گنجور

 
مولانا

در شهر شما یکی نگاریست

کز وی دل و عقل بی‌قراریست

هر نفسی را از او نصیبیست

هر باغی را از او بهاریست

در هر کویی از او فغانیست

در هر راهی از او غباریست

در هر گوشی از او سماعیست

هر چشم از او در اعتباریست

در کار شوید ای حریفان

کاین جا ما را عظیم کاریست

پنهان یاری به گوش من گفت

کاین جا پنهان لطیف یاریست

او بد که به این طریق می‌گفت

کز تعبیه‌هاش دل نزاریست

او بود رسول خویش و مرسل

کان لهجه از آن شهریاریست

نوحست و امان غرقگانست

روحست و نهان و آشکاریست

گرد ترشان مگرد زین پس

چون پهلوی تو شکرنثاریست

گرد شکران طبع کم گرد

کان شهوت نیز برگذاریست

این جا شکریست بی‌نهایت

این جا سر وقت پایداریست

خاموش کن ای دل و مپندار

کو را حدیست یا کناریست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۳۶۹ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
انوری

دل بی‌تو به صدهزار زاریست

جان در کف صدهزار خواریست

در عشق تو ز اشک دیده دل را

الحق ز هزار گونه یاریست

در راه تو خوارتر ز حاکم

[...]

مجیرالدین بیلقانی

در کوی تو عقل بی قراریست

بی روی تو روح سوگواریست

هر تار ز نرگس تو تیری است

هر موی طره تو ماریست

وصل است ز تو نخست پس هجر

[...]

نظامی

هر نکته که بر نشان کاریست

در وی به ضرورت اختیاریست

جهان ملک خاتون

ما را سر و کار با نگاریست

دل در خم زلف غمگساریست

از موکب لشکر فراقش

بر دیده ی عشق من غباریست

با بار فراق اوست کارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه