طریق چاره، که عمرمان در شتاب گردید

بس ای امیری، که ماه و مریخ، درخت ما را فکنده از بیخ

مظفری گفت برای تاریخ به بازی ایران خراب گردید