آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - قصیده در مدح سید احمد
الا ای معنبر شمال مورد
که جسم لطیفی و روح مجرد
گهی از دمت، دلگشایی معاین؛
گه از مقدمت، جانفزایی مشاهد
هم از تست، روی شگرفان مصفا؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح سلطان ایران کریم خان زند و ذم حاکم اصفهان
ای سرو گل اندام من، ای نخل برومند؛
ای تلخ کن کام من، ای ماه شکر خند
ای مرغ دلم فاخته و، نخل قدت سرو؛
وی طایر روحم مگس و، شهد لبت قند
ای روی تو باغی، که جهان کرده معطر؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - قصیده در مدح پادشاه و ذم حاج آقا محمد
ای که چون از داد تیغت خون کند
خون زیرغو در دل ارغون کند
ای خداوندی کز اختر هر چه سعد
خدمت آن طالع میمون کند
تا تو، نه کس نام اسکندر برد
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - قصیده در مدح علی بن موسی الرضا (ع)
ای باد شمالت چو گل آورده ببر بر
لرزان ز نهالت دل هر برگ ببر بر
از غیرت دندانت و، از خجلت رویت؛
لؤلؤست ببحر اندر و، لاله است ببر بر!
از درج درت، طعنه زند لعل بیاقوت؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح ابوالفتح خان زند ابن کریمخان وکیل
ببین ز لعل خود و، جزع من روان گوهر!
بگو کدام به، این گوهر است و آن گوهر؟!
بسی چو حقه ی لعل تو لعل دیدم، لیک؛
نه بر کنار زمرد، نه در میان گوهر
شکفته داری بر شاخ نسترن لاله
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - ای جسم تو، جان آفرینش
ای جسم تو، جان آفرینش؛
جان تو، جهان آفرینش!
ای کرده بعالم آشکارا
نام تو نشان آفرینش
ای گشته بلند در زمانه
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - هو القصیده در مدح میرزا احمد
شد مه روزه و، خلقی چو هلال؛
لاغر و زرد و خم از بار ملال
گوش بر زمزمه ی نوبت عید
چشم بر راه هلال شوال
محتسب، بسته در میکده ها؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در مدح اسماعیل شاه خلیفه سلطانی
دوشم، از خواب بود چشم کحیل؛
گوشم آسوده، خوش ز قال و ز قیل
تا سحر، دیده فارغ از دیدن
لب ز تقریر و، خاطر از تخییل
جستم از خواب ناگهان، گفتی
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در مدح صباحی
چون انجمن سپهر از انجم
شد پاک چو این جهان ز مردم
گیسو ببرید لیلی شب
بر سوک هر اختری که شد گم
زال گیتی، سمور شب کند
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - در مدح حضرت صاحب الامر (ع)
دمید از شاخ زرین گل، چکیدش سیمگون شبنم؛
عیان شد طلعت عیسی، فشاند از شرم خوی مریم
نفس زد صبح و، ز انفاسش، ادیم خاک شد جنبان؛
چنان کز نفخ روح آویخت جان در قالب آدم!
شرار افشان، ز دود نار نمرودی خلیل است این؟!
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹ - قصیده در مدح میرزا نصیر طبیب
من کیستم، آن درد کش صاف ضمیرم؛
کز لای خم و رشحه ی خمر است خمیرم!
در جرگه ی ارباب هنر، نیست مثالم؛
در حلقه ی اصحاب نظر، نیست نظیرم
در خرقه ی مجنون که بود پوست، پلاسم؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - وله قصیده
خوانده بر خوان فلکم، هان چکنم؟!
خون دل، مایده ی خوان چکنم؟!
میزبان را، همه ابنای زمان
بیکی خوان شده مهمان چکنم؟!
گشته هم کاسه، سیه کاسه ی چند؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - قصیده در مدح میرزا جعفر وزیر
ایا نسیم صبا، کت مبارک است قدوم
مبارکی و قدوم تو لازم و ملزوم
ز شاهدانت، پیغام شهد و من محرور
ز گلرخانت ره آورد ورد و، من مزکوم!
نه مایلم بسر زلف مشکسای ایاز
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در تهنیت فرزندان فرماید
صباح عید صبوحی طلب، صحیح و سقیم
یکی به فتوی عقل و، یکی به حکم حکیم
کشیده رخت به میخانه، چون به کعبه حجیج
دویده هر سو مستانه، چون به باغ نسیم
به ناگه، از طرفی شد، عمارتی پیدا؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در مدح مسیح عهد و بطلمیوس عصر اقلیدس دوران میرزا محمد نصیر طبیب فرموده
فرود آمد چو شاه اختران، زین نیلگون توسن
افق را نعل سیمین هلال افتاد بر دامن
شب آمد شد سلیمان فلک در خلوت مغرب
فروزان حلقه ی انگشتری ز انگشت اهریمن
گریزان شد ز ضحاک فلک، جمشید خور اینک؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - وله قصیده
شاها ز کاسه ی سر دشمن، شراب خواه؛
وز بانگ کوس فتح، نوای رباب خواه
چون شاهباز، از پر کبکان اتاقه زن
چون شرزه شیر، از دل گوران کباب خواه
از لعل، آنکه آب ز مینای خضر ریخت؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - قصیده در مدح شاه غریب
پیش که شاه اختران، تیغ کشد به لشکری؛
خیز مگر به برق می، برقع صبح بردری
پیش که صبح از طرب، خنده کند به زیر لب؛
خیز که در وداع شب، جام به گریه آوری
پیش که پرتو افگند، مهر به دشت خاوران؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - قصیده در تعریف میرزا نصیر طبیب اصفهانی
از صفاهان، بوی جان آید همی؛
بوی جان از اصفهان آید همی!
اصفهان، مصر و چو مهر، از خانه صبح
یوسفی بر هر دکان آید همی!
رشته ی جان برکف، آنجا زال چرخ!
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - قصیده در تعریف احمدخان خویی دنبلی - ماده تاریخ ۱۱۹۱ ه.ق
چو مهر باختری، همچو ماه کنعانی
شد از فسون زلیخای چرخ زندانی
برادران حسود ستارگان دادند
ز دست، یوسف خورشید را بارزانی
برآمد از افق شرق مه، چو بن یامین؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - و له طاب ثراه
ای تو ثانی مه کنعانی
نه، تو اول، مه کنعان ثانی!
ای که ایزد بتو و خوبان داد
رتبه ی یوسفی و اخوانی
ای غمت، مایه ی عشق ابدی
[...]