گنجور

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴

 

آن را که غمت ز در براند

بختش همه دربدر دواند

وآن را که عنایت تو ره داد

جز بر در تو رهی نداند

وآن را که قبول عشقت افتاد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵

 

این درد مرا دوا که داند؟

وین نامهٔ اندهم که خواند؟

جز لطف توام که دست گیرد؟

جز رحمت تو که‌ام رهاند؟

بنمای رخت به دردمندی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶

 

در من نگرد یار دگربار؟ که داند؟

زین پس دهدم بر در خود بار؟ که داند؟

از یاد خودم کرد فراموش به یکبار

یادآورد از من دگر آن یار؟ که داند؟

خون شد جگرم از غم و اندیشهٔ آن دوست

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷

 

ای دل، چو در خانهٔ خمار گشادند

می‌نوش، که از می گره کار گشادند

در خود منگر، نرگس مخمور بتان بین

در کعبه مرو، چون در خمار گشادند

از خود بدرآ، در رخ خوبان نظری کن

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸

 

نخستین باده کاندر جام کردند

ز چشم مست ساقی وام کردند

چو باخود یافتند اهل طرب را

شراب بیخودی در جام کردند

لب میگون جانان جام در داد

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹

 

نگارا، جسمت از جان آفریدند

ز کفر زلفت ایمان آفریدند

جمال یوسف مصری شنیدی؟

تو را خوبی دو چندان آفریدند

ز باغ عارضت یک گل بچیدند

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰

 

اگر شکسته دلانت هزار جان دارند

به خدمت تو کمر بسته بر میان دارند

شدند حلقه به گوش تو را چو حلقه به گوش

چه خوش دلند که مثل تو دلستان دارند

کسان که وصل تو یک دم به نقد یافته‌اند

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱

 

چو چشم مست تو آغاز کبر و ناز کند

بسا که بر دلم از غمزه ترکتاز کند

مرا مکش، که نیاز منت بکار آید

چو من نمانم حسن تو با که ناز کند؟

مرا به دست سر زلف خویش باز مده

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲

 

باز دلم عیش و طرب می‌کند

هیچ ندانم چه سبب می‌کند؟

از می عشق تو مگر مست شد

کین همه شادی و طرب می‌کند؟

تا سر زلف تو پریشان بدید

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

هر که او دعوی مستی می‌کند

آشکارا بت‌پرستی می‌کند

هستی آن را می‌سزد کز نیستی

هر نفس صدگونه هستی می‌کند

هر که از خاک درش رفعت نیافت

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

به خرابات شدم دوش مرا بار نبود

می‌زدم نعره و فریاد ز من کس نشنود

یا نبد هیچ کس از باده‌فروشان بیدار

یا خود از هیچ کسی هیچ کسم در نگشود

چون که یک نیم ز شب یا کم یا بیش برفت

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

هر که در بند زلف یار بود

در جهانش کجا قرار بود؟

وانکه چیند گلی ز باغ رخش

در دلش بس که خار خار بود

وانکه یاد لبش کند روزی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۶

 

تا کی از ما یار ما پنهان بود؟

چشم ما تا کی چنین گریان بود؟

تا کی از وصلش نصیب بخت ما

محنت و درد دل و هجران بود؟

این چنین کز یار دور افتاده‌ام

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

ای خوشا دل کاندر او از عشق تو جانی بود

شادمان جانی که او را چون تو جانانی بود

خرم آن خانه که باشد چون تو مهمانی در او

مقبل آن کشور که او را چون تو سلطانی بود

زنده چون باشد دلی کز عشق تو بویی نیافت؟

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

وه! که کارم ز دست می‌برود

روزگارم ز دست می‌برود

خود ندارم من از جهان چیزی

وآنچه دارم ز دست می‌برود

یک دمی دارم از جهان و آن نیز

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

اندرین ره هر که او یکتا شود

گنج معنی در دلش پیدا شود

جز جمال خود نبیند در جهان

اندرین ره هر که او بینا شود

قطره کز دریا برون آید همی

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

نگارینی که با ما می‌نپاید

به ما دلخستگان کی رخ نماید؟

بیا، ای بخت، تا بر خود بموییم

که از ما یار آرامی نماید

اگر جانم به لب آید عجب نیست

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

مرا، گرچه ز غم جان می‌برآید

غم عشقت ز جانم خوشتر آید

درین تیمار گر یک دم غم تو

