گنجور

 
مولانا

مرا یارا چنین بی‌یار مگذار

ز من مگذر مرا مگذار مگذار

به زنهارت درآمد جان چاکر

مرا در هجر بی‌زنهار مگذار

طبیبی بلک تو عیسی وقتی

مرو ما را چنین بیمار مگذار

مرا گفتی که ما را یار غاری

چنین تنها مرا در غار مگذار

تو را اندک نماید هجر یک شب

ز من پرس اندک و بسیار مگذار

مینداز آتش اندک به سینه

که نبود آتش اندک خوار مگذار

دمم بگسست لیکن بار دیگر

ز من بشنو مرا این بار مگذار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۰۴۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
عطار

مکن، فرمان شاهان خوار مگذار

زگلرخ در ره خود خار مگذار

جهان ملک خاتون

مرا چون خاک راهت خوار مگذار

تویی یارم مرا بی یار مگذار

اگر یاری تو با من کار ما را

به کام خاطر اغیار مگذار

دلم دزدید زلف دلفریبت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه