از صفاهان، بوی جان آید همی؛
بوی جان از اصفهان آید همی!
اصفهان، مصر و چو مهر، از خانه صبح
یوسفی بر هر دکان آید همی!
رشته ی جان برکف، آنجا زال چرخ!
چون کلاف ریسمان آید همی!
اصفهان، شام و، صفای صبح آن
چشم را بر دل گران آید همی!
نیم شب شعری برون آید ز شام؛
تا بسوی اصفهان آید همی!
اصفهان چین و، غزال وادیش
مشک بر صحرافشان آید همی
هر که پا بر خاک مشکینش نهد
مشک چینش، تا میان آید همی
اصفهان بغداد و، بهره زنده رود
دجله آبش در دهان آید همی
وصف بی آسیب سیبش، تا کند؛
هر رطب، رطب اللسان آید همی
اصفهان، یونان و از یونانیان؛
گر حدیثی در میان آید همی
کودک هر مکتبش را از خرد
خنده بر یونانیان آید همی
بشر حافی، زاهدانش راز پی
از ارادت سایه سان آید همی
در ریاض نظم، کمتر شاعرش؛
با ملک همداستان آید همی
گر به طوس و فارس، ز اهل نظم او؛
داستانی در میان آید همی
هم ز فردوسی برآید الحذر
اسم ز سعدی الامان آید همی
گر نگارم اهل جودش را کرم
آل برمک را گران آید همی
ور نویسم پردلانش را جگر
زابلستان را زیان آید همی
گلرخانش، رشک غلمانند و حور؛
وصفشان گر در بیان آید همی
سال و مه، مالندشان تا سر به پای
حور و غلمان از جنان آید همی
دلبرانش، غیرت ما هندو مهر؛
نامشان چون بر زبان آید همی
روز و شب، تا آستان بوسندشان؛
مهر و ماه از آسمان آید همی
از خیانت، خالی است آن مرز و بوم؛
دزد آنجا پاسبان آید همی
در دیانت، اهل شهرش، شهره اند؛
گله را، گرگش شبان آید همی
از وفا لیک اندکی بیگانه اند؛
تنگ شد دل، بر زبان آید همی
جاودان بادا، که هر صبحش نسیم؛
از بهشت جاودان آید همی
چون عیان شد سرمه از آن خاک پاک
خوش بچشم مردمان آید همی
زنده رودش، عین آب زندگی است؛
زان بچشم مرده جان آید همی
وین عجب، کان آب گویند از نظر؛
شد نهان، و آنجا عیان آید همی
سنگ کوه و، خاک صحرایش بپا؛
چون پرندو پرنیان آید همی
چارباغش را که آب از هشت خلد
خورده، رضوان باغبان آید همی!
سایه ی برگ درختانش بسر
خوشتر از هر سایبان آید همی
تا نوا آموز از مرغان آن
طوطی از هندوستان آید همی
بی گمان، باغ جنان هر کس شنید
اصفهانش در گمان آید همی
در صفاهان، هر که دارد خانه، کی
یادش از باغ جنان آید همی!
داشتم من نیز آنجا خانه یی
جان دهم، چون یاد از آن آید همی
کرد از آنجا، آسمان آواره ام
این ستم از آسمان آید همی
یاد آن ویرانه، کش از کاهگل
بوی مشک و زعفران آید همی
در همان ویرانه، کز جانهای پاک
گنجها، آنجا نهان آید همی
هم گل و هم ارغوان کشتم کز آن
جان بتن، راحت بجان آید همی
ریزم اشک ارغوانی، چون بیاد
آن گل و آن ارغوان آید همی
حال آن بلبل، چه باشد در قفس
کش بخاطر آشیان آید همی
شد خراب آن بوستان، تا بوی گل
از کدامین بوستان آید همی؟!
راه گم شد، تا دگر بانگ جرس
از کدامین کاروان آید همی؟!
میکنم تیر دعا هر شب روان
تا یکی زان بر نشان آید همی
کی بود کی کز دم باد بهار
گل بسوی گلستان آید همی
بلبل ناکام رفته ز آشیان
باز سوی آشیان آید همی
با هم آوازان گلشن صبح و شام
نغمه سنج و نغمه خوان آید همی
الغرض، بودم شبی در فکر این
کآسمان کی مهربان آید همی؟!
