گنجور

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » حکایت دوم

 

وقتی اندر سرا، و مَطبخِ جم

جنگ کردند دیک و کاسه به هم

کاسه زرّین و دیک سنگین بود

هر دو را طبع و دل پُر از کین بود

دیک با کاسه گفت هر فضلی

[...]

حمیدالدین بلخی
 

حمیدالدین بلخی » سفرنامهٔ منظوم » پایان کتاب

 

مجلس او چو خلد باقی باد

کوثرش جام و حور ساقی باد

مسند از قدر او مزیّن باد

صدر را ذات او معیّن باد

مدد او ز آب حیوان باد

[...]

حمیدالدین بلخی
 

عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شکایت

 

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

وز هر دو نام ماند چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه

شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

گشته‌ست باشگونه همه رسمهای خلق

[...]

عبدالواسع جبلی
 

عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » مدح اثیرالدین امین‌الملک زین‌الدوله ابومنصور نصر بن علی

 

نگار من چو بر سیمین میان زرین کمر بندد

هر آن کاو را ببیند کی دل اندر سیم و زر بندد

طمع باید برید از جان شیرین چون من آن کس را

که بیهوده دل اندر عشق آن شیرین پسر بندد

گهی از مشک زلف او حمایل در گل آویزد

[...]

عبدالواسع جبلی
 

عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » مدح - چنان که باد همی تخت جم کشید

 

بر ماه روشن از شب تاری علم کشید

وز مشک سوده بر گل سوری رقم کشید

زنجیره‌ای ز قیر و طرازی ز غالیه

بر عارض چو ماه و رخ چون بقم کشید

آشوب خلق را خط مشکین خدای عرش

[...]

عبدالواسع جبلی
 

عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » تهنیت فتح عراق و مدح سلطان سنجر

 

این اشارتها که ظاهر شد ز لطف کردگار

وین بشارتها که صادر شد به فتح شهریار

یافت خواهد ملت از اندازهٔ آن دستگاه

گشت خواهد دولت از آوازهٔ آن پایدار

گرچه سلطان را فراوان فتحها حاصل شده‌ست

[...]

عبدالواسع جبلی
 

عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » قصیده در مدح معزالدین و الدنیا ابوالحارث سنجر بن ملکشاه و میرمیران قطب‌الدین

 

به فر دولت میمون به فضل ایزد داور

به فال فرخ اختر به سعی گنبد اخضر

همه عالم ز مشرق تا به مغرب کرد مستخلص

معزالدین و الدنیا خداوند جهان سنجر

جهانداری که چون گویند گاه خطبه نام او

[...]

عبدالواسع جبلی
 

عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » مدح معزالدین سلطان ابوالحارث سنجر سلجوقی

 

زهی شاهنشه اعظم زهی فرمانده کشور

زهی دارندهٔ عالم زهی بخشندهٔ افسر

زهی جمشید داد و دین زهی خورشید تحت دین

زهی مولای انس و جان زهی دارای بحر و بر

زهی شایستهٔ مسند زهی بایستهٔ خاتم

[...]

عبدالواسع جبلی
 

عبدالواسع جبلی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » مدیحه

 

ای عارض تو چون گل و زلف تو چو سنبل

من شیفته و فتنه بر آن سنبل و آن گل

زلفین تو قیریست برانگیخته از عاج

رخسار تو شیریست برآمیخته با مل

بر دامن لعل است تو را نقطهٔ عنبر

[...]

عبدالواسع جبلی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - قصیده

 

ای به جلال تو شرف، قدرت ذوالجلال را

گشته کمال تو گوا، قادر پر کمال را

طالع خوبت از نظر کرده هبا هبوط را

اختر سعدت از شرف، داده وبا وبال را

راه نموده همتت معرفت و علوم را

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - مطلع ثانی

 

چهره با جمال تو، مایه دهد جمال را

غبغب چون هلال تو، بدر کند هلال را

تا رخ تو به دلبری، دایره جمال شد

ساخت زمانه از رخت، نقطه فتنه خال را

عین کمال بسته باد، از رخ با جمال تو

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - قصیده

 

نار است شعله شعله، رخ دلبرم ز تاب

مار است عقده عقده، دو زلفش بر آفتاب

زین شعله شعله، شعله آتش نهفته روز

ز آن عقده عقده، عقده تنین گرفته ناب

چون نافه نافه، مشک دو زلفش به رنگ و بو

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - حبسیه

 

هیچ کس چاره ساز کارم نیست

چه کنم بخت سازگارم نیست

کشته صبر و انتظارم و باز

چاره جز صبر و انتظارم نیست

چه عجب گر ز بخت نومیدم

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در توصیف اسب ممدوح

 

این دل چه دلست و این چه یار است

کار من از این دو سخت زار است

کار من مستمند صعب است

کاندر بر من نه دل نه یار است

آبادان بدان سمند میمون

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶

 

آنکه ز شرم لطف او، آتش ناب آب شد

گمشده نعل مرکبش، افسر آفتاب شد

داد بداد خلق را، خورد فراغ و خواب شد

دشمن او ز رشگ این دشمن خورد و خواب شد

هست تصرف قضا، منصرف از جناب او

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مدح ابوالهیجاء فخرالدین خاقان اکبر منوچهر بن فریدون شروانشاه

 

شب نباشد که فراق تو دلم خون نکند

وآرزوی تو مرا رنج دل افزون نکند

هیچ روزی نبود کانده شوق تو مرا

دل چو آتشکده و دیده چو جیحون نکند

مژه بر هم نزند دیده من هیچ شبی

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - قصیده در مدح شروانشاه منوچهر بن فریدون

 

روز طرب رخ نمود روزه به پایان رسید

رایت سلطان عید بر سر میدان رسید

خسرو شب سجده برد بر در سلطان روز

دوش ز درگاه او پشت به خم زآن رسید

بود به میدان عید پیکر خورشید گوی

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - مطلع ثانی

 

تا به دل و جان مرا آفت جانان رسید

بس که ز جانان به من رنج دل و جان رسید

خاک ره از چشم من چشمه خوناب گشت

تا به من از باد غم آتش هجران رسید

تا لب من دور ماند از لب و دندان او

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - قصیده

 

زهی ز جود تو زمانه مایل سور

خهی ز جاه تو جرم ستاره قابل نور

بذات گشته فلک بامداد تو موصول

به طبع مانده جهان از خلاف تو مهجور

به قبض و بسط جهان را امید تو مرجع

[...]

فلکی شروانی
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مدح منوچهر بن فریدون شروانشاه

 

آن رخ رخشان و زلف عنبر افشانش نگر

و آن لب و دندان چون لؤلؤ و مرجانش نگر

کرد با من شرط و پیمان در وفا و دوستی

ذره ننمود از آن شرط و پیمانش نگر

در میان جان من درد فراقش دیده ای

[...]

فلکی شروانی
 
 
۱
۶۹۱
۶۹۲
۶۹۳
۶۹۴
۶۹۵
۶۳۷۹
sunny dark_mode