گنجور

 
ادیب الممالک

مژده ای دل که ز ره قافله داد آمد

نایب السلطنه با داد خدا داد آمد

بحر علم آمد و از گوهر تابان زد موج

کوه عزم آمد و با پنجه پولاد آمد

ناصرالملک ابوالقاسم مسعود ز راه

با رخی خوب و تنی پاک و دلی شاد آمد

آمد اندر مه دی با نفس فروردین

چون گل و میوه که اندر مه خرداد آمد

تا چو باد سحری تاخت سوی گلشن داد

خیمه ظلم و جهالت همه بر باد آمد

شاد باش ای چمن ملک که چون باد بهار

باغبان با نفسی گرم و کفی راد آمد

نوبهار آمد و از بوی خوش باد ربیع

تهنیت باد به سرو و گل و شمشاد آمد

باغ پژمرده ما از اثر مقدم وی

خوبتر از چمن خلخ و نوشاد آمد

غم ویرانی کشور چه خوری کاین معمار

بهر آبادی ایوان مه آباد آمد

حاسدت خشت به دریا زند و سنگ به سر

کاوستاد هنری بر سر بنیاد آمد

خانه و گلشن ویران شده را خواهی دید

عنقریبا که ز فکرش همه آباد آمد

گشت امید برومند شود کز قدمش

آب در جوی روان چون شط بغداد آمد

ای جوانان نوآموز دبستان وطن

لوح تعلیم بیارید که استاد آمد

حال و فال همه نیکو ازین خواجه راد

که نکوکار و نکوخواه و نکوزاد آمد

ملک مخطوبه و او قاضی و عدلش کابین

شاه مشروطه بر این بالغه داماد آمد

سائسی چونین نادیده و ناخوانده بدیم

در تواریخ و سیر کاینهمه در یاد آمد

با دل شاد به آزادی ملت کوشد

که از او شاد دل بنده و آزاد آمد

همگنانش همه از خلق فرستاده بدند

اینک آن خواجه که یزدانش فرستاد آمد

داور داد و فرستاده دادار ار نیست

زو چرا کرسی بیداد به فریاد آمد

لرزه بر پیکر بیداد گر افتد نه عجب

کاین خداوند پی مالش بیداد آمد

بیستون باشد اگر دشمن سنگین دل ما

خامه او به اثر تیشه فرهاد آمد

علم هایی که خدا ریخته در سینه وی

بشمر بیش ز هفتاد و ز هشتاد آمد

عدل در بارگهش خادم دیرینه بود

عقل در پیشگهش کودک نوزاد آمد

مصرع مطلع ما مقطع مقطوعه نکوست

مژده ای دل که ز ره قافله داد آمد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode