گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۸

 

ای دوست بجان مایلم اکرام تو را

احسان شمرم دعا و دشنام تو را

ناکامی من اگر که کام دل تست

ناکامی خویش خواهم و کام تو را

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۶

 

ای مهر تو کیش و عشق تو مذهب ما

در راه طلب تو آخرین مطلب ما

بی‌روی تو خورشید نهان گشته بابر

باز آی که یکسان شده روز و شب ما

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱

 

ای نفْس من ای همیشه مایل به ذنوب

تا چند کنی ز مردمان ستر عیوب

گر زیرک و صاحب‌فن و صاحب‌هنری

رو ستر عیوب کن ز علام غیوب

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۲

 

بیماری خود دوش نمودم به طبیب

گفتا بود این درد ز هجران حبیب

گفتم که علاج آن چه باشد گفتا

یا وصل حبیب توست یا خون رقیب

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

دانی چه بود حاصل اخبار روات

آید چه بکف ز عقل و نقل و آیات

ایمان که تو را میدهد از کفر نجات

و آن مهر علیست بر محمد صلوات

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۸

 

از مطلع هستی و ظهور ذرات

تا مقطع عالم و قیام عرصات

یک یک ز لسان جمله موجودات

بر عارض پر نور محمد صلوات

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۹

 

حقا که علی بحق بود مظهر ذات

زیرا که ز حق ظاهر از او گشت صفات

چون ذات و صفات عین یکدیگر شد

اظهار صفات ذات را کرد اثبات

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

ای نام تو جان بخش‌تر از آب حیات

محتاج تو خلقی به حیات و به ممات

از بعثت انبیا و ارسال رسل

مقصود تو بودی به محمد (ص) صلوات

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۶

 

میآمد و شهد از لب خندان میریخت

میرفت و بدل تیر ز مژگان میریخت

از حسرت موی و روی خود خونجگر

از دیدهٔ کافر و مسلمان میریخت

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۷

 

از شمع بشب آتش سوزان میریخت

پروانه به پیش قدمش جان میریخت

وین طرفه که شمع عاشق خود میسوخت

وز غصهٔ او اشک بدامان میریخت

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۵

 

نه چرخ که بر فراز هم نه طبق است

از دفتر مدح مرتضی یک ورق است

دیدار حق ار طلب نمائی حق را

در شخص علی ببین که مرآت حقست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴

 

ای مرده دلان مردهٔ مرده‌پرست

وقعی ننهد بر بزرگی تا هست

از گرسنگی چو او درافتاد ز پای

آنگاه به گور می‌برندش سردست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۱

 

گفتم به خرد کی به همه بالا دست

بر گوی که هستی بچه باشد پابست

او صفحه و خامه یی‌طلب کرد از من

بنوشت محبت و قلم را بشکست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۵

 

گفتم بخرد کی بهمه بالا دست

بر گوی که هستی بچه باشد پابست

او صفحه و خامه‌ئی طلب کرد از من

بنوشت محبت و قلم را بشکست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۵

 

روزی به وطن‌پرست دل داده ز دست

گفتیم که بجز خدای چیزی مپرست

زد خنده بحرف من و گفتا بخود آی

بیچاره مگر بجز خدا چیزی هست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۲

 

هر چیز ز تحت ارض تا فوق سماست

در کشتی علم مردمان داناست

وان کشتی علم روی بحر حلم است

زنهار به حلم کوش مقصود اینجاست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۰۱ - این رباعی اثر طبع رضا صغیر متخلص به سعید میباشد

 

پرسید کسی ز من بگو عرش کجاست

گفتم که فراز این سپهر میناست

گفتا که ز عرش اعظمت هست خبر

گفتم دل با صفای مردان خداست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۹

 

زین نور ولایت که بقم جلوه نماست

دل غرق تحیر است کاینروضه کجاست

این ارض قم است یا بود خطهٔ طوس

این مرقد فاطمه است یا قبر رضاست

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۸

 

میلاد سعید مهدی موعود است

آفاق پر از نشاط زین مولود است

از مکمن غیب در شهود‌ آمده است

آن ذات که عین شاهد و مشهود است

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۳

 

مغرور مباش نکته دانی این است

با خلق بساز مهربانی این است

بی‌خوف و طمع بخدمت مردم کوش

کیفیت دور زندگانی این است

صغیر اصفهانی
 
 
۱
۶۴۰۳
۶۴۰۴
۶۴۰۵
۶۴۰۶
۶۴۰۷
۶۴۵۴