گنجور

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

ای ساحت قدس همدان، ای چمن عشق

جان برخی خاک تو، که هستی وطن عشق

هر قطعه ای از خاک تو خلدی است مصفا

کز خاطر عشاق زداید محن عشق

تل و دمن خرم و سبزت زده پهلو

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

بیا، که دیده گذارم تو را بجای قدم

خوش آمدی و گل آورده ای، صفای قدم

بپرسش دل من گرچه دیر می آئی

بیا که جان گرامی تو را فدای قدم

ز خاک کوی تو ننهاده‌ام برون قدمی

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

هر زمان یاد از شکنج زلف جانان می‌کنم

وقت خود را صرف افکار پریشان می‌کنم

دل مرا چون صید پیکان خورده در خون می‌تپد

هر زمان یادی از آن برگشته‌مژگان می‌کنم

مهر اگر دعوی کند کز ماه رویش بهتر است

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

ز دوری تو، ملالی که داشتم، دارم

دلم فسرده و حالی که داشتم، دارم

اگرچه با شب هجران گرفته خو دل من

امید روز وصالی که داشتم، دارم

چو از خیال تو فارغ نمی توان بودن

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

خرم آن روز که بودیم من و او با هم

کرده بودیم به سانِ تن و جان خو با هم

در میان من و او بود اگر فاصله‌ای

اینقدر بود که بین گره و مو با هم

گر نه از سرو قد دوست نشان می‌جویند

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

تا شد سرم ز آتش سودا گرم

همواره باشدم دم گویا گرم

تفتیده‌تر ز کورهٔ حدادیم

باشد ز آه سرد، دم ما گرم

آنسر، که شور عشق و جنون دارد

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

تو را گر هست واجب بهر قتل من کمر بستن

مرا ممکن نمیباشد ز رخسارت نظر بستن

چه گویم وصف خط عارضت را؟ چون تو میدانی

نمیآید ز من پیرایه بر دور قمر بستن

توان با رشتهٔ الفت به هم پیوست عالم را

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲

 

بی سبب نیست که تنگ است دل غافل من

دستبردی زده آن غنچه دهان بر دل من

زلفش از کارم اگر عقده گشائی نکند

من بر آنم که کسی حل نکند مشکل من

حاصلی گر بنظر میرسد از عمر منت

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

صلح در هر جا نهد پا، میرود جنگ از میان

نام هر جا حکمفرما شد، رود ننگ از میان

نفس، کم کم رهزن دینت شود، او را بکش

دزد، خرمن را برد یک چنگ یک چنگ از میان

گر تو در غفلت نباشی، کی شوی مغلوب نفس؟

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

تو را گفتم که همچون جان شیرین، همدمم باشی

نه با اغیار بنشینی و سر بار غمم باشی

سخن با چهره ی بگشاده گو، ابرو مکش در هم

چرا تا ماه شادی مانده، ماه ماتمم باشی؟

ز مجرم نقطه ای بر دار و ما را محرم دل کن

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

در این زمانه نخواهم شد آشنای کسی

چرا که رنگ ندارد برم حنای کسی

در آن دیار، که کس تب برای کس نکند

دگر چگونه توان مرد از برای کسی؟

کنون که نیست وفا در نهاد نوع بشر

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

دیشب، مَهِ من! انجمن آرای که بودی؟

خلقی به تو مجنون و، تو لیلای که بودی؟

هنگام تبسم به دهان تو، که پی بُرد؟

ز آن لعل لبت حل معمای که بودی؟

خونا به فشان از بُنِ مژگان که گشتی؟

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

اگر فکر دل زاری نکردی

به عمر خویشتن، کاری نکردی

تو را از روز آزادی چه حاصل؟

که رحمی بر گرفتاری نکردی

نچینی گل ز باغ زندگانی

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

تا ز نور معرفت در دل صفا را ننگری

جلوهٔ آیینهٔ گیتی نما را ننگری

ملک دل جای کدورت نیست، جای دلبر است

گر سرا تاریک شد، صاحب سرا را ننگری

روی جانان در دل روشن تجلی می کند

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

پس از سی سال رنج و آزمایش

که دادم امتیاز مغز از پوست

مرا بی شک یقین گردید حاصل

که صد دشمن، نمی ارزد به یک دوست

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲

 

گفت همسایه ای مرا دیشب

کز تو خواهم نمود صرف نظر

سببش بهر چاره پرسیدم

گفت چون کیسه ات تهیست ز زر

گفتمش: ای زمرد می بکنار

[...]

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳ - دو منظره

 

دو جای شاد همی گرددم روان نژند

کنار کوه دماوند و دامن الوند

از این دو منظره، هرگز نگشته سیر دلم

چنانکه بلبل شیدا ز سیر گلبن چند

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱

 

از بس بفلک فغان رسیده است مرا

بر لب ز غم تو، جان رسیده است مرا

گیری اگرم دست در امروز بگیر

چون کارد باستخوان رسیده است مرا

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲

 

بنیاد بدی پایه ندارد جانا

این نکته که پیرایه ندارد جانا

با هیچ توان اقامه ی دعوی کرد

دعوی که دگر مایه ندارد جانا

صابر همدانی
 

صابر همدانی » گزیدهٔ اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳

 

ره را به خیال رفتن البته بد است

دنبال محال رفتن البته بد است

با دشمن خود ستیزه کردن نه نکوست

با خرس جوال رفتن البته بد است

صابر همدانی
 
 
۱
۶۴۱۷
۶۴۱۸
۶۴۱۹
۶۴۲۰
۶۴۲۱
۶۴۵۴