گنجور

 
مولانا

قبله امروز جز شهنشه نیست

هر که آید به در بگو ره نیست

عذر گو وز بهانه آگه باش

همه خفتند و یک کس آگه نیست

نگذارد نه کوته و نه دراز

آتشی کو دراز و کوته نیست

در چه طبع تو خیالاتست

یوسفی بی‌خیال در چه نیست

چون که گندم رسید مغز آکند

همره ماست و همره که نیست

پاره پاره کند یکایک را

عشق آن یک که پاره ده نیست

گه گهی می‌کشند گوش تو را

سوی آن عالمی که گه گه نیست

شمس تبریز شاه ترکانست

رو به صحرا که شه به خرگه نیست

 
 
 
غزل شمارهٔ ۵۰۰ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کمال خجندی

مرد بی درد مرد این ره نیست

غافل از ذوق درد آگه نیست

بی رخ زرد و اشک سرخ بر رو

دعوی عاشقی موجه نیست

روشن و خوش صباح زنده دلان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه