گنجور

 
مولانا

کس بی‌کسی نماند می‌دان تو این قدر

گر با یکی نسازی آید یکی دگر

زین خانه گر روم من و خانه تهی کنم

آید یکی دگر چو منی یا ز من بتر

میراث مانده است جهان از هزار قرن

چون شد به زیر خاک پدر شد پسر پدر

تنها نه آدمی حیوان نیز همچنین

ور نی ندیدی تو در آفاق جانور

شب آفتاب اگر برود هم ز بام چرخ

بر جای آفتاب ستاره‌ست یا قمر

گر ترک یک هنر بکند مرد طبع او

مشغول کار دیگر گشت و دگر هنر

زیرا که بر دل همه خلقان موکلیست

بی‌کارشان ندارد و بی‌یار و بی‌سفر

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۱۱۹ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عنصری

سروست و بت نگار من آن ماه جانور

ار سرو سنگ دل بود و بت حریر بر

فرخی سیستانی

باری ندانمت که چه خو داری ای پسر

تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر

همچون مه دو هفته برون آیی از وثاق

همچون مه گرفته درون آییم ز در

رغم مرا چو سرکه مکن چون بمن رسی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
عسجدی

اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ

سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر

کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک

وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر

منوچهری

آن سوسن سپید شکفته به باغ در

یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر

پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر

کز نیل ابره استش و از عاج آستر

قطران تبریزی

تا بیشتر زند بدلم عشق نیشتر

باشد مرا بمهر بتان میل بیشتر

اندیشه یکی پسر اندر دلم فتاد

هرگز نیامده ببر من چنو پسر

تا عشق آن پسر بسرم بر نهاد رخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه