گنجور

 
مولانا

امشب از چشم و مغز خواب گریخت

دید دل را چنین خراب گریخت

خواب دل را خراب دید و یباب

بی نمک بود از این کباب گریخت

خواب مسکین به زیر پنجه عشق

زخم‌ها خورد وز اضطراب گریخت

عشق همچون نهنگ لب بگشاد

خواب چون ماهی اندر آب گریخت

خواب چون دید خصم بی‌زنهار

مول مولی بزد شتاب گریخت

ماه ما شب برآمد و این خواب

همچو سایه ز آفتاب گریخت

خواب چون دید دولت بیدار

همچو گنجشک از عقاب گریخت

شکرلله همای بازآمد

چونک باز آمد این غراب گریخت

عشق از خواب یک سؤالی کرد

چون فروماند از جواب گریخت

خواب می‌بست شش جهت را در

چون خدا کرد فتح باب گریخت

شمس تبریز از خیالت خواب

چون خطاییست کز صواب گریخت

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۰۱ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حزین لاهیجی

زاهد از ساغر شراب گریخت

شب پر، از نور آفتاب گریخت

مرد میدان عشق، عقل نشد

صعوه از صولت عقاب گریخت

تاب قید جنون نداشت، خرد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه