گنجور

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در مدح سید طاهر علوی

 

آنی ، که حشمت تو در ایام ظاهرست

ذات تو از عیوب چو نام تو طاهرست

فرخنده رعایت شرف تو بهر مکان

چون آیت بنوت جد تو ظاهرست

از کف باذل تو قوام مکارمست

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در مدح خاقان ارسلان خان کمال الدین ابو القاسم محمود

 

رایت شرع و ملک منصورست

آیت علم عدل مشهورست

بخداوند خسروان خاقان

که جهانش مطیع و مأمورست

ارسلان خان، کمال دین محمود

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در مدح اتسز خوارزمشاه

 

خوارزمشاه بر همه شاهان مقدمست

اسباب خسروی همه او را مسلمست

صدر جریدهٔ همه ابنای دولتست

بیت قصیدهٔ همه اعقاب آدمست

از جاه او قوام قوانین ملتست

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در وصف بلخ و مدح سید ضیاء الدین

 

فدای بلخ دل من،که روضهٔ ارمست

حریم او بامان همچو بیضهٔ حرمست

همه سعادت بلخ و همه سلامت او

که بیضهٔ حرمست و چو روضهٔ ارمست

نه بحر و چرخ و لیکن چو بحر و چرخ مقیم

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح ملک اتسز

 

دیدار تو ، ای جان جهان ، راحت جانست

روی تو تماشاگه عشاق جهانست

در خد تو ، ای آفت دین ، زایش دینست

در جعد تو ، ای راحت جان ، کاهش جانست

تنگ شکرست آنکه تو گویی ، نه حدثیست

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در مدح وزیر ثقة الدین

 

صدر ثقة الدین کنف خلق جهانست

خاک دراو کعبهٔ اشراف زمانست

آراسته از طالع او روی سپهرست

افروخته از طلعت او صحن جهانست

در خدمت او تقویت خرد و بزرگست

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در مدح وزیر ضیاء الدین عراق بن جعفر

 

ای آنکه رخت بهار چینست

رویم زغم تو پر ز چینست

در چین تونه ای، و لیک کویت

با روی تو صد هزار چینست

در حسرت خانهٔ تو ماندست

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - در مدح علاء الدوله اتسز

 

بزینت باغ چون خلد برینست

ریاحین اندرو چون حور عینست

نثار آسمان لؤلوی لالاست

شعار بوستان دیبای چینست

خمیده همچو خاتم شاخ گلبن

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - نیز در مدح اتسز گوید

 

در زلف تو ، ای نگار ، تابیست

زان تاب دلم قرین تابیست

با تاب دو زلف تو دلم را

نی هیچ توان ، نه هیچ تابیست

نا مؤمنم از چو دو لب تو

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - در ستایش شمس‌الدین وزیر

 

جمال‌الملک شمس‌الدین جهانیست

که از هر نعمتی او را نشانیست

جهانی گفتم او راوین غلط بود

که هر مویی ز شخص او جهانیست

کفش و زجود بحری وین چه بحریست

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح سید مجدالدین گوید

 

ای آنکه بی‌تو هیچ نظامی جهان نداشت

بر هیچ‌حق زمانه چو تو قهرمان نداشت

تا در وجود نامدی از پردهٔ عدم

روی زمین ز نقش معالی نشان نداشت

گردون ز خاندان نبوت بهیچ قرن

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - در مدح اتسز خوارزمشاه

 

هرچه جز معشوق و می از آن کران باید گرفت

با غم جانان سبک رطل گران باید گرفت

تو جوانی، ای نگار و بادهٔ پیرم دهی

بادهٔ پیر از کف یار جوان باید گرفت

گر بود در بوستان یک لذت باده هزار

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۸ - در مدح علاءالدوله اتسز

 

بیاد شاه جهان عالم افتخار گرفت

ز بی قرار حسامش جهان قرار گرفت

علاء دولت و دین ، اتسز آن جهانگیری

که عالم از سر شمشیرش اعتبار گرفت

نهیب او بیکی حمله صد مصاف شکست

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۹ - در مدح شمس الدین وزیر

 

کریمی ، که رسم معلی نهاد

بزرگی ، که راه ایادی گشاد

اجل شمس دین پیمبر ، کزوست

رخ فضل تازه ، دل عقل شاد

ز آبا و از امهات جهان

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - در مدح اتسز خوارزمشاه

 

چون بر وزد بچهرهٔ تو ، ای نگار ، باد

گردد ز نقش چهرهٔ تو پرنگار باد

هستم غلام باد ، که هر صبح دم مرا

آرد نسیم طرهٔ تو ، ای نگار ، باد

هر روز بامداد ز آسیب زلف تو

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۱ - در مدح ملک اتسز

 

خسروا ، چون تو آسمان نارد

خدمت و زمانه بگزارد

باد را هیبت تو بر بندد

کوه را حملهٔ تو بردارد

پای تو فروش محمدت سپرد

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۲ - هم در مدح اتسز گوید

 

شاها، به پایگاه تو کیوان نمی‌رسد

در ساحت تو گنبد گردان نمی‌رسد

جایی رسیده‌ای به معالی و مرتبت

کآنجا به جَهْدْ فکرت انسان نمی‌رسد

آن می‌رسد به روضهٔ آمال از کفت

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۳ - نیز در ستایش اتسز می گوید

 

چمن باغ پر ثریا شد

خار و خارا عقیق و مینا شد

پیر گشته شد جهان ، ز سعی بهار

بنگر از سر چگونه برنا شد ؟

باغ خرم نبود ، خرم گشت

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۴ - هم در مدح اتسز گوید

 

لوای دولت و ملت کنون مظفر شد

که پادشاه جهان ابوالمظفر شد

خدایگان بشر، شاه‌ شیر دل، اتسز

که باس او را شیر فلک مسخر شد

ز بی‌قراری سر تیغ پسر صواعق او

[...]

وطواط
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۵۵ - در مدح علاءالدوله اتسز

 

چون علاء دولت و دین دروغا خنجر کشد

رایت اعزاز حق بر گنبد اخضر کشد

تا بود زین سان هلاک خسم او، از آفتاب

هم سپر گیرد بکف گردون و هم خنجر کشد

دهر کی یارد که در راه خلافش پا نهد؟

[...]

وطواط
 
 
۱
۱۲۷
۱۲۸
۱۲۹
۱۳۰
۱۳۱
۳۷۳