گنجور

 
فرخی یزدی

دوش از مهر به من آن مه محبوب گذشت

چشم بد دور که آن ماه به من خوب گذشت

مگذر از بیشه ما نیست گرت جرأت شیر

که در اینجا نتوان با دل مرعوب گذشت

مردم از کشمکش زندگی و حیف که عمر

همه در پیچ و خم کوچه آشوب گذشت

فرخی عمر امانی نفسی بیش نبود

آن هم از آمد و شد گر بد و گر خوب گذشت