مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۵
میدان که زمانه نقش سوداست
بیرون ز زمانه صورت ماست
زیرا قفسیست این زمانه
بیرون همه کوه قاف و عنقاست
جوییست جهان و ما برونیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۶
دود دل ما نشان سوداست
وان دود که از دلست پیداست
هر موج که میزند دل از خون
آن دل نبود مگر که دریاست
بیگانه شدند آشنایان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۷
دل آمد و دی به گوش جان گفت
ای نام تو این که مینتان گفت
درنده آنک گفت پیدا
سوزنده آنک در نهان گفت
چه عذر و بهانه دارد ای جان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۸
گویم سخن شکرنباتت
یا قصه چشمه حیاتت
رخ بر رخ من نهی بگویم
کز بهر چه شاه کرد ماتت
در خرمنت آتشی درانداخت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۹
در شهر شما یکی نگاریست
کز وی دل و عقل بیقراریست
هر نفسی را از او نصیبیست
هر باغی را از او بهاریست
در هر کویی از او فغانیست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۰
آمد رمضان و عِید با ماست
قفل آمد و آن کلید با ماست
بربست دهان و دیده بگشاد
وان نور که دیده دید، با ماست
آمد رمضان به خدمتِ دل
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱
گر جام سپهر، زهرپیماست
آن در لب عاشقان چو حلواست
زین واقعه گر ز جای رفتی
از جای برو که جای این جاست
مگریز ز سوز عشق زیرا
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲
من سر نخورم که سر گرانست
پاچه نخورم که استخوانست
بریان نخورم که هم زیانست
من نور خورم که قوت جانست
من سر نخوهم که باکلاهند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳
گر مینکند لبم بیانت
سر میگوید به گوش جانت
گر لب ز سلام تو خموش است
بس هم سخن است با نهانت
تن از تو همیکند کرانه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۴
پرسید کسی که ره کدامست
گفتم کاین راه ترک کامست
ای عاشق شاه دان که راهت
در جست رضای آن همامست
چون کام و مراد دوست جویی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵
مر عاشق را ز ره چه بیمست
چون همره عاشق آن قدیمست
از رفتن جان چه خوف باشد
او را که خدای جان ندیمست
اندر سفرست لیک چون مه
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۶
امروز جنون نو رسیدهست
زنجیر هزار دل کشیدهست
امروز ز کندهای ابلوج
پهلوی جوالها دریدهست
باز آن بدوی به هجدهای قلب
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۷
آن را که در آخرش خری هست
او را به طواف رهبری هست
بازار جهان به کسب برپاست
زین در همه خارش و گری هست
تا خارششان همیکشاند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۸
ای گشته ز شاه عشق شهمات
در خشم مباش و در مکافات
در باغ فنا درآ و بنگر
در جان بقای خویش جنات
چون پیشترک روی تو از خود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۹
ای کرده میان سینه غارت
ای جان و هزار جان شکارت
جز کشتن عاشقان چه شغلت
جز کشتن خلق چیست کارت
میکش که درست باد دستت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۰
آن خواجه اگر چه تیزگوش است
استیزه کن و گران فروش است
من غره به سست خنده او
ایمن گشتم که او خموش است
هش دار که آب زیر کاه است
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۱
آن ره که بیامدم کدامست
تا بازروم که کار خامست
یک لحظه ز کوی یار دوری
در مذهب عاشقان حرامست
اندر همه ده اگر کسی هست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۲
ای از کرم تو کار ما راست
هر جای که خرمیست ما راست
عاشق به جهان چه غصه دارد؟
تا جام شراب وصل برجاست
هر باد چغانهای گرفته
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۳
هین که گردن سستکردی، کو کبابت؟ کو شرابت؟
هین که بس تاریکرویی، ای گرفته آفتابت
یاد داری که ز مستی با خرد استیزه بستی؟
چون کلیدش را شکستی، از کی باشد فتح بابت؟
در غم شیرین نجوشی لاجرم سرکه فروشی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۴
عاشقان را گرچه در باطن جهانی دیگرست
عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست
سینههای روشنان بس غیبها دانند لیک
سینه عشاق او را غیب دانی دیگرست
بس زبان حکمت اندر شوق سرش گوش شد
[...]