گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - ایضا در جام شاه گوید

 

ساقیا جام تو از آب حیاتش چه کم است

می حیات ابد و ساغر می جام جم است

اینچه جام است و می صاف که از پرتو اوست

عکس خورشید که در آینه صبحدم است

اینچه نقشست و رقم اینچه سوادست و بیاض

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - توحید و منقبت معصومین

 

آن مبدعی که چشمه نطق از زبان گشاد

قفل در سخن بکلید زبان گشاد

آن پادشاه کز کرم و ذره پروری

در پیش ذره ذره چو خورشید خوان گشاد

در بارگاه شوکت خورشید پرتوش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در منقبت حضرت امیر المومنین

 

صبح سعادت دمید حق در دولت گشاد

پرتو مهر علی بر همه عالم فتاد

من سگ شاهیکه شیر سنگ شد از خشم او

سنگ شود هر کرا نیست بدین اعتقاد

خواه در اسلام و دین خواه در ایام کفر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - در توحید و موعظه گوید

 

منت ایزد را که صنع او ز گل خار آورد

خاک ما از قطره آبی پدیدار آورد

از هوا در گنبد سرها صدایی افکند

تا به حکمت مشت خاکی را بگفتار آورد

قدرت او ساخت در ترکیب تن هر گوشه یی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در مدح شاه اسماعیل گوید

 

تا خلافت بر بنی آدم ز حق تفضیل شد

سکهٔ دولت به نام شاه اسمعیل شد

چونخلیل بت شکن در عالم صورت به تیغ

هرچه نقصان کرد دین را موجب تکمیل شد

آفتاب عزمت از مشرق بمغرب چون شتافت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در مدح سید شریف گوید

 

شکر خدا که مژده راحت فرا رسید

آن ارزو که داشت دل ما بما رسید

آمد بهار زندگی و سبزه و نشاط

گو خرش برآ که موسم نشو و نما رسید

از عزتش بخاک رسید آیت امان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در مدح نظام الدین احمد صاعدی

 

سفیده دم که صبا بوی مشگ ناب کند

شمیم گل دل ریش مرا خراب کند

چگونه دل نکشد سوی گلستان امروز

که غنچه خمیه زند سنبلش طناب کند

بباغ فاخته کوکو زند همی یعنی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در مدح معین الدین صاعدی گوید

 

گر مرغ دل ز مزتبه بر آسمان رسد

وز آسمان بپایه معراج جان رسد

ور سدره منتهای بلندی نبخشدش

شاید به خاکبوسی آن آستان رسد

مانامه را بطایر همت سپرده ایم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح میر سعد الدین اسعد گوید

 

تنم زبانه آتش ز سوز جان دارد

چه حاجت است بگفتن که خود زبان دارد

چو تار چنگ دل من ضعیف شد از درد

چنان که باد بر او گر وزد فغان دارد

شب از فراق تو دود دلم بماه رسید

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح میر نجم الدین محمود گوید

 

چو قتل اهل دل از غمزه تیر یار کند

مرا هلاک به شمشیر انتظار کند

اگرچه خاک شدم چشم آن هنوزم هست

که سرو قد تو از چشم من گذار کند

تو آفتابی و گر من غبار ره گردم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در مدح شاه قلی بیک گوید

 

المنه لله که شب هجر سر آمد

خورشید من از مشرق مقصود برآمد

ای بلبل مهجور چو گل باش شکفته

کاینک گل خندان تو باز از سفر آمد

ای باد بیعقوب بگو چشم تو روشن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در ماتم حسین (ع) گوید

 

واحسرتا که دیده ز حسرت پر آب شد

در ماتم حسین علی دل کباب شد

ای آسمان اگر در رحمت گشاده یی

ظلم تو بر حسین علی از چه باب شد

فرق شریف آل علی بر زمین چراست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح سعد الدین اسعد گوید

 

چنین که سر بفلک سرو قد یار کشد

ز عاشقش چه خبر گر فغان زار کشد

جدا ز کوی تو مردم خوش آنکه خاک شوم

که ذره ذره بکوی توام غبار کشد

ز افتخار کند سرکشی نه از تندی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - در مرثیه ملک منصور گوید

 

بهار آمد و نخل روان ز عالم شد

بهار خرم عالم خزان ماتم شد

دریغ و درد که از سروران عالمگیر

بیادگار یکی مانده بود و آنهم شد

جهان سیاه شد از این عزا و چون نشود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در مرثیه نجم السعادت گوید

 

از جهان رفت آنکه مانندش درین عالم نبود

شاه میداند که هرگز مثل او آدم نبود

علم و حلم و دانش و لطف و مروت جمله داشت

غیر عمر از آنچه می بایست هنچش کم نبود

چون مسیحا گرچه می‌بخشید جان مرده را

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح قاسم پرناک گوید

 

سلطان روم حمله چو بر خیل زنگ کرد

زد افتاب تیغ و زمین لاله رنگ کرد

درع ستاره شیر پلنگینه پوش چرخ

زیر قبا نهفته چو جرم پلنگ کرد

خورشید زین به نقش چو زد حلقه هلال

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - در مدح نجم الدین محمود گوید

 

شنید گوش من از هاتفی شب دیجور

که ای بخواب طرب خفته در سرای سرور

خبر زباد اجل نیستت مگر که شدی

چو گل بعمر دوروزه ز غافلی مغرور

دگر بکوی عبادت کجا رسی هیهات

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در موعظه گوید

 

کسی کز خود نشد آگه چه فیض از ملک اسرارش

خبر از عالم معنی نباشد نقش دیوارش

ز راه کعبه دل دور کن سنگ بت هستی

اگر هم کعبه سنگ ره شود از راه بردارش

کسی در باغ دهر از بهر گل چیدن چرا گردد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح معز الدوله گوید

 

سوار من که سرم باد گوی میدانش

سر منست و سر زلف همچو گانش

هزار یوسف مصری کمست اگر هردم

فرو روند بفکر چه زنخدانش

از آن همیشه گریبان درم که در کارم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در منقبت امیر المومنین (ع) گوید

 

ای با سپهر بوقلمون هیبتت به جنگ

روز و شب از نهیب تو گردیده رنگ رنگ

تیغت نهنگ معر که و جوش جوهرش

طوفان ماهیان بود از جنبش نهنگ

شیر حقی و طایر فرخنده یا علی

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲۶۱
۲۶۲
۲۶۳
۲۶۴
۲۶۵
۳۷۳