گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۷

 

در چمن آیید و بربندید دید

تا نیفتد بر جماعت هر نظر

من زیان‌ها کرده‌ام من دیده‌ام

زخم‌ها از چشم هر بی‌پا و سر

چشم بد دیدیم ما کز زخم او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۸

 

ساقیا باده چون نار بیار

دفع غم را تو ز اسرار بیار

باده‌ای را که ز دل می‌جوشد

زود ای ساقی دلدار بیار

کافر عشق بیا باده ببین

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰۹

 

ساقیا باده گلرنگ بیار

داروی درد دل تنگ بیار

روز بزمست نه روز رزمست

خنجر جنگ ببر چنگ بیار

ای ز تو دردکشان دردکشان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۰

 

از لب یار شکر را چه خبر

وز رخش شمس و قمر را چه خبر

با دمش باد بهاری چه زند

وز قدش سرو و شجر را چه خبر

گر جهان زیر و زبر گشت از او

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۱

 

روزی خوشست رویت از نور روز خوشتر

باده نکوست لیکن ساقی ز می نکوتر

هر بسته‌ای که باشد امروز برگشاید

دل در مراد پیچد چون باز در کبوتر

هر بی‌دلی ز دلبر انصاف خود بیابد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۲

 

بر منبرست این دم مذکر مذکر

چون چشمه روانه مطهر مطهر

بر منبری بلندی دانای هوشمندی

بر پای منبر او مکرر مکرر

هر لفظ او جهانی روشن چو آسمانی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۳

 

ای جان جان جان‌ها جانی و چیز دیگر

وی کیمیای کان‌ها کانی و چیز دیگر

ای آفتاب باقی وی ساقی سواقی

وی مشرب مذاقی آنی و چیز دیگر

ای مشعله یقین را وی پرورش زمین را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۴

 

ای محو عشق گشته جانی و چیز دیگر

ای آنک آن تو داری آنی و چیز دیگر

اسرار آسمان را و احوال این و آن را

از لوح نانبشته خوانی و چیز دیگر

هر دم ز خلق پرسی احوال عرش و کرسی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۵

 

ای آینه فقیری جانی و چیز دیگر

وی آنک در ضمیری آنی و چیز دیگر

اسرار آسمان را اندیشه و نهان را

احوال این و آن را دانی و چیز دیگر

تاریخ برگذشته بر انسی و فرشته

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۶

 

هر کس به جنس خویش درآمیخت ای نگار

هر کس به لایق گهر خود گرفت یار

او را که داغ توست نیارد کسی خرید

آن کو شکار توست کسی چون کند شکار

ما را چو لطف روی تو بی‌خویشتن کند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۷

 

دل ناظر جمال تو آن گاه انتظار

جان مست گلستان تو آن گاه خار خار

هر دم ز پرتو نظر او به سوی دل

حوریست بر یمین و نگاریست بر یسار

هر صبحدم که دام شب و روز بردریم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۸

 

میر شکار من که مرا کرده‌ای شکار

بی‌تو نه عیش دارم و نه خواب و نه قرار

دلدار من توی سر بازار من توی

این جمله جور بر من مسکین روا مدار

ای آنک یار نیست تو را در جهان عشق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۹

 

کس بی‌کسی نماند می‌دان تو این قدر

گر با یکی نسازی آید یکی دگر

زین خانه گر روم من و خانه تهی کنم

آید یکی دگر چو منی یا ز من بتر

میراث مانده است جهان از هزار قرن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۰

 

مستیم و بیخودیم و جمال تو پرده در

زین پس مباش ماها در ابر و پرده در

ما جمع عاشقان تو خوش قد و قامتیم

ما را صلای فتنه و شور و هزار شر

خورشید تافتست ز روی تو چاشتگاه

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۱

 

آمد بهار خرم و آمد رسول یار

مستیم و عاشقیم و خماریم و بی‌قرار

ای چشم و ای چراغ روان شو به سوی باغ

مگذار شاهدان چمن را در انتظار

اندر چمن ز غیب غریبان رسیده‌اند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۲

 

اندیشه را رها کن اندر دلش مگیر

زیرا برهنه‌ای تو و اندیشه زمهریر

اندیشه می‌کنی که رهی از زحیر و رنج

اندیشه کردن آمد سرچشمه زحیر

ز اندیشه‌ها برون دان بازار صنع را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۳

 

پرده خوش آن بود کز پس آن پرده دار

با رخ چون آفتاب سایه نماید نگار

آید خورشیدوار ذره شود بی‌قرار

کان رخ همچون بهار از پس پرده مدار

خیز که این روز ماست روز دلفروز ماست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۴

 

تاخت رخ آفتاب گشت جهان مست وار

بر مثل ذره‌ها رقص کنان پیش یار

شاه نشسته به تخت عشق گرو کرده رخت

رقص کنان هر درخت دست زنان هر چنار

از قدح جام وی مست شده کو و کی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۵

 

چون سر کس نیستت فتنه مکن دل مبر

چونک ببردی دلی باز مرانش ز در

چشم تو چون رهزند ره زده را ره نما

زلفت اگر سر کشد عشوه هندو مخر

عشق بود گلستان پرورش از وی ستان

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۶

 

سست مکن زه که من تیر توام چارپر

روی مگردان که من یک دله‌ام نی دوسر

از تو زدن تیغ تیز وز دل و جان صد رضا

یک سخنم چون قضا نی اگرم نی مگر

گر بکشی ذوالفقار ثابتم و پایدار

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۵۵
۱۵۵۶
۱۵۵۷
۱۵۵۸
۱۵۵۹
۶۴۶۲