گنجور

 
وطواط

کریمی ، که رسم معلی نهاد

بزرگی ، که راه ایادی گشاد

اجل شمس دین پیمبر ، کزوست

رخ فضل تازه ، دل عقل شاد

ز آبا و از امهات جهان

چنو هیچ فرزند صالح نزاد

تبار و نژادش بزرگند و اوست

چراغ تبار و جمال نژاد

ز آثار او زینت جود و علم

بایام او رونق دین و داد

ز مجد و معالیست او را سرشت

ز جود و ایادیست او را نهاد

چه ماند از دقایق که طبعش ندید؟

چه مانداز دفاین که دستش نداد؟

ز حزمش گرفتست آرام خاک

ز عزمش ربودست تعجیل باد

شده فتح را داد او راهبر

شده بحر را جود او اوستاد

بیفراخت اعلام فضل و کرم

بدان طبع پاک و بدان دست راد

بیک صدمت کین او بدسگال

ز پای اندر آمد ، ز دست او فتاد

همی تا بخوانند اهل خرد

تواریخ کیخسرو و کیقباد

ز دور سپهر وز شیر نجوم

نصیبش همه عز و اقبال باد