گنجور

 
رهی معیری

از دیده بارم وز دل برآرم بی روی ماهی اشکی و آهی

دیگر ز جانم ای غم چه خواهی؟

از داغ هجران چون اشک لرزان افتاده ام من بر خاک راهی

دیگر ز جانم ای غم چه خواهی؟

او رفت و با او، رفت آرزوها

سودی نبردم از جستجوها

هر سو دویدم، شادی ندیدم

آتش اثرم، آتش اثرم، شمع سحرم من، آه

وز باد صبا، در دشت جنون، سرگشته ترم من

دیگر ز جانم ای غم چه خواهی؟

هستی چه باشد؟ آشفته خوابی نقش فریبی موج سرابی

نخل محبت پژمرده شد کو؟ فیض نصیبی، اشک سحابی

آتش اثرم، آتش اثرم، شمع سحرم من، آه

وز باد صبا در دشت جنون سرگشته ترم من

دیگر ز جانم ای غم چه خواهی؟

از داغ هجران چون اشک لرزان افتاده ام من بر خاک راهی

دیگر ز جانم ای غم چه خواهی، ای غم چه خواهی