گنجور

 
رهی معیری

از بوسه ای زنده ام کن، ای امید زندگانی، وصلت جوانی فزاید، ای مایه جوانی

گرچه سپاه عتابت، راند از کنار خویشم، چشمان عاشق فریبت، خواند مرا نهانی

سرکن از طرب بانگ مستی

ای خوشا می و می پرستی

گه شکوه شام هجران پیش طره تو گفتن گه مژده وصل و شادی، از لعل تو شنیدن

دانی که دولت چه باشد، روی دلکش تو دیدن در سایه سرو نازت چون سبزه آرمیدن

ما و مستی از ملک هستی

ای خوشا می و می پرستی

ساقی ز جا خیز، می در قدح ریز، قامت برافراز، شوری برانگیز

کز دل برد غم، وز جان برد تاب، روی دل افروز، موی دل آویز

ای قبله رویت بهشتم

عشق تو باشد سرنوشتم

عمر اگر به عشق و مستی گذرد به که چون جهان پرستان به خودپرستی گذرد