گنجور

 
فلکی شروانی

روز طرب رخ نمود روزه به پایان رسید

رایت سلطان عید بر سر میدان رسید

خسرو شب سجده برد بر در سلطان روز

دوش ز درگاه او پشت به خم زآن رسید

بود به میدان عید پیکر خورشید گوی

زآن به شب عید ماه چون سر چوگان رسید

حلقه سیمین نمود چرخ ز مه چون شهاب

نیزه زرین به دست از پی جولان رسید

عید به شادی چو زد آینه بر پشت پیل

آینه چرخ را گرد فراوان رسید

مدت سی روز دید تاب تنور اثیر

ز اول آن اجتماع کاخر شعبان رسید

تا چو بعید عرب شاه عجم خوان فکند

خوان ورا ز آفتاب آهوی بریان رسید

گردون فراش وار کرد خلال از هلال

گفت شهنشاه را عید به مهمان رسید

داشت چو خورشید و ماه تخت فلک تاج و طوق

دوش ز تشریف بخت هر سه به خاقان رسید

نام خزان بر نبشت چرخ به منشور ملک

نامه عزل بهار سوی گلستان رسید

خیل خزان تا گرفت مملکت نو بهار

مهد شه مهرگان در صف بستان رسید

دیده ابر آب ریخت چهره آبان بشست

تاب مه آب رفت تری آبان رسید

سیب کش آسیب زد نار بنار هوا

خون دل از دیدگان تا به زنخدان رسید

باد که بی کیمیا خاک زمین کرد زر

گفت مرا دستگاه از شه شروان رسید

وارث ملک زمین داور خلق جهان

کش لقب از آسمان شاه جهانبان رسید

آنکه ز بختش ببخش جاه سکندر فتاد

وانکه ز دهرش به بهر ملک سلیمان رسید

از حشم حشمتش خصم به حیرت گرفت

وز حرم حرمتش ظلم به پایان رسید

زلزله رخش او در (سد خزران) فتاد

ولوله خنگ او تا حد (ختلان) رسید

از همه خصمانش کس مرده و زنده نرست

مرده به دوزخ فتاد زنده به زندان رسید

هر که بخیل و حشم خشم تو آسان شمرد

آن حشم و خیل را خشم بدیسان رسید

هر که ز خاک درت دیده بینا بتافت

زود به خاک درت کور و پشیمان رسید

رفعت ایوان تو هست به جائی کزو

هندوی پاس تو را دست به کیهان رسید