گنجور

 
مولانا

نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر

بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر

هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را

زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور

نوری که نیارم گفت در پای تو می‌افتد

معنیش که درویشا در ما بنگر خوشتر

در من که توم بنگر خودبین شو و همچین شو

ای نور ز سر تا پا از پای مگو وز سر

چون در بصر خلقی گویی تو پر از زرقی

ای آنک تو هم غرقی در خون دل من تر

ار زانک گهر داری دریای دو چشمم بین

ور سنگ محک داری اندر رخ من بین زر

آن شیر خدایی را شمس الحق تبریزی

صیدی که نه روبه شد او را به سگی مشمر

 
 
 
غزل شمارهٔ ۱۰۳۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
امیر معزی

بر طرف مه از عنبر چنبر کشد آن دلبر

هرگه ‌که ‌کشد چنبر بر طرف مه از عنبر

دارد سمن و نسرین در سنبل مشک‌آگین

دارد گهر و پروین دربُسّد جان‌پرور

چون چهره کند پیدا زیبا نبود دیبا

[...]

اثیر اخسیکتی

ای بزم جهان آرا، ای جشن جنان پیکر

در رشک رخت حورا در رشک، میت کوثر

از ابروی ایوانت برماه زده کله

وز چهره دیوارت در خلد گشاده در

بر شمسه ی شنکرفی، رانده شکنت زنکار

[...]

عراقی

ای ماه صبا بگذر، پیش در آن دلبر

گو: ای دل غم‌پرور، چون نیستی اندر خور

مولانا

جان من و جان تو بستست به همدیگر

همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر

ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من

ای شکر تنگ من از تنگ شکر خوشتر

ای ضربت تو محکم ای نکته تو مرهم

[...]

مشاهدهٔ ۱۰ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
شمس مغربی

ای آخر هر اول و ای اول هر آخر

ای ظاهر هر باطن و وی باطن هر ظاهر

انوار جمال توست در دیده هر مومن

آثار جلال تست در سینه هر کافر

فی صورت اعیان و فی کسوت اکوان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه