گنجور

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۵

 

سه روز شد که نگارین من دگرگون‌ست

شکر ترش نبود آن شکر ترش چون‌ست

به چشمه‌ای که در او آب زندگانی بود

سبو ببردم و دیدم که چشمه پرخون‌ست

به روضه‌ای که در او صد هزار گل می‌رست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶

 

به حق چشم خمار لطیف تابانت

به حلقه حلقهٔ آن طرهٔ پریشانت

بدان حلاوت بی‌مر و تنگ‌های شکر

که تعبیه‌ست در آن لعل شکر‌افشانت

به کهربا‌یی کاندر دو لعل تو درج است

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۷

 

چو عید و چون عرفه عارفان این عرفات

به هر که قدر تو دانست می‌دهند برات

هلال‌وار ز راه دراز می‌آیند

برای کار‌گزاری ز قاضی‌الحاجات

به مفلسان که ز بازار‌‌شان نصیبی نیست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۸

 

در این سلام مرا با تو دار و گیر جداست

دمی عظیم نهان‌ست و در حجاب خداست

ز چنگ سخت عجیب‌ست آن ترنگ ترنگ

چه‌هاست نعره برآورده کان چه‌هاست چه‌هاست

شراب لعل بیاورد شاه کاین رکنی‌ست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۹

 

اگر تو مست وصالی‌، رخ تو ترش چراست‌؟

برون شیشه ز حال درون شیشه گوا‌ست

پدید باشد مستی میان صد هشیار

ز بوی رنگ و ز چشم و فتادن از چپ و راست

علی‌الخصوص شرابی که اولیا نوشند

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۰

 

مرا چو زندگی از یاد روی چون مه توست

همیشه سجده گهم آستان خرگه توست

به هر شبی کشدم تا به روز زنده کند

نوای آن سگ کو پاسبان درگه توست

ز پیش آب و گل من بدید روح تو را

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۱

 

جهان و کار جهان سر به سر اگر بادست

چرا ز باد مکافات داد و بیدادست

به باد و بود محمد نگر که چون باقیست

ز بعد ششصد و پنجاه سخت بنیادست

ز باد بولهب و جنس او نمی‌بینی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۲

 

ز دام چند بپرسی و دانه را چه شدست

به بام چند برآیی و خانه را چه شدست

فسرده چند نشینی میان هستی خویش

تنور آتش عشق و زبانه را چه شدست

بگرد آتش عشقش ز دور می‌گردی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۳

 

تو مردی و نظرت در جهان جان نگریست

چو باز زنده شدی زین سپس بدانی زیست

هر آن کسی که چو ادریس مرد و بازآمد

مدرس ملکوتست و بر غیوب حفیست

بیا بگو به کدامین ره از جهان رفتی

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۴

 

به شاه نهانی رسیدی که نوشت

می آسمانی چشیدی که نوشت

نگار ختن را حیات چمن را

میان گلستان کشیدی که نوشت

ایا جان دلبر ایا جمله شکّر

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۵

 

اگر مر تو را صلح آهنگ نیست

مرا با تو ای جان سر جنگ نیست

تو در جنگ آیی روم من به صلح

خدای جهان را جهان تنگ نیست

جهانیست جنگ و جهانیست صلح

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۶

 

طرب ای بحر اصل آب حیات

ای تو ذات و دگر مهان چو صفات

اه چه گفتم کجاست تا به کجا

کو یکی وصف لایق چو تو ذات

هر که در عشق روت غوطی خورد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۷

 

صوفیان آمدند از چپ و راست

در به در کو به کو که باده کجاست

در صوفی دل‌ست و کویش جان

باده صوفیان ز خم خداست

سر خم را گشاد ساقی و گفت

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۸

 

فعل نیکان محرض نیکیست

همچو مطرب که باعث سیکیست

بهر تحریض بندگان یزدان

از بد و نیک شاکر و شاکیست

نکر فرعون و شکر موسی کرد

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹۹

 

عشق جز دولت و عنایت نیست

جز گشاد دل و هدایت نیست

عشق را بوحنیفه درس نکرد

شافعی را در او روایت نیست

لایجوز و یجوز تا اجل‌ست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۰

 

قبله امروز جز شهنشه نیست

هر که آید به در بگو ره نیست

عذر گو وز بهانه آگه باش

همه خفتند و یک کس آگه نیست

نگذارد نه کوته و نه دراز

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۱

 

امشب از چشم و مغز خواب گریخت

دید دل را چنین خراب گریخت

خواب دل را خراب دید و یباب

بی نمک بود از این کباب گریخت

خواب مسکین به زیر پنجه عشق

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۲

 

اندرآ عیش بی‌تو شادان نیست

کیست کو بنده تو از جان نیست

ای تو در جان چو جان ما در تن

سخت پنهان ولیک پنهان نیست

دست بر هر کجا نهی جانست

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۳

 

بر شکرت جمع مگس‌ها چراست

نکته لاحول مگسران کجاست

هر نظری بر رخ او راست نیست

جز نظری کو ز ازل بود راست

اسب خسان را به رخی پی بزن

[...]

مولانا
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۴

 

خیز که امروز جهان آن ماست

جان و جهان ساقی و مهمان ماست

در دل و در دیده دیو و پری

دبدبه فر سلیمان ماست

رستم دستان و هزاران چو او

[...]

مولانا
 
 
۱
۱۵۲۴
۱۵۲۵
۱۵۲۶
۱۵۲۷
۱۵۲۸
۶۴۶۲