خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۲ - مطلع دوم
ناگذران دل توئی کز طرب آشناتری
خاک توام به خشک جان تا به لب آتش تری
خانهٔ دل به چار حد وقف غم تو کردهام
حد وفا همین بود، جور ز حد چه میبری
بر سر آتش هوا دیگ هوس همیپزم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۳ - مطلع سوم
دوش که صبح چاک زد صدرهٔ چرخ عنبری
خضر درآمد از درم صبحوش از منوری
شعبهٔ برق و روز نو، غرتش از مبارکی
قلهٔ برف و صبحدم، شیبتش از معطری
بیضهٔ مهر احمدی، جبهتش از گشادگی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۴ - مطلع چهارم
موکب شاه اختران، رفت به کاخ مشتری
شش مهه داده ده نهش، قصر دوازده دری
قعدهٔ نقره خنگ روز آمده در جنیبتش
ادهم شب فکنده سم، کندرو از مشمری
یافت نگین گم شده در بر ماهیی چو جم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۵ - در مدح ابوالمظفر جلال الدین شروانشاه اخستان
پیش که صبح بر درد شقهٔ چتر عنبری
خیز مگر به برق می برقع صبح بر دری
پیش که غمزه زن شود چشم ستارهٔ سحر
بر صدف فلک رسان خندهٔ جام گوهری
برکش میخ غم ز دل پیش که صبح برکشد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۶ - مطلع دوم
ماه به ماه میکند شاه فلک کدیوری
عالم ناقه برده را، توشه دهد توانگری
مائده سازد از بره، بر صفت توانگران
برزگری کند به گاو، از قبل کدیوری
موسی و سامری شود گاو و بره بپرورد
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۷ - در مذمت آب و هوای ری گوید
خاک سیاه بر سر آب و هوای ری
دور از مجاوران مکارم نمای ری
در خون نشستهام که چرا خوش نشستهام
این خواندگان خلد به دوزخسرای ری
آن را که تن به آب و هوای ری آورند
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۸ - در حکمت و قناعت و عزلت
چو گل بیش ندهم سران را صداعی
کنم بلبلان طرب را وداعی
نه از کاس نوشم، نه از کس نیوشم
صبوحی میی، بوالفتوحی سماعی
ز مه جام و ز افلاک صوت اسم و دارم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۹ - در مرثیهٔ وحید الدین شروانی
جان سگ دارم به سختی ورنه سگجان بودمی
از فغان زار چون سگ هم فرو ناسودمی
ورنه جانم آهنین بودی به آه آتشین
دیده چون پالونهٔ آهن فرو پالودمی
آه جان فرسا اگر در سینه نشکستی مرا
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۰ - امام مطلق نجم المله والدین ابوالفضایل احمد سیمگر در مدح خاقانی گفته بود
گرچه کان خرد مرا دانی
عاجزم در نهاد خاقانی
صورت روح پاک میبینم
متدرع به شخص انسانی
افضل الدین امیر رملک سخن
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۱ - در موعظه و حکمت و مرثیهٔ امام ناصر الدین ابراهیم
نثار اشک من هر شب شکر ریزی است پنهانی
که همت را زناشوئی است از زانو و پیشانی
چو همزانو شوم با غم، گریبان را کنم دامن
سر من از سر زانو کند دامن گریبانی
سرم زان جفت زانو شد که از تن حلقهای سازم
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۲ - در مدح ابوالمظفر جلال الدین شروان شاه اخستان
بردار زلفش از رخ تا جان تازه بینی
وز نیم کشت غمزهاش قربان تازه بینی
یک سو فکن دو زلفش و ایمانت تازه گردان
کاندر حجاب کفرش ایمان تازه بینی
پروانهٔ غمش را هر دم به خون خلقی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۳ - در تهنیت عید و مدح خاقان کبیر ابوالمظفر اخستان بن منوچهر بن فریدون
چون صبحدم عید کند نافه گشائی
بگشای سر خم که کند صبح نمائی
آن جام صدف ده که بخندد چو رخ صبح
چون صبح نمود آن صدف غالیه سائی
در خمکده زن نقب که در طاق فلک صبح
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۴ - مطلع دوم
جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئی
دل روی نمایت دهم ار روی نمائی
سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روز
کائی به کمین دل من ران بگشائی
دل جای تو شد، خواه روی خواه نشینی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۳۲ - این قطعه را در جواب قصیدهٔ رشید وطواط گفته است
ز گفتهٔ تو بجوشید طبع خاقانی
جواب داد به انصاف اگرچه دید ستم
که گر به ذکر تو دیگر قلم بگردانم
پس این زبان چو تیغم به تیغ باد قلم
خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۶۱ - در مرثیهٔ اهل بیت خود
بر درد دل دوا چه بود تا من آن کنم
گویند صبر کن، نه همانا من آن کنم
درد فراق را به دکان طبیب عشق
بیرون ز صبر چیست مداوا، من آن کنم
گوئی زبان صبر چه گوید در این حدیث
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح امیر تغری تغان فرماید
زهی ز روی زمین برگزیده شاه ترا
بر آسمان شرف داده پایگاه ترا
امیر عادل تغری تغان دریا دل
که جان سپارد از دل همه سپاه ترا
خدای داند و بس تا چگونه می زیبد
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح نصیرالملة والدین ناصرحسین فرماید
چو عزم کردم سوی سفر برأی صواب
بریده گشت امیدم ز صحبت احباب
بدان امید که بهتر شود مگر کارم
به من رسید هزاران هزار رنج و عذاب
گهی چو مور بکوشیدم از پی اخوان
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح جمال الدین محمد وزیر که روضه مطهر پیغمبر را عمارت کرده بود گوید
چو دولت رفت بر تخت امارت
مه تاجش پذیرفت استدارت
وزیری جست فحل و شهم و مقبل
که باشد در همه کارش مهارت
بسازد کار عقبی از کفایت
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴
شاه شاهان جهان بر تخت سلطانی نشست
مردم چشم سلاطین در جهانبانی نشست
منت ایزد را که از نامش نشان خسروی
بر طراز جامه رفت وبر زر کانی نشست
منت ایزد را که باری هم شهنشاهی به حق
[...]
سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در مدح علی بن عثمان گوید
چشمم ز غمت عقیق بار است
رازم ز پی تو آشکار است
از عشق تو بی قرار گشتم
عشق تو هنوز برقرار است
بیچاره دل من ای نگارین
[...]