مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۰
از این پستی به سوی آسمان شو
روانت شاد بادا خوش روان شو
ز شهر پرتب و لرزه بجستی
به شادی ساکن دارالامان شو
اگر شد نقش تن نقاش را باش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۱
دل و جان را طربگاه و مقام او
شراب خم بیچون را قوام او
همه عالم دهان خشکند و تشنه
غذای جمله را داده تمام او
غذاها هم غذا جویند از وی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۲
به پیشت نام جان گویم زهی رو
حدیث گلستان گویم زهی رو
تو این جا حاضر و شرمم نباشد
که از حسن بتان گویم زهی رو
بهار و صد بهار از تو خجل شد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۳
به پیشت نام جان گویم زهی رو
حدیث گلستان گویم زهی رو
تو این جا حاضر و شرمم نباشد
که از حسن بتان گویم زهی رو
چو شاه بینشان عالم بیاراست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۴
بیا ای رونق گلزار از این سو
از آن شکر یکی قنطار از این سو
یکی بوسه قضاگردان جانت
از آن دو لعل شکربار از این سو
از آن روزن فروکن سر چو مهتاب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۵
چو بگشادم نظر از شیوه تو
بشد کارم چو زر از شیوه تو
توی خورشید و من چون میوه خام
به هر دم پختهتر از شیوه تو
چو زهره مینوازم چنگ عشرت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۶
خداوندا چو تو صاحب قران کو
برابر با مکان تو مکان کو
زمان محتاج و مسکین تو باشد
تو را حاجت به دوران و زمان کو
کسی کو گفت دیدم شمس دین را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۷
گران جانی مکن ای یار برگو
از آن زلف و از آن رخسار برگو
ز باغ جان دو سه گلدسته بربند
حکایتهای آن گلزار برگو
ز حسنش گفتنی بسیار داری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۸
در این رقص و در این های و در این هو
میان ماست گردان میر مه رو
اگر چه روی میدزدد ز مردم
کجا پنهان شود آن روی نیکو
چو چشمت بست آن جادوی استاد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۸۹
بازم صنما چه میفریبی تو
بازم به دغا چه میفریبی تو
هر لحظه بخوانیم کریمانه
ای دوست مرا چه میفریبی تو
عمری تو و عمر بیوفا باشد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۰
دیدی که چه کرد آن پری رو
آن ماه لقای مشتری رو
گشتند بتان همه نگونسار
در حسن خلیل آزری رو
شد کفر چو شمعهای ایمان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۱
ای رونق نوبهار برگو
وی شادی لاله زار برگو
بیغصه می فروش مینوش
بیزحمت شاخ خار برگو
ای بلبل و ای هزاردستان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۲
ای عارف خوش کلام برگو
ای فخر همه کرام برگو
هر ممتحنی ز دست رفته
بر دست گرفت جام برگو
قایم شو و مات کن خرد را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۳
ای صید رخ تو شیر و آهو
پنهان ز کجا شود چنان رو
چندانک توانیش تو میپوش
میبند نقاب توی بر تو
در روزن سینهها بتابید
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۴
آن وعده که کردهای مرا کو
این جا منم و تو وانما کو
با جمله پلاس خوش نباشد
آن عهد پلاس را وفا کو
لب بسته چو بوبک ربابی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۵
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
ای فلک بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۶
از حلاوتها که هست از خشم و از دشنام او
میستیزم هر شبی با چشم خون آشام او
دامهای عشق او گر پر و بالم بسکلد
طوطی جان نسکلد از شکر و بادام او
چند پرسی مر مرا از وحشت و شبهای هجر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۷
ای خراب اسرارم از اسرار تو اسرار تو
نقشهایی دیدم از گلزار تو گلزار تو
کشته عشق توام ور ز آنک تو منکر شوی
خطهایی دارم از اقرار تو اقرار تو
میگدازم میگدازم هر زمان همچون شکر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۸
جمله خشم از کبر خیزد از تکبر پاک شو
گر نخواهی کبر را رو بیتکبر خاک شو
خشم هرگز برنخیزد جز ز کبر و ما و من
هر دو را چون نردبان زیر آر و بر افلاک شو
هر کجا تو خشم دیدی کبر را در خشم جو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۹
ای سنایی عاشقان را درد باید درد کو
بار جور نیکوان را مرد باید مرد کو
بار جور نیکوان از دی و فردا برتر است
وانما جان کسی از دی و فردا فرد کو
ور خیال آید تو را کز دی و فردا برتری
[...]