صبحدم، دیدم صبا از اصفهان؛
جانب کاشان، نهان آید همی
بر سر راهش دویدم، گفتمش:
از تو بوی اصفهان آید همی
خنده زد، گفتا: چه دانی؟ گفتمش:
بر تن از بوی تو جان آید همی!
گفت: آری، گفتمش: از اصفهان
جز تو کس از رهروان آید همی؟!
گفت: با من عندلیبی پرفشان
اینک از آن بوستان آید همی
عندلیبی نه، حمامی بر پرش
نامه یی از دوستان آید همی
گفتمش: از دوستان یا رب کسی
یادش از این ناتوان آید همی؟!
گفت: من از دیگران آگه نیم
پیکی از فخر زمان آید همی
از نصیر المله و الدین سوی تو
قاصدی با کاروان آید همی
گفتمش: گر پیک مخدوم من است
جبرئیل از آسمان آید همی
نکهت پیراهن یوسف به مصر
سوی کنعان رایگان آید همی
ریح رحمان است، کز ملک یمن؛
سوی یثرب بیگمان آید همی
آن مسیح عهد و بقراط زمان
کو به لقمان همزبان آید همی
چون کند تشریح، جالینوس هم؛
کاردش بر استخوان آید همی
گر مهندس اوست، بطلمیوس نیز
بر درش زانو زنان آید همی
آن ارسطو، کش فلاطون حکیم؛
در خم از خجلت نهان آید همی
ور به فارابش فتد روزی گذار
بر تن بو نصر، جان آید همی
بوعلی، زابروی او گر بنگرد؛
یک اشارت رمزدان آید همی
این نصیر و آن نصیر، اینک ببین
بس تفاوت در میان آید همی
گر بسنجم فضلشان، با یکدگر
فضلها این را بر آن آید همی
گر نویسم، شرح فضلش مختصر؛
بس معانی در بیان آید همی
کشف دانش، گر کند علامه اش؛
از حرم بر آستان آید همی
از ره دانش چو اخفش، سیبویه
بردرش چون خادمان آید همی
وصف نثرش، کار وصاف است و بس
زو نظامی نظم خوان آید همی
سعدی، از شیراز آرد خدمتش
انوری از خاوران آید همی
ورد و اخلاقش قرین خواهم، اویس
از قرن، با او قران آید همی
حکمت وجود، از دل و دستش طلب؛
در و لعل، از بحر و کان آید همی
خوان احسان گسترد، چون از کرم
جود او، چون میزبان آید همی
بر سر خوانش، چو حاتم، معن هم
چون نخوانده میهمان آید همی
صاحبا، آه از فراق، آه از فراق؛
چند غم در دل نهان آید همی؟!
در دلم، نبود غمی غیر از فراق
گویمت هان، تا عیان آید همی
بحر خونخواری است هجران، ناخدا
می نخواهم در میان آید همی!
شاید از لطف خدا، نه ناخدا
کشتی من، بر کران آید همی
گرچه مهجور از توام کرد آسمان
ز آسمانم، جان بجان آید همی
باز امید وصل دارم ز آسمان
هر چه گویی ز آسمان آید همی
چو بخاطر مهربانیهای تو
آید، اینم بر زبان آید همی:
رودکی گو نشنود کز اصفهان
«بوی یار مهربان آید همی
نه گلستان، خار زارست اصفهان
گر نه بویت ز اصفهان آید همی
پیر کنعان، بوی یوسف چون شنید
نور در چشمش عیان آید همی
ورنه بیحاصل بود، گیرم ز مصر
کاروان در کاروان آید همی
آل سامان، لاف سامان کی زنند؟!
جود تو گر در میان آید همی
رودکی را، رود دانش بگسلد؛
خامه ام چون در بیان آید همی
آسمان و بوستان است اصفهان
مادح و ممدوح از آن آید همی
نور مهر، از آسمان تابد مدام؛
بوی گل، از گلستان آید همی!
