گنجور

 
سید حسن غزنوی

شاه شاهان جهان بر تخت سلطانی نشست

مردم چشم سلاطین در جهانبانی نشست

منت ایزد را که از نامش نشان خسروی

بر طراز جامه رفت وبر زر کانی نشست

منت ایزد را که باری هم شهنشاهی به حق

در مبارک مسند اسکندر ثانی نشست

منت ایزد را که در صدر خراسان و عراق

هم خداوند عراقی و خراسانی نشست

منت ایزد را جهان چون روضه فردوس ساخت

وین ملک قدر فلک قدرت بر رضوانی نشست

مردم و دیو و پری اکنون به خدمت ایستند

چون سلیمان شاه بر تخت سلیمانی نشست

چشم رعنائی بدوزند اختران روز کور

خسرو سیارگان بر اوج کیوانی نشست

رسم باطل زود برخیزد چو رأی پادشاه

نوبت حق پنج فرمود و به سلطانی نشست

پای قدرش از سر افلاک جسمانی گذشت

مهر مهرش در دل پاکان روحانی نشست

دور نبود گر بپراند ز میدان وجود

گوی گردون را چو بر یکران چوگانی نشست

پیش عزمش باد در بالا به واجب ایستاد

پیش حزمش کوه در پستی به نادانی نشست

بوی عدلش چون دم عیسی جهان را زنده کرد

لاجرم زان بر جهانش منت جانی نشست

فتنه شب رو به روز بد نشست از تیغ او

هم به دشخواری بخیزد چون به آسانی نشست

کار او ثابت به معنی آمد و گردان به نام

راست چون گردون که بر وی اسم گردانی نشست

ای بر ایوانت شده کیوان هند و پاسبان

شاه رومی بر دربارت به دربانی نشست

بخت چون بر تخت دیدت تهنیتها کرد و گفت

آنکه بر تخت جهانداری تو میدانی نشست

چون جهان داران کمر بربند و عالم میگشای

وقت کار آمد کنون بیکار نتوانی نشست

ز ابر کف باران رحمت بر مسلمانان ببار

هین که گرد کفر بر روی مسلمانی نشست