گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۴

 

ای دل ز شاه حوران یا قبله صبوران

کن شکر با شکوران تو فتنه را مشوران

من مرد فتنه جویم من ترک این نگویم

من دست از او نشویم تو فتنه را مشوران

سرخیل بی‌دلانم استاد منبلانم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۵

 

آن خوب را طلب کن اندر میان حوران

مشنو کسی که گوید آن فتنه را مشوران

در دل چو نقش بندد جان از طرب بخندد

صد گون شکر بجوشد از تلخی صبوران

از پرتوی که افتد در چشم‌ها ز رویش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۶

 

امروز سرکشان را عشقت ز جلوه کردن

آورد بار دیگر یک یک ببسته گردن

رو رو تو در گلستان بنگر به گل پرستان

یک لحظه سجده کردن یک لحظه باده خوردن

نگذارد آن شکرخو بر ما ز ما یکی مو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۷

 

چون جان تو می‌ستانی چون شکر است مردن

با تو ز جان شیرین شیرینتر است مردن

بردار این طبق را زیرا خلیل حق را

باغ است و آب حیوان گر آذر است مردن

این سر نشان مردن و آن سر نشان زادن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۸

 

از زنگ لشکر آمد بر قلب لشکرش زن

ای سرفراز مردی مردانه بر سرش زن

چون آتش آر حمله کو هیزم است جمله

از آتش دل خود در خشک و در ترش زن

گر بحر با تو کوشد در کین تو بجوشد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳۹

 

رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن

تَرک من خراب شب‌گرد مبتلا کن

ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها

خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن

از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۰

 

روز است ای دو دیده در روزنم نظر کن

تو اصل آفتابی چون آمدی سحر کن

بردار طالبان را وز هفت بحر بگذر

منگر به گاو و ماهی وز صد چنین گذر کن

پیدا بکن که پاکی از کون و پست و بالا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۱

 

پروانه شد در آتش گفتا که همچنین کن

می‌سوخت و پر همی‌زد بر جا که همچنین کن

شمع و فتیله بسته با گردن شکسته

می‌گفت نرم نرمک با ما که همچنین کن

مومی که می‌گدازد با سوز می بسازد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۲

 

ای سنگ دل تو جان را دریای پرگهر کن

ای زلف شب مثالش در نیم شب سحر کن

چنگی که زد دل و جان در عشق بانوا کن

نی‌های بی‌زبان را زان شهد پرشکر کن

چون صد هزار در در سمع و بصر تو داری

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۳

 

دیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمن

گر دی نکرد سرما سرمای هر دو بر من

سرما چو گشت سرکش هیزم بنه در آتش

هیزم دریغت آید هیزم به است یا تن

نقش فناست هیزم عشق خداست آتش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۴

 

جانا بیار باده و بختم بلند کن

زان حلقه‌های زلف دلم را کمند کن

مجلس خوش است و ما و حریفان همه خوشیم

آتش بیار و چاره مشتی سپند کن

زان جام بی‌دریغ در اندیشه‌ها بریز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۵

 

تو آب روشنی تو در این آب گل مکن

دل را مپوش پرده دل را تو دل مکن

پاکان به گرد در به تماشا نشسته‌اند

دل را و خویش را ز عزیزان خجل مکن

دل نعره می‌زند که بکش خویش را ز عشق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۶

 

مستی و عاشقی و جوانی و جنس این

آمد بهار خرم و گشتند همنشین

صورت نداشتند مصور شدند خوش

یعنی مخیلات مصورشده ببین

دهلیز دیده است دل آنچ به دل رسید

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۷

 

می‌آیدم ز رنگ تو ای یار بوی آن

برکنده‌ای به خشم دل از یار مهربان

از آفتاب روی تو چون شکل خشم تافت

پشتم خم است و سینه کبودم چو آسمان

زان تیرهای غمزه خشمین که می‌زنی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۸

 

آن کیست ای خدای؟ ک‌از این دام ِ خامُشان

ما را همی‌کَشد به سویِ خود کشان کشان

ای آن‌که می‌کَشی تو گریبان ِ جان ِ ما

از جمع ِ سرکشان به‌سویِ جمع ِ سرخوشان

بگرفته گوش ِ ما و بسوزیده هوش ِ ما

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۴۹

 

ای دم به دم مصور جان از درون تن

نزدیکتر ز فکرت این نکته‌ها به من

ز آینده و گذشته چرا یاد می‌کنم

که لذت زمانی و هم قبله زمن

جان حقایقی و خیالات دلربا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۰

 

جانا بیار باده و بختم تمام کن

عیش مرا خجسته چو دارالسلام کن

زهره کمین کنیزک بزم و شراب توست

دفع کسوف دل کن و مه را غلام کن

همچون مسیح مایده از آسمان بیار

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۱

 

می‌بینمت که عزم جفا می‌کنی مکن

عزم عتاب و فرقت ما می‌کنی مکن

در مرغزار غیرت چون شیر خشمگین

در خونم ای دو دیده چرا می‌کنی مکن

بخت مرا چو کلک نگون می‌کنی مکن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۲

 

ای آنک از میانه کران می‌کنی مکن

با ما ز خشم روی گران می‌کنی مکن

دربند سود خویشی و اندر زیان ما

کس زین نکرد سود زیان می‌کنی مکن

راضی شدی که بیش نجویی زیان ما

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵۳

 

با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین

با آنک نیست عاشق یک دم مشو قرین

ور ز آنک یار پرده عزت فروکشید

آن را که پرده نیست برو روی او ببین

آن روی بین که بر رخش آثار روی او است

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۶۰۱
۱۶۰۲
۱۶۰۳
۱۶۰۴
۱۶۰۵
۶۴۶۲