گنجور

 
خاقانی

خاکِ سیاه بر سرِ آب و هوای ری

دور از مجاوران مکارم‌نمای ری

در خون نشسته‌ام که چرا خوش نشسته‌اند

این خواندگان خُلْد به دوزخ‌سرای ری

آن را که تن به آب و هوای ری آورند

دل آب و جان هوا شد از آب و هوای ری

ری نیک بد ولیک صدورش عظیم نیک

من شاکر صدور و شکایت‌فزای ری

نیک آمدم به ری، بَدِ ری بین به جای من

ایکاش دانمی که چه کردم به جای ری

عقرب نهند طالع ری من ندانم آن

دانم که عقرب تن من شد لقای ری

سرد است زهر عقرب و از بخت من مرا

تب‌های گرم زاد ز زهر جفای ری

ای جان ری فدای تن پاک اصفهان

وی خاک اصفهان حسد توتیای ری

از خاص و عام ری همه انصاف دیده‌ام

جور من است ز آب و گِل جان‌گزای ری

میر منند و صدر منند و پناه من

سادات ری، ائمّهٔ ری، اتقیای ری

هم لطف و هم قبول و هم اکرام یافتم

ز احرار ری و افاضل ری و اولیای ری

از بس مکان که داده و تمکین که کرده‌اند

خشنودم از کیای ری و ازکیای ری

چون نیست رخصه سوی خراسان شدن مرا

هم باز پس شوم نکِشم پس بلای ری

گر باز رفتنم سوی تبریز اجازت است

شکرا که گویم از کرم پادشای ری

ری در قفای جان من افتاد و من به جهد

جان می‌برم که تیغ اجل در قفای ری

دیدم سحرگهی ملک‌الموت را که پای

بی‌کفش می‌گریخت ز دستِ وبای ری

گفتم تو نیز؟ گفت چو ری دست برگشاد

بویحییِ ضعیف چه باشد به پای ری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه