هستی ندارد بها بی عشق و مستی، مستی بود کار ما در بزم هستی
در میخانه عاشقی ساغرپرستم، ساقی چون تو شوی، خوشا ساغرپرستی
باز آی گل خندان از در مجلس، به دستی قدح، مینا به دستی
دارم غمی و دردی، رخسار زردی، خوش تر بود درد عشق از تندرستی
جانا با غم تو شادم، شادم که جان در پایت دادم
بازآ که عمر از سر گیرم، وز دست تو ساغر گیرم
تا دل به مهرت بستم، از غم رستم
ای خرمن گل، شادم به رویت، مستم به بویت، هستی ندارد بها بی عشق و مستی
ای ناله بی اثر جانم چه کاهی، وی شعله ناپدید از من چه خواهی
زین گرمی نبود ثمر جز داغ و دردی، زان آتش نبود اثر جز دود آهی
دل بر زلف سیاهی بستم و حاصل ندیدم به جز روز سیاهی
گیرم که شعله بارد از برق آهم، آهی نگیرد چرا دامان ماهی
ای دل از چه کنی زاری، ای دیده تا کی خون می باری
کز ناله بی حاصل من، در سینه چو گل سوزد دل من
افزاید آه سردم، هر دم در دم
ای ناوک غم کشتی رهی را آخر ولیکن، غیر از محبت نبود او را گناهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.