عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۸ - تجدید مطلع
ز فیض گلشن روی تو چون شود آگاه
که سوزد آتش حسن تو بال مرغ نگاه
چه سود از اینکه ز شوق لبت شدم همه جان
چنین که آتش سودای دل بود جانکاه
بروی رحم به آنگونه بسته ای در دل
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴۹ - در مذمت می
کردم ز شراب ناب توبه
وز گفته ناصواب توبه
میساختمش بباده ممزوج
بی خستگی از گلاب توبه
در لفظ شراب چون بود آب
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۰ - در منقبت حضرت ختمی مرتبت (ص)
ای مرا بر زشتی اعمال ، نومیدی گواه
دورم از حسن عمل چون رو سپیدی از گناه
صورت امید می بینم چو آب موج زن
بسکه میگردد زشرمم رعشه در نور نگاه
گر بصورت کاه را گویم که همرنگ منی
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۱ - عزت نفس
گر مرد همتی ز مروت نشان مخواه
صد جا شهید شو ، دیت از دشمنان مخواه
بستان زجاج و در جگر افشان و نم مجوی
بشکن سفال و در دهن انداز و نان مخواه
خاک از فلک مخواه و مراد از زمین مجوی
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۲ - ذکر مفاخر خان خانان
بیا که با دلم آن میکند پریشانی
که غمزه تو نکردست با مسلمانی
زدیده رفتی و مردم همان نفس ، فریاد
که بی تو مردم وآنگه چنین بآسانی
کسی که تشنه لب ناز توست میداند
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۳ - تجدید مطلع
زهی وفای تو همسایه پشیمانی
نگاه گرم تو تکلیف نامسلمانی
متاع حسن تو سرمایه تهیدستی
خیال زلف تو مجموعه پریشانی
لب تو جرعه ده باده دل آشوبی
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۵ - حکم و نصایح
ز خود گر، دیده بر بندی برآنم کام جان بینی
همان کز اشتیاق دیدنش زاری همان بینی
کسی کز ملک معنی در رسد خود را بوی بنمای
که گر مس وا نمایی کیمیا را ارمغان بینی
زر ناتص عیارت پیش از آن بر کیمیایی زن
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۶ - تجدید مطلع
بخوان خود درآ تا قبله روحانیان بینی
بین در آینه تا آتش صد خانمان بینی
بدیدار تو دلشادند دایم دوستان تو
ترا هم شادمان خواهم چو روی دوستان بینی
هلاکم می کند گردون و غمگین بینمت ، آری
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۷ - در تهنیت تولد فرزند خانخان
بود درکتم عدم بکر طبیعت را جای
که خرد بر سرش استاده همی گفت برآی
چند در پرده نشیند خلف دوده کون
محرمی نیست مگر هم تو شوی پرده گشای
نه ترا عقد زفاف است در این پرده ضرور
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۸ - در منقبت مولای متقیان
دمی که لشکر غم صف کشد به خونخواری
دلم بناله دهد منصب علمداری
خراب نرگس مستانه توام که نهد
هزار شیوه مستی به طبع هشیاری
مریض عشق تو را اشتها از آن بیش است
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵۹ - حکمت و موعظت
بسعی جوهر اندیشه راز دین مگشای
کلید موم و سرقفل آهنین مگشای
بهشت راز مقام دراز دستان نیست
در مشاهده بر روی میوه چین مگشای
مثال علم لدنی گرت زخامه چکد
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۶۰ - پند و اندرز
شکست رنگ شباب و هنوز رعنایی
در آن دیار که زادی هنوز آنجایی
بحیرتم که چه دارو رهاندت زین درد
که عین جهلی و داری گمان که دانایی
خراب کرده جهلی و فارغ از دانش
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۶۱ - در ستایش شاهزاده سلیم
دگر صفیر طبیعت بساز آگاهی
به عالم ملکوت است، محملش راهی
بلی رود به خریداری جواهر قدس
ز بهر تحفهٔ یک دانه گوهر شاهی
طراز دولت جاوید شاهزاده سلیم
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۶۲ - در حسب حال خود گوید
گر به دل خوش غنودمی چه غمستی
بی غم اگر شاد بودمی چه غمستی
اینکه بچندین حیل سبک شوم از غم
غم به غم ار در فزودمی چه غمستی
این که بسودم بدیده کحل رعونت
[...]
میرداماد » دیوان اشراق » قصاید » شمارهٔ ۱
ای از سها ز عکس رخت کمتر آفتاب
میدان حسن از تو و بازیگر آفتاب
در روز طرح دفتر خوبی نوشته است
اول خراج حسن تو بر کشور آفتاب
طفلی ست حسن تو بپرورده دایه وار
[...]
میرداماد » دیوان اشراق » قصاید » شمارهٔ ۲
شه ملک دانشم من به جنود آسمانی
که بود ز فضل دیهیم سریرم از معانی
ز مداد من سوادی در چشم آفرینش
ز ظلال من کلاهی بر تارک معانی
در ارتقای فکرم خط استوا ز دانش
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در منقبت مولای منقیان حضرت علی علیهالسلام
رخش سفر بر جهان زین در دار فنا
خیمه عزلت بزن بر در ملک بقا
رخت بکش زین دیار هین که ازین تنگنا
یوسف جان رفتنی است جانب مصر بقا
خنده بران از لب و نوحه دل گوش کن
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - بث الشکوی و مدح مولا علیبن ابیطالب علیهالسلام
ز مهر سپهر ار کنم شاد جان را
به صابون مهتاب شویم کتان را
زبانم که هرگز بد کس نگوید
ندانم چه بد گفت این اختران را
که این مهرنام سراپای کینه
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - مدح حسینخان شاملو
چه معجزست بهار کرشمه افشان را
که از نسیم برافروخت شمع بستان را
ز بس فروغ چراغان باغ بتوان دید
به جیب باد صبا عطرهای پنهان را
کسی که تهمتی بینشست چون نرگس
[...]
فصیحی هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - مدح حسن خان شاملو
ابر آمد و گلزار ارم ساخت جهان را
چون روی گل آراست زمین را و زمان را
شد سبز در و دشت بدانسان که نسیمی
چون سبز روان سبز کند چوب شبان را
هر جا که نهی پا به زمین ریشه دواند
[...]