گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۷

 

یغمابک ترکستان بر زنگ بزد لشکر

در قلعه بی‌خویشی بگریز هلا زوتر

تا کی ز شب زنگی بر عقل بود تنگی

شاهنشه صبح آمد زد بر سر او خنجر

گاو سیه شب را قربان سحر کردند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۸

 

ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر

ای عشق تو را در جان هر دم عملی دیگر

از روی تو در هر جان باغ و چمنی خندان

وز جعد تو در هر دل از مشک تلی دیگر

مه را ز غمت باشد گه دق و گه استسقا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۹

 

جان بر کف خود داری ای مونس جان زوتر

من نیک سبک گشتم آن رطل گران زوتر

از باده بسی ساغر فربه کن هر لاغر

هر چند سبک دستی ای دست از آن زوتر

ای بر در و بام تو از لذت جام تو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۰

 

نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر

بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر

هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را

زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور

نوری که نیارم گفت در پای تو می‌افتد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۱

 

جان من و جان تو بستست به همدیگر

همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر

ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من

ای شکر تنگ من از تنگ شکر خوشتر

ای ضربت تو محکم ای نکته تو مرهم

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۲

 

تا چند زنی بر من ز انکار تو خار آخر

من با تو نمی‌گویم ای مرده پار آخر

ماننده ابری تو هم مظلم و بی‌باران

تاریک مکن ای ابر یک قطره ببار آخر

این جمله فرمان‌ها از بهر قدر آمد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۳

 

ای دیده مرا بر در واپس بکشیده سر

باز از طرفی پنهان بنموده رخ عبهر

یک لحظه سلف دیده کاین جایم تا دانی

بر حیرت من گاهی خندیده تو چون شکر

در بسته به روی من یعنی که برو واپس

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۴

 

مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار

رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار

تو دریای الهی همه خلق چو ماهی

چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار

مگو با دل شیدا دگر وعده فردا

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۵

 

ای عاشق بیچاره شده زار به زر بر

گویی که نَزَد مرگْ تو را حلقه به‌در بر

بِنْدیش از آن روز که دَم‌های شماری

تو می‌زنی و وهم زنت شوی دگر بر

خود را تو سپر کن به قبول همه احکام

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۶

 

ای رخت فکنده تو بر اومید و حذر بر

آخر نظری کن به نظربخش فکر بر

ای طالب و ای عاشق بنگر به طلب بخش

بنگر به مؤثر تو چه چفسی به اثر بر

او می‌کشدت جانب صلح و طرف جنگ

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۷

 

گیرم که بود میر تو را زر به خروار

رخساره چون زر ز کجا یابد زردار

از دلشده زار چو زاری بشنیدند

از خاک برآمد به تماشا گل و گلزار

هین جامه بکن زود در این حوض فرورو

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۸

 

به حسن تو نباشد یار دیگر

درآ ای ماه خوبان بار دیگر

مرا غیر تماشای جمالت

مبادا در دو عالم کار دیگر

بدزدیدی ز حسن تو یکی چیز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۹

 

بگرد فتنه می‌گردی دگربار

لب بامست و مستی هوش می‌دار

کجا گردم دگر کو جای دیگر

که ما فی الدار غیر الله دیار

نگردد نقش جز بر کلک نقاش

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۰

 

جفا از سر گرفتی یاد می‌دار

نکردی آن چه گفتی یاد می‌دار

نگفتی تا قیامت با تو جفتم

کنون با جور جفتی یاد می‌دار

مرا بیدار در شب‌های تاریک

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۱

 

مرا یارا چنین بی‌یار مگذار

ز من مگذر مرا مگذار مگذار

به زنهارت درآمد جان چاکر

مرا در هجر بی‌زنهار مگذار

طبیبی بلک تو عیسی وقتی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۲

 

منم از جان خود بیزار بیزار

اگر باشد تو را از بنده آزار

مرا خود جان و دل بهر تو باید

که قربان تو باشد ای نکوکار

ز آزار دلت گرچه نگویی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۳

 

مرا اقبال خندانید آخر

عنان این سو بگردانید آخر

زمانی مرغ دل بربسته پر بود

بدادش پر و پرانید آخر

زهی باغی که خندانید از فضل

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۴

 

به ساقی درنگر در مست منگر

به یوسف درنگر در دست منگر

ایا ماهی جان در شست قالب

ببین صیاد را در شست منگر

بدان اصلی نگر کغاز بودی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۵

 

بگردان ساقیا آن جام دیگر

بده جان مرا آرام دیگر

به جان تو که امروزم ببینی

که صبرم نیست تا ایام دیگر

اگر یک ذره رحمت هست بر من

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۶

 

نگشتم از تو هرگز ای صنم سیر

ولیک از هجر گشتم دم به دم سیر

همی‌بینم رضایت در غم ماست

چگونه گردد این بی‌دل ز غم سیر

چه خون آشام و مستسقیست این دل

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۵۱
۱۵۵۲
۱۵۵۳
۱۵۵۴
۱۵۵۵
۶۴۶۲