فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
قمری چو من مدیح تو سرو چمن نگفت
گر گفت مدح سرو چمن همچو من نگفت
هر جا روی حکایت شیرین و خسرو است
یک تن سخن ز درد دل کوهکن نگفت
پروانه از شراره ای از دست رفت لیک
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
آن پابرهنه را که به دل حرص و آز نیست
سرمایهدار دهر چو او بینیاز نیست
گر دیگران تعین ممتاز قائلند
ما و مرام خود که در آن امتیاز نیست
کوته نشد زبان عدو گر ز ما، چه غم؟
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
از ره داد ز بیدادگران باید کشت
اهل بیدادگر این است و گران باید کشت
پرده ملک دریدند چو از پرده دری
فاش و بی پرده از این پرده دران باید کشت
آنکه خوش پوشد و خوش نوشد و بیکار بود
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
از دست تو کس همچو من بیسروپا نیست
گر هست چو من این همه انگشتنما نیست
خود عقده خود را ز دل از گریه گشودم
دیدم که کسی بهر کسی عقده گشا نیست
از صفحه زنگاری افلاک شود محو
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
کینه دشمن مرا گفتی چرا در سینه نیست؟
بسکه مهر دوست آنجا هست جای کینه نیست!
نقد جان را رایگان در راه آزادی دهیم
گر به جیب و کیسه ما مفلسان نقدینه نیست
گنج عزت کنج عزلت بود آن را دل چو یافت
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
روزگاریست که در دشت جنون خانه ماست
عهد مجنون شد و دور دل دیوانه ماست
پیش زور و زر غالب همه تسلیم شدند
آنکه تسلیم نشد همت مردانه ماست
شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
آنکه آتش برفروزد آه دل افروز ماست
وآنکه عالم را بسوزد ناله جان سوز ماست
بر سر ما پا مزن منعم که چندی بعد از این
طایر اقبال و دولت مرغ دست آموز ماست
نیست جز انگشتری این گنبد فیروز رنگ
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
دوش از مهر به من آن مه محبوب گذشت
چشم بد دور که آن ماه به من خوب گذشت
مگذر از بیشه ما نیست گرت جرأت شیر
که در اینجا نتوان با دل مرعوب گذشت
مردم از کشمکش زندگی و حیف که عمر
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
پیشِ عاقل بیتَخَصُّص گر عمل معقول نیست
پس چرا در کشورِ ما این عمل معمول نیست
واردات و صادراتِ ما تعادل چون نداشت
هرچه میخواهی در ایران فقر هست و پول نیست
با فلاکت مملکت از چار سو پر سائِل است
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
غیر خون آبروی توده زحمتکش نیست
باد بر هم زنِ خاکستر این آتش نیست
هست سیم و زر ما پاکدلان پاکی قلب
قلب قلب است که درگاه محک، بیغش نیست
در کمان خانه ابروی تو در گاه نگاه
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
زندگانی گر مرا عمری هراسان کرد و رفت
مشکل ما را به مردن خوب آسان کرد و رفت
جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد
آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت
پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
چمن از لاله چو بنهاد به سر افسر سرخ
پای گل زن ز کف سبزخطان ساغر سرخ
اشک چون سیم سپیدم شد از آن خون که ز خلق
زردرویی کشد آنکس که ندارد زر سرخ
گرچه من قاتل دل را نشناسم اما
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶ - در انتقاد از دولت وثوقالدوله
آن دست دوستی که در اول نگار داد
با دشمنی به خون دل آخر نگار داد
دیدی که باغبان جفاپیشه عاقبت
بر باد آشیانه چندین هزار داد
می خواست خون ز کشور دارارود چو جوی
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند
عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند
آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن
بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند
جشن و ماتم پیش ما باشد یکی چون بره را
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸ - در زندان قصر (گویا این غزل موجب قتل فرخی گردیده)
باید این دور اگر عالی و گردون باشد
گُنگ و کور و کر و سرگشته چو گردون باشد
در مُحیطی که پسندِ همه دیوانهگری است
عاقل آن است که در کِسوَتِ مجنون باشد
خسروِ کشور ما تا بُوَد این شیرینکار
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
ای دودهٔ طهمورث، دل یکدله باید کرد
یک سلسله دیوان را در سلسله باید کرد
تا این سر سودایی، از شور نیفتاده
در راه طلب پا را، پُر آبله باید کرد
بدبختیِ ما تنها از خارجه چون نَبْوَد
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰ - در زندان قصر
به زندان قفس مرغ دلم چون شاد میگردد
مگر روزی که از این بند غم آزاد میگردد
ز آزادی جهان آباد و چرخ کشور دارا
پساز مشروطه با افزار استبداد میگردد
تپیدنهای دلها ناله شد آهستهآهسته
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
«خیزید ز بیدادگران داد بگیرید
وز دادستانانِ جهان یاد بگیرید
در دادستانی رَه و رسم ار نشناسید
در مدرسه این درس ز استاد بگیرید
از تیشه و از کوهِ گران یاد بیارید
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
ز انقلابی سخت جاری سیل خون باید نمود
وین بنای سستپی را سرنگون باید نمود
از برای نشر آزادی زبان باید گشاد
ارتجاعیون عالم را زبون باید نمود
تا که در نوع بشر گردد تساوی برقرار
[...]
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
نارفیقان چون به یکرنگان دو رنگی میکنند
از چه تفسیر دو رنگی را زرنگی میکنند
در مقام صلح این قوم ار سپر انداختند
تیغ بازی با سلحشوران جنگی میکنند
دیو را خوانند همسنگ پری هنگام مهر
[...]