کی ز کوی تو سعیدا نفسی می شد دور
گر خیال تو نمی داد دلش را دستور
گرچه در صورت ظاهر ز تو دور افتادم
نیست منظور خیالم بجز ایام حضور
پرتو شعلهٔ دیدار منور دارد
کلبه ام را مه و خورشید چه نزدیک و چه دور
صبر، مفتاح فرج گفته رسول عربی
به امید سخن اوست که گشتیم صبور
تا جدا کرده نظرهای رقیبان از یار
چشم زخمی است که افتاده به رویم ناصور
در حلاوت چو عسل گشته کلامم که فراق
بسکه بر شان دلم نیش زده چون زنبور
مطلب از سیر جنان دیدن همعصران است
ورنه بالله که خواهش نبود حور قصور
مثنوی تا به جهان شرح جدایی را کرد
گشت در عالم تنهایی ما نی مشهور
منتظر باش مگر یوسفی از غیب رسد
که کند کلبهٔ احزان تو بیت المعمور
دوش در کوی خرابات گذارم افتاد
مطربی ساغر می در کف و می زد تنبور
معنی مصرع ثانی به ترنم می گفت
وای بر حال کسی کاو ز تو باشد مهجور
شام شهر رمضانم شب هجران گشته
می برد رشک ز شام تو مرا وقت سحور
دیده از دیدهٔ من سیل روانی زان رو
چرخ افکند در این گوشه به امداد بحور
وقت مهر است خدایا ز سحاب کرمت
چند در ابر جدایی بود این خور مستور
روز هجران مرا هم شب وصلی بفرست
که به این روز شوم چون شب یلدا مشهور
به خیال تو نسازم چه کنم مسأله را
آب چون نیست ز خاک است طهارت به ضرور
طرفه سخت است به مطلوب رسیدن در هجر
این کمان را نکشیده است کسی با زر و زور
بی تو درد دیدهٔ من دهر چنان تنگ [فضاست]
که برم رشک چو آید به نظر دیدهٔ مور
خار صحرای فنا سائل دامن گیر است
پوست بر دوش در این راه به از کرک سمور
ز اتحادم سخنی چند بیان می کردم
لیک ترسم که به دارم نکنی چون منصور
ذکر مهجور بجز وصل نباشد چیزی
غیر می سر نزند حرف دگر از مخمور
می برد یاد تو از هوش، خیالت از خویش
رفت بیجا سخنی گر ز سعیدا معذور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا که چشمه خورشید ضیا باشد و نور
چشم بد باد در ایام ضیاء الدین دور
دل او تا نشود خالی فردوس از هور
بیکی لحظه مبادا شده خالی ز سرور
به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد
بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور
حور فردا که چنین روی بهشتی بیند
[...]
آفتابی و ز مهرت همه دلها محرور
چشم روشن بود آن را که تو باشی منظور
قربتت نیست میسر به نظر خرسندم
همه مردم نگرانند به خورشید از دور
انتظار نظرم پرده صبرم بدرید
[...]
هرگزم عشق نشد از سرِ پُر سودا دور
عشق از مشعلۀ نار برانگیزد نور
من نه بر قاعدۀ عقل و خرد سیر کنم
که منم شیفته و شیفته باشد معذور
طاقتِ نورِ تجلّی و چو من مسکینی
[...]
دوش با خود نفسی مصلحت دنیا را
میزدم هندسه ئی در بدو در نیک امور
گاه میساختمی بر که و حوضی که در او
جز بکشتی نکند خیل خیالات عبور
گه بصحرای هوس از پی نظار گیان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.