رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۳۵ - به کنارم بنشین
تا آساید دل زارم بنشین
بنشین ای گل به کنارم بنشین
سوز دل میدانی، بنشین تا بنشانی، آتش دل را
یک نفس مرو که جز غم، همنفس ندارم
یار کس مشو که من هم جز تو کس ندارم
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۳۶ - امید زندگانی (ماهور)
از بوسه ای زنده ام کن، ای امید زندگانی، وصلت جوانی فزاید، ای مایه جوانی
گرچه سپاه عتابت، راند از کنار خویشم، چشمان عاشق فریبت، خواند مرا نهانی
سرکن از طرب بانگ مستی
ای خوشا می و می پرستی
گه شکوه شام هجران پیش طره تو گفتن گه مژده وصل و شادی، از لعل تو شنیدن
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۳۷ - شب جوانی (همایون)
تا به کی از این دلآزاریها
کار بیدلان، بود زاریها
خونینتر از لاله و گل، دل از وفاداری شد
جز غم ندیدم ثمری
از این وفاداریها
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۳۸ - نوای نی
چنانم بانگ نی آتش بر جان زد
که گویی کس آتش بر نیستان زد
مرا در دل عمری سوز غم پنهان بود
نوای نی امشب بر آن دامان زد
نی محزون داغ مرا، تازه تر از لاله کند
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۳۹ - من از روز ازل دیوانه بودم
من از روز ازل، دیوانه بودم
دیوانه روی تو، سرگشته کوی تو
سرخوش از باده مستانه بودم
در عشق و مستی، افسانه بودم
نالان از تو شد، چنگ و عود و من
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۴۰ - شب جدایی
ای شب جدایی
که چون روزم سیاهی ای شب
کن شتابی آخر
ز جان من چه خواهی ای شب؟
نشان زلف دلبری، ز بخت من سیه تری، بلا و غم سراسری
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۴۱ - بهار عاشق (اصفهان)
برده صبرم از دل چشم مستی
ماه ساغر نوشی می پرستی
در میان خوبان فتنه جویی
در شکار دلها چیره دستی
شب با چهره او مه جلوه گر نیست
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۴۲ - من بیدل (سه گاه)
من بی دل ساقی به نگاهی مستم، تو به جامی دیگر چه بری از دستم
دو چشم فتنه انگیزت تا دیدم ای گل، قسم به نرگس مستت که از این می مستم
اثری با گردش چشمت، نبود در ساغر می ساغر می
دگران مست از می گلگلون، دل من از گردش وی، گردش وی
می و گل گر دل انگیزد، تو در آن لب گل و می داری
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۴۳ - گل بی وفا (بیات ترک)
دیدم مرغی در طرف چمن، نالد همچو من
هر دم کند به شورانگیزی، فغان حسرت خیزی
چو عاشقان در گلشن، باشد نغمه زن
گفتم ز چه روی آشفته سری
وز خاطر من آشفته تری
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۴۴ - پیمان شکن (ابوعطا)
شود آیا که نسیم بهاری
گوید آن خرمن گل را ز یاری؟
دل دیوانه از کف برون شد
خبر از حال دل من چه داری؟
دارم شبی، چون موی تو، بی روی تو ای گل
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۴۵ - بهار شادی
سوی بستان شد ز نو وزان باد بهاری
بلبل با گل کرده تازه پیمان عشق و یاری
چمن ز گل خبر دهد از جمال نکویان
صبا ز دل برد محن با نسیم بهاری
شکوفه رخسار نکو آراید بنفشه از طره گره بگشاید
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۴۶ - دیدی که رسوا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم
غرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگی، بر زلف او عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۴۷ - آزاده
با آن که همچون اشک غم بر خاک ره افتاده ام من
با آن که هر شب ناله ها چون مرغ شب سر داده ام من
در سر ندارم هوسی، چشمی ندارم به کسی، آزاده ام من
با آن که از بی حاصلی سر در گریبانم چو گل
شادم که از روشن دلی پاکیزه دامانم چو گل
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۴۸ - هستی
هستی ندارد بها بی عشق و مستی، مستی بود کار ما در بزم هستی
در میخانه عاشقی ساغرپرستم، ساقی چون تو شوی، خوشا ساغرپرستی
باز آی گل خندان از در مجلس، به دستی قدح، مینا به دستی
دارم غمی و دردی، رخسار زردی، خوش تر بود درد عشق از تندرستی
جانا با غم تو شادم، شادم که جان در پایت دادم
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۴۹ - آرزو گم کرده
نه همزبانی، نه همنوایی تا به او بگویم ز عشقت حکایتی
نه مهربانی، نه چاره سازی، تا کنم از سوز پنهان شکایتی
نوای منی، بی نوای توام
بلای منی، مبتلای توام
شور و مستی، تویی تویی
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۵۰ - داغ جدایی
ساقیا امشب کجایی
تا ز خود یابم رهایی
بی تو از داغ جدایی
سوختم آتش گرفتم
تا گذشتی دامن افشان
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۵۱ - ای غم چه خواهی
از دیده بارم وز دل برآرم بی روی ماهی اشکی و آهی
دیگر ز جانم ای غم چه خواهی؟
از داغ هجران چون اشک لرزان افتاده ام من بر خاک راهی
دیگر ز جانم ای غم چه خواهی؟
او رفت و با او، رفت آرزوها
[...]
رهی معیری » ترانهها و نغمهها » شمارهٔ ۵۲ - برای سنگ مزارم سرودهام
الا ای رهگذر کز راهِ یاری
قدم بر تُربَتِ ما میگذاری
در اینجا شاعری غمناک خفته است
رهی در سینهٔ این خاک خفته است
فرو خفته چو گل، با سینهٔ چاک
[...]