تا بباغ روزگار از دور چرخ
گه بهار و گه خزان آید همی
دوستت را، بر دو دست جام گیر؛
هم گل و هم ارغوان آید همی
دشمنت را، بر دو چشم عیب بین؛
هم خدنگ و، هم سنان آید همی
اصفهان، آباد باد از بوی تو
بوی تو از اصفهان آید همی
زنده باشی صبا تا زنده رود
سوی اصفاهان روان آید همی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به وصف زیباییها و جذابیتهای اصفهان میپردازد. شاعر از بوی جان و زندگی که از این شهر میآید، صحبت میکند و به ویژگیهای مختلف اصفهان، از جمله باغها، رودخانهها، و مردمش اشاره میکند. او زیباییهای اصفهان را با مکانهای دیگر مقایسه کرده و احساسات عمیق خود را نسبت به آن ابراز میکند. این شعر همچنین به عواطف انسانی، عشق، و یادآوری معشوق میپردازد و در نهایت بر اهمیت و زیبایی اصفهان تأکید میکند.
هوش مصنوعی: از اصفهان بوی زندگی و طراوت به مشام میرسد؛ بوی حیات از اصفهان به گوش میرسد!
هوش مصنوعی: خورشید مانند یوسف با زیبایی و روشنایی خود از خانهای که به صبح میتابد، بر هر مغازه و گوشهای میتابد. در اینجا اصفهان و مصر به عنوان مکانهایی مورد اشاره قرار گرفتهاند که نور و زیبایی را به خود جذب میکنند.
هوش مصنوعی: در آن جایگاه، جان انسان از خطر در امان نیست و مانند یک کلاف ریسمان در هم پیچیده میشود.
هوش مصنوعی: اصفهان و شام و زیبایی صبح، چشمان را به دل سنگین میآورد.
هوش مصنوعی: در نیمه شب، شعری به وجود میآید که به سمت اصفهان میرود.
هوش مصنوعی: در اصفهان، رویدادی شگفت و زیبا روی میدهد که مانند غزالی با مشک، عطر و طراوت به محفل میبخشد.
هوش مصنوعی: هر کسی که بر خاک خوشبوی او قدم بگذارد، عطر و بوی او را به دست میآورد و به میانسالی و کمال نزدیک میشود.
هوش مصنوعی: این بیت به زیباییهای طبیعی و شهرهای تاریخی اشاره دارد. اصفهان با جاذبههای خود و نزدیکی به زندهرود، که به دجله میپیوندد، به تصویر کشیده شده است. به طور کلی، زیباییهای این مناطق و ارتباط آنها با رودها و منابع آبی توصیف شده است.
هوش مصنوعی: هر سیب بی نقص و بدون آسیب توصیف میشود، تا اینکه هر میوه رسیده و خوشمزه بر زبان جاری شود.
هوش مصنوعی: در اصفهان و یونان، وقتی سخنی به میان میآید، همواره یاد و نام یونانیان نیز مطرح میشود.
هوش مصنوعی: کودک هر مکتب به طور طبیعی از خرد و دانش خود به یونانیان میخندد و این برایش طبیعی است.
هوش مصنوعی: انسان زاهد و پرهیزگار به خاطر ارادت و دوستیاش، به مانند سایهای در پی حق و حقیقت حرکت میکند و رازهای معنوی را درک میکند.
هوش مصنوعی: در باغ نظم، شاعران کمتر به چشم میخورند؛ اما شاعری پیدا میشود که با پادشاه همسوی است و همفکری میکند.
هوش مصنوعی: اگر در طوس یا فارس، از اهل ادب و نظم کسی داستانی مطرح شود، آن داستان به خوبی و با اهمیت خواهد بود.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از طرف فردوسی باید محتاط بود و نام سعدی میتواند پناهگاهی باشد. به عبارتی دیگر، فردوسی یادآور احتیاط و دقت است و سعدی نماد امنیت و آرامش.
هوش مصنوعی: اگر معشوق من مهربان باشد، نیکوکار بودن عزیزانش برایم سنگین و سخت خواهد بود.
هوش مصنوعی: اگر من درباره شجاعان زابلستان بنویسم، به نظر میرسد که این کار به زابلستان آسیب خواهد زد.
هوش مصنوعی: چهرههای زیبا و دلربایش، همانند پسران بهشت و حوریان هستند؛ اگر بخواهیم از ویژگیهای آنها صحبت کنیم، وصفشان بسیار دشوار است.
هوش مصنوعی: سال و ماه، مال آنهاست در حالی که حور و غلمان از بهشت به سر و پای آنها میآیند.
هوش مصنوعی: دلبران او، غیرت ما مانند مهر هندو است؛ وقتی نامشان بر زبان میآید، همچون زنگی در دلها طنینانداز میشود.
هوش مصنوعی: روز و شب به پای آنها عرض ارادت میگذارند؛ و خورشید و ماه از آسمان به سوی آنها میآیند.
هوش مصنوعی: در آن سرزمین هیچ خیانتی وجود ندارد و حتی دزدها هم مانند نگهبانان عمل میکنند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در دینداری، مردم این شهر بسیار معروف و سرشناس هستند؛ اما اگر گرگ به عنوان شبان وارد شود، حتی در میان جمعیت نیز مشکل ایجاد خواهد شد. این به نوعی نشاندهنده این است که حتی در بهترین شرایط هم ممکن است خطر و مشکلاتی وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: از صداقت و وفاداری کمی فاصله دارند؛ دل من تنگ شده و این احساس به زبانم میآید.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که هر روز صبح نسیم خوشی از بهشت جاودان میوزد.
هوش مصنوعی: وقتی که سرمه از آن خاک پاک نمایان شد، بر چشم مردم زیبایی خاصی میبخشد.
هوش مصنوعی: زندهرود او، نمایانگر حیات و زندگی است؛ از همین رود، کسانی که روحی در آنها نیست، دوباره جان میگیرند.
هوش مصنوعی: این عجیب است که آبی را که از دور مشاهده میکنیم، وقتی نزدیک میشویم، ناپدید میشود و در عوض، چیزی که به نظر نمیرسید، خود را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: سنگهای کوه و خاک بیابان را به پا خیز؛ زیرا که هنگامی که پرندهای مانند پرنیان (پرندهای زیبا) میآید، همه چیز به جنب و جوش درمیآید.
هوش مصنوعی: چهار باغی که آبش از هشت بهشت میریزد، رضوان، باغبان بهشت به آنجا میآید!
هوش مصنوعی: سایهی برگهای درختان، برای او نسبت به هر نوع سایبان دیگری، دلپذیرتر و خوشایندتر است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از آواز پرندگان بیاموزی، مانند طوطیای از هند به تو خواهد رسید.
هوش مصنوعی: بدون شک، وقتی کسی از بهشت صحبت کند، اصفهان به ذهنش میرسد.
هوش مصنوعی: در اصفهان، هر کسی که خانهای دارد، به چه دلیلی یاد باغ بهشتی به ذهنش میرسد؟
هوش مصنوعی: من هم آنجا خانهای داشتم که میخواستم جانم را در آنجا فدا کنم، هر زمان که به یاد آنجا میافتم.
هوش مصنوعی: او از آنجا رخت بربسته و اکنون بخت و اقبال من در آسمان سرگردان شده و این سختیها بهنظر میرسد که از آسمان نازل شده است.
هوش مصنوعی: به یاد آن خرابهای میافتم که از خاک و گل آن عطر مشک و زعفران به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: در همان خرابه، که جانهای پاک و باصفا گنجهایی را در خود پنهان کردهاند، آنجا به خوبی نمایان میشود.
هوش مصنوعی: من هم گل و هم ارغوان کاشتم تا از آن، زندگیام به آرامش برسد.
هوش مصنوعی: با یادآوری آن گل و رنگ ارغوانیاش، اشکهای ریز و خونی چون اشک گل به چشمانم میآید.
هوش مصنوعی: حال بلبل در قفس چگونه است؟ او با یاد آشیانهاش همواره به سمت آن میرود.
هوش مصنوعی: آن باغ و بوستان ویران شده است، حالا دیگر از کدام بوستان بوی گل به مشام میرسد؟
هوش مصنوعی: راه گم شده است و حالا باید منتظر بمانیم ببینیم صدای زنگ کاروان از کدام مسیر به گوش میرسد!
هوش مصنوعی: هر شب دعای خود را به سمت آسمان میفرستم تا یکی از آرزوهایم به حقیقت بپیوندد.
هوش مصنوعی: کیست که از نسیم بهار، گل به سوی گلستان بیفتد و برود؟
هوش مصنوعی: بلبل ناکام به سوی آشیان خود رفته است و بار دیگر به آنجا برمیگردد.
هوش مصنوعی: گلستان در صبح و شب، آواز پرندگان و نغمههای دلنواز زنده میشود و به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: قصه این است که شبی در اندیشه بودم که چه زمانی آسمان به ما لطف و محبت خواهد کرد؟
هوش مصنوعی: صبح زود، دیدم که نسیم از سمت اصفهان به سوی کاشان در حال حرکت است و به آرامی پنهان میشود.
هوش مصنوعی: در راهش به او نزدیک شدم و گفتم: بوی اصفهان از تو به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: او از سر شادی خندید و پرسید: چه میدانی؟ من هم به او گفتم: بوی تو به من جان میبخشد و روح مرا زنده میکند!
هوش مصنوعی: او گفت: بله، من به او گفتم: مگر از اصفهان کسی جز تو از مسافران میآید؟
هوش مصنوعی: او گفت: در حال حاضر، با من گلی مانند بلبل در حال پرواز است که از آن باغ میآید.
هوش مصنوعی: پرندهای با خوشی و شوقی از سوی دوستان پیامی میآورد.
هوش مصنوعی: به او گفتم: آیا کسی از دوستان به یاد این ناتوان خواهد افتاد؟
هوش مصنوعی: شخصی گفت: من از دیگران خبر ندارم، اما یک پیام از فخر زمان میآید.
هوش مصنوعی: از طرف نصیر مذهب و دین، قاصدی با کاروان به سوی تو میآید.
هوش مصنوعی: به او گفتم: اگر جبرئیل از آسمان بیاید، باز هم پیامآور محبوب من است.
هوش مصنوعی: بوی خوش پیراهن یوسف به مصر میرود، اما رایگان به کنعان نمیآید.
هوش مصنوعی: بادی خوشبو و معطر از سرزمین یمن میوزد، که بیتردید به سوی یثرب (مدینه) میآید.
هوش مصنوعی: آن نجاتدهنده و آموزگار بزرگ زمان که با حکیمان و دانشمندان گفتگو میکند و همصحبت میشود.
هوش مصنوعی: وقتی جالینوس شروع به توضیح و تشریح میکند، چاقوی او بر روی استخوان میرسد.
هوش مصنوعی: اگر او مهندس است، حتی بطلمیوس هم با احترام نزد او زانو میزند.
هوش مصنوعی: آن فیلسوف بزرگ، که دانشمندی چون افلاطون را مورد اشاره قرار داده است، از شرم و خجالت در گوشهای پنهان میشود.
هوش مصنوعی: اگر روزی اتفاقی بیفتد که بر تن بوی نصر بیفتد، جان به زندگی باز میگردد.
هوش مصنوعی: اگر بوعلی به او بنگرد، یک اشاره کافی است تا راز را درک کند.
هوش مصنوعی: این نصیر و آن نصیر را ببین که چگونه بینشان تفاوتهای زیادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم فضیلت آنها را با یکدیگر مقایسه کنم، فضیلت هر کدام به اندازهای که بر دیگری میچربد، مشخص میشود.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم درباره فضائل او بنویسم، باید به طور مختصر بگویم؛ زیرا معانی زیادی وجود دارد که میتوان دربارهاش توضیح داد.
هوش مصنوعی: اگر دانشمند بزرگ به حقیقت علم دست یابد، در عین حال باید با تواضع و احترام، به درگاه علم و معارف الهی بیاید.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی در مسیر علم و دانش مانند اخفش (یعنی فردی با دانش و فهم عمیق) حرکت کند، مانند خادمان سیبویه (نویسنده مشهور و زبانشناس) به در خانهاش میآید.
هوش مصنوعی: کار وصف نثر او فقط به عهده یک کارشناسانه است و از اینجا بر میآید که نثرش به گونهای است که خود شاعر نظم را میخواند و از آن لذت میبرد.
هوش مصنوعی: سعدی از شیراز به خدمتش میآید و انوری نیز از خاوران به ملاقات او میآید.
هوش مصنوعی: میخواهم که مثل اویس قرنی، که اخلاق و کردار خوبی داشت، با او همراه شوم و همپیمان شوم.
هوش مصنوعی: برای دستیابی به حکمت و درک معانی عمیق وجود، باید از قلب و تلاش خود بهره بگیریم. زیباییها و ارزشها از دریا و معدن سرچشمه میگیرند.
هوش مصنوعی: سفرهای از نعمت و بخشش او گسترده شده است، مانند میزبان که با مهمانش مهربانی میکند.
هوش مصنوعی: وقتی که به میهمانی دعوت میشويم، مانند حاتم طایی، باید با دل و جان پذیرای مهمانها باشیم، حتی اگر آنها با دست خالی بیایند.
هوش مصنوعی: دوست من، چه دردناکی است جدایی! دل پر از غم و اندوه است و این غم هر لحظه بیشتر در دل نمینشیند؟
هوش مصنوعی: در دل من هیچ غمی جز جدایی نیست، و من این را به تو میگویم تا کاملاً آشکار شود.
هوش مصنوعی: فراق و جدایی مانند یک دریا خونین است و من نمیخواهم که کسی در این وضعیت دست به فرمان من بیفتد.
هوش مصنوعی: شاید به خاطر نعمت خدا، کشتی من به ساحل برسد و ناخدا من نباشد.
هوش مصنوعی: هرچند که آسمان من را از تو دور کرده است، اما همچنان روح من به تو وابسته است و به خاطر تو جانم پر از زندگی میشود.
هوش مصنوعی: من همچنان به وصال (اتحاد) امید دارم، هرچه که در مورد آسمان بگویی، میدانم که از آسمان خواهد آمد.
هوش مصنوعی: وقتی به خاطر محبتهایت به یاد میآیی، این احساس به زبانم میآید.
هوش مصنوعی: رودکی میگوید که از اصفهان بوی معشوق مهربان به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: اصفهان به جای زیبایی و گلستان، مثل خار زاری شده است، مگر اینکه بوی خوش تو از اصفهان به مشام برسد.
هوش مصنوعی: پیر کنعان وقتی بوی یوسف را شنید، نور در چشمانش واضح و نمایان شد.
هوش مصنوعی: اگر کاروانی از مصر بیاید، اما بیفایده خواهد بود.
هوش مصنوعی: آل سامان چه لاف و ادعایی میزنند؟! اگر سخاوت و generosity تو در میان باشد، همهی این حرفها بیمعناست.
هوش مصنوعی: رودکی را، دانش و علم به او کمک میکند؛ وقتی که قلم من در مورد آن صحبت کند.
هوش مصنوعی: اصفهان شهری است که همواره زیباییهای آسمان و باغهایش را میستایند و درستی و خوبیهای آن زبانزد همه است.
هوش مصنوعی: خورشید همیشه نورش را از آسمان میتاباند و عطر گلها همیشه از باغها به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: در باغ زندگی، گاهی فصل بهار و گاهی فصل خزان میآید و این تغییرات به دور از ما در حال رخ دادن است.
هوش مصنوعی: دوستت را در دستانت بگیر؛ هم گلهای زیبا و هم ارغوانهای خوشرنگ در میآید.
هوش مصنوعی: دشمنت را با چشمانی که عیبها را میبیند، بنگر؛ چرا که هم تیر و هم نیزه به سویش میآید.
هوش مصنوعی: اصفهان، پر از طراوت و خوشبویی است و بوی خوش تو از این شهر به مشام میرسد.
هوش مصنوعی: باد بهاری، زنده و شاداب باش تا جوی آب به سمت اصفهان جاری شود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
همین شعر » بیت ۸۵
رودکی گو نشنود کز اصفهان
«بوی یار مهربان آید همی
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
[...]
خسرو از مازندران آید همی
یا مسیح از آسمان آید همی
یا ز بهر مصلحت روحالامین
سوی دنیا زان جهان آید همی
یا سکندر با بزرگان عراق
[...]
باد جوی مولیان آید همی
بوی یار مهربان آید همی
بوی جوی مولیان آید همی
بوی یارِ مهربان آید همی
بوی جوی مولیان آید همی
بوی یار مهربان آید همی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.