گنجور

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

آسمانی دیگر است این بر فراز آسمان

یا بهشت جاودان است آشکارا در جهان

خاک او جنت نشان است آب او کوثر صفت

باد او چون طره ی حورا و شان عنبر فشان

ساکنان عرش با سکان فرشش همنشین

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

ای مایه روح و راحت جان

ای خاک تو به ز آب حیوان

ای ساحت دلگشای اشرف

ای روضه ی جانفزای رضوان

ای غنچه گلبنت سخن سنج

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

خیر مقدم ای همایون موکب شاه جهان

حبذا ای همرکابت فتح و نصرت همعنان

فتح اندر فتح از جیشت رکاب اندر رکاب

نصر اندر نصر از خیلت عنان اندر عنان

پشت اندر پشت در حفظت سپر اندر سپر

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

یارب این قصری‌ست از جنت به گلزار آمده

یا نه گلزار است خود جنت پدیدار آمده

نیلگون دریاچه‌اش بین گر ندیدی تاکنون

آسمانی گاه ثابت گاه سیار آمده

نیست این عکس فلک پیدا در آبش کآسمان

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

پیش که آسمان دهد زیب سریر خاوری

خسرو شرق پا نهد بر سر تخت گوهری

بر اثر مسبِّحان مرغ سحر نشیدخوان

نی ز حجاز و اسفهان یا که به تازی و دری

از اثر سرود آن دیده نبسته اختران

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

ای گدایی درت مایه صاحب جاهی

فخرها کرده بدوران تو شاهنشاهی

مانده سر گشته بره چرخ هم از گام نخست

خواست با پایه ی قدر تو کند همراهی

خاک پای تو بود چشمه ی حیوان و رسید

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

شاه جهان خسرو عالم تویی

شاه نه شاهنشه اعظم تویی

خرمی دهر ز عید آنکه زو

عید بدهر آمده خرم تویی

پشت ظفر، روی هنر، چشم عقل

[...]

نشاط اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - فرید زمان

 

فرید زمان آنکه آمد به دنیا

نظیر وعدیلش چو اکسیر و عنقا

وحید زمان میرزا احمد آنکش

ز طلعت بود نور حق آشکارا

ملک پاسبانی فلک آستانی

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - جشن و آتش بازی

 

چه شد که چرخ جفا پیشه کرد میل وفا

هزار گونه اساس نشاط کرده به پا

سپهر محفل عیشی به دهر چیده کز آن

شده است بزم جهان رشک جنت الماوا

هزار دست ضیا دارد از هزاران شمع

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در وصف بهار و مدح

 

ز نکهت گل و فیض صبا ورشح سحاب

جهان پیر دگر باره یافت عهد شباب

بهار قد عروسان باغ را آراست

به رنگ رنگ لباس و به گونه گونه ثیاب

زعکس لاله و گل شد ملون آب شمر

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - انوار غیب

 

چه شد که روی عروس جهان منور شد

چو سطح چرخ بسیط زمین پر اختر شد

هوا ز پرتو مشعل زمین زشعله ی شمع

بسان معدن الماس و کان گوهر شد

و یا نهاده به هر سو هزار بیضه ی سیم

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - زهره ی زهرا

 

این چه بزم است که آرایش دنیا آمد

محفل دهر زفیضش طرب افزا آمد

فخر از این بزم، زمین کرد، مباهات سپهر

ز آنکه این انجمن، آن انجمن آرا آمد

از پی رامش و آرایش این بزم کزو

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - به مناسبت مراسم همسری و آتش بازی سروده است

 

فرید عالم و زیب جهان و زینت کشور

که کشور هنرش شد به نوک خامه مسخر

فروغ بزم هنر باشد آنکه محفل دانش

زنور شمع وجودش مزین است و منور

ملا ذو مفخر ارباب نظم آمده کورا

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - معما در وصف شمشیر و مدح

 

چیست آن لعبت که قدش خم بود پیکر نزار

وسمه اش گاهی برابر و غازه اش گه بر عذار

قامتش رنجور و خم چون عاشق وامق صفت

عارضش زیبا و خوش چون شاهدی عذرا عذار

گاه رویش لاله گون چون شاهدان سیمبر

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸

 

حبذا ای کاخ کیوان رفعت گردون اساس

شمس از مقیاس تابان شمسه ات در اقتباس

شمع های محفل تو است اینکه خوانندش نجوم

زانکه سطح بارگاهت کرده با گردون مماس

گوهر آگین مسندت را فرش زیرین است از آن

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

مگر زناز بر افشانده دلستان کاکل

که عالمی است معطر زبوی آن کاکل

به زلف وکاکل او بسته زان دل و جانم

که بوی دل دهدش زلف و عطر جان کاکل

بسان بید موله فراز لاله و گل

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

عیان شد چو خورشید زین سبز طارم

منور شد از طلعتش چشم عالم

سپهر از رخ مهر شد موسوی ید

هوا از دم صبح شد عیسوی دم

زمین شد به دیبای رومی ملبس

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

صبح بنمود رخ از چاه افق چون بیژن

دیده ی رستم گردون ز رخش شد روشن

خسرو روم به سر مغفر رومی چو نهاد

چاک زد شاه حبش جوشن سیمین بر تن

روز افروخت یکی نیزه ی سیمینه سنان

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

خیمه زد باز ابر نیسان در چمن

بر سر شمشاد و سرو و یاسمن

لاله ی حمرا زند در صحن باغ

نرگس شهلا در اطراف چمن

خنده بر رخسار ترکان ختا

[...]

سحاب اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

هست روز واپسینم حسرت این

کافتدم بر وی نگاه واپسین

باشدم تا دامنش ناید به دست

بر گریبان دست و بر چشم آستین

گر نباشد مانع آب دیده ام

[...]

سحاب اصفهانی
 
 
۱
۳۰۵
۳۰۶
۳۰۷
۳۰۸
۳۰۹
۳۷۳