تاخت رخ آفتاب گشت جهان مست وار
بر مثل ذرهها رقص کنان پیش یار
شاه نشسته به تخت عشق گرو کرده رخت
رقص کنان هر درخت دست زنان هر چنار
از قدح جام وی مست شده کو و کی
گرم شده جام دی سرد شده جان نار
روح بشارت شنید پرده جان بردرید
رایت احمد رسید کفر بشد زار زار
بانگ زده آن هما هر کی که هست از شما
دور شو از عشق ما تا نشوی دلفکار
گفته دل من بدو کای صنم تندخو
چون برهد آن که او گشت به زخمت شکار
عشق چو ابر گران ریخت بر این و بر آن
شد طرفی زعفران شد طرفی لاله زار
آب منی همچو شیر بعد زمانی یسیر
زاد یکی همچو قیر وان دگری همچو قار
منکر شه کور زاد بیخبر و کور باد
از شه ما شمس دین در تبریز افتخار
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
چیست ازین خوبتر، در همه آفاق کار
دوست به نزدیکِ دوست، یار به نزدیکِ یار
دوست برِ دوست رفت، یار به نزدیکِ یار
خوشتر ازین در جهان، هیچ نبودهاست کار
سرو سماطی کشید بر دو لب جویبار
چون دو رده چتر سبز در دو صف کارزار
مرغ نهاد آشیانبر سر شاخ چنار
چون سپر خیزران بر سر مرد سوار
آلت رامش بخواه گوهر شادی بیار
رعد مثال این بزن ابر نهاد آن ببار
خلق همی بنگری روز و شب اندر نشاط
جز طرب اندر جهان نیز ندارند کار
خاک نبینی به ره خرده نقره بساط
[...]
ای ز سپهر کمال تافته خورشید وار
گشته به تمییز و عقل نادرهٔ روزگار
از کرم شهریار کار تو همچون نگار
وز قلمت چون نگار مملکت شهریار
ای کل رواسک کند و سرسر خار
دیو با دیدار تو چو لعبت فرخار
کنگی گنده دهان و گنده ریش و کور
بد دل و بد طلعت و بد روی و بد دیدار
دیگهای مایه تو پر غدد و کرم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.