گنجور

 
مولانا

آن ره که بیامدم کدامست

تا بازروم که کار خامست

یک لحظه ز کوی یار دوری

در مذهب عاشقان حرامست

اندر همه ده اگر کسی هست

والله که اشارتی تمامست

صعوه ز کجا رهد که سیمرغ

پابسته این شگرف دامست

آواره دلا میا بدین سو

آن جا بنشین که خوش مقامست

آن نقل گزین که جان فزایست

وان باده طلب که باقوامست

باقی همه بو و نقش و رنگست

باقی همه جنگ و ننگ و نامست

خاموش کن و ز پای بنشین

چون مستی و این کنار بامست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۸۱ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
مولانا

پرسید کسی که ره کدامست

گفتم کاین راه ترک کامست

ای عاشق شاه دان که راهت

در جست رضای آن همامست

چون کام و مراد دوست جویی

[...]

جهان ملک خاتون

از وصل مرا جهان به کامست

آن آهوی وحشیم به دامست

وین توسن روزگار خودکام

شکرست به زیر پا که رامست

ای دل تو عنان خود نگهدار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه