گنجور

 
مولانا

هین که گردن سست‌کردی‌، کو کبابت‌؟ کو شرابت‌؟

هین که بس تاریک‌رویی‌، ای گرفته آفتابت

یاد داری که ز مستی با خرد استیزه بستی‌؟

چون کلیدش را شکستی‌، از کی باشد فتح بابت‌؟

در غم شیرین نجوشی لاجرم سرکه فروشی

آب حیوان را ببستی لاجرم رفته‌ست آبت

بوالمعالی گشته بودی فضل و حجت می‌نمودی

نک محکِّ عشق آمد‌، کو سؤالت‌؟ کو جوابت‌؟

مهتر تجار بودی‌، خویش قارون می‌نمودی

خواب بود و آن فنا شد‌، چونکه از سر رفت خوابت

بس زدی تو لاف‌ِ زفتی‌، عاقبت در دوغ رفتی

می‌خور اکنون آنچ داری‌، دوغ آمد خمر نابت

مخلص و معنی این‌ها گرچه دانی هم نهان‌کن

اندر الواح ضمیری تا نیاید در کتابت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۸۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
افسر کرمانی

روی یارم، ای خجل از تابش نور، آفتابت

گر تو صبحی، از چه شام زلف او آمد نقابت

آفتاب ماهرویان،‌ ماهتاب عاشقانی

بی سحاب استی و روز و شب مه و خور در سحابت

جلوه ات را مهر دید و منکسف آمد، تو گفتی

[...]

ادیب الممالک

زوج و دو فرد است و زوجی اجتماع از تیر ثابت

بادی و آبی درخشان قضایا را منابت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه