گنجور

 
طبیب اصفهانی

ای یافته، صبح از دمِ جان‌بَخْشِ تو، دَم را

آموخته، بَحْر از کَفَت، آیینِ کَرَم را

در عهدِ جوان‌بختیِ عَدْلِ تو، عَجَب نیست

گر پیرِ فلک، راست کند قامَتِ خَم را

آثارِ قدومت به پرده نشانده‌ست

از بأسِ قدم، عیسیِ فَرخُنده‌قَدَم را

گر یوسف و داوود و گر خضر و مسیحاست

دارند ز تو چون ز تو جم خیل و حَشَم را

این چهره‌یِ تابنده و آن نغمه‌ی جان‌بَخْش

این هستیِ پاینده و آن مُعْجِزِ دَم را

غَوّاصِ خِرَد می‌کُند و کَرده بسی غوص

چه لُجِّه‌یِ هستی و چه دریایِ عَدَم را

آن دُرِّ یتیمی، تو که نه هست و نه بوده‌ست

مانندِ تو، یکتاگُهَری، بَحْرِ قِدَم را

در پیشِ سَحابِ کَرَمَت از چه گرفته؟

ای آن‌که ادا کرده کَفَت حَقِّ کَرَم را

دریا ز صدف کاسه دریوزه وگرنه

جودت ز گُهَر کَرده تُهی، کیسه‌یِ یَم را

اندیشه‌یِ عَزْمَت کَنَد از کشورِ هستی

کوتاه‌تر از عُمْرِ عَدو، دستِ سِتَم را

از نهی تو رامشگر ناهید نموده

در محفل افلاک فراموش نعم را

انداخته از دیده حوران بهشتی

نظاره روی تو گلستان ارم را

با جود تو چشمم به مه و مهر فلک نیست

گیرم که بمن بذل کند این دو درم را

هر چند شکستند شها مدح سگالان

در عهد ثنا گستریم لوح و قلم را

پویم بچه سامان ره نعتت که نشاید

کس مشت خسی تحفه برد باغ ارم را

با دست تهی آمده ام زانکه نزیبد

جز دست تهی تحفه خداوند کرم را

خوش آنکه بحکم تو کشد کاتب اعمال

برنامه ام از اجرمدیح تو قلمرا

 
 
 
گلها برای اندروید
ابوالفرج رونی

امروز نشاطی است فره فضل و کرم را

و امروز وفاقیست عجب تیغ و قلم را

زیرا که در او بر شرف گوهر آدم

تقدیر همی وقف کند عرض حشم را

منصور سعید آنکه به انعام و به افضال

[...]

انوری

ای قاعدهٔ تازه ز دست تو کرم را

وی مرتبهٔ نو ز بنان تو قلم را

از سحر بنان تو وز اعجاز کف تست

گر کار گذاریست قلم را و کرم را

تقدیم تو جاییست که از پس روی آن

[...]

سیف فرغانی

ای بر گل روی تو حسد باغ ارم را

بت کیست که سجده نکند چون تو صنم را

خورشید نهد غاشیه حکم تو بر دوش

در موکب حسنت مه استاره حشم را

در جیب چمن باد صبا مشک فشاند

[...]

کمال خجندی

دوش از در میخانه بدیدیم حرم را

می نوش و ببین قسمت میدان کرم را

فرمان خرد بر دل هشیار نویسند

حکمی نبود بر سر دیوان قلم را

ای مست گر افتی به سر تربت شاهان

[...]

میلی

ای قافله‌سالار، غمت راه عدم را

وی سلسله جنبان خم زلف تو ستم را

افسونگر عشق تو ندانم به چه حکمت

سرمایهٔ آسوده‌دلی کرده الم را

هرگه گذری از در بتخانه خرامان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه