گنجور

 
مولانا

جان من و جان تو بستست به همدیگر

همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر

ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من

ای شکر تنگ من از تنگ شکر خوشتر

ای ضربت تو محکم ای نکته تو مرهم

من گشته تمامی کم تا من تو شدم یک سر

همسایه ما بودی چون چهره تو بنمودی

تا خانه یکی کردی ای خوش قمر انور

یک حمله تو شاهانه بردار تو این خانه

تا جز تو فنا گردد کالله هو الاکبر

چون محو کند راهم نی جویم و نی خواهم

زیرا همه کس داند که اکسیر نخواهد زر

از تابش آن کوره مس گفت که زر گشتم

چون گشت دلش تابان زان آتش نیکوفر

مس باز به خویش آمد نوشش همه نیش آمد

تا باز به پیش آمد اکسیرگر اشهر

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۰۳۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

بر طرف مه از عنبر چنبر کشد آن دلبر

هرگه ‌که ‌کشد چنبر بر طرف مه از عنبر

دارد سمن و نسرین در سنبل مشک‌آگین

دارد گهر و پروین دربُسّد جان‌پرور

چون چهره کند پیدا زیبا نبود دیبا

[...]

اثیر اخسیکتی

ای بزم جهان آرا، ای جشن جنان پیکر

در رشک رخت حورا در رشک، میت کوثر

از ابروی ایوانت برماه زده کله

وز چهره دیوارت در خلد گشاده در

بر شمسه ی شنکرفی، رانده شکنت زنکار

[...]

عراقی

ای ماه صبا بگذر، پیش در آن دلبر

گو: ای دل غم‌پرور، چون نیستی اندر خور

مولانا

نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر

بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر

هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را

زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور

نوری که نیارم گفت در پای تو می‌افتد

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
شمس مغربی

ای آخر هر اول و ای اول هر آخر

ای ظاهر هر باطن و وی باطن هر ظاهر

انوار جمال توست در دیده هر مومن

آثار جلال تست در سینه هر کافر

فی صورت اعیان و فی کسوت اکوان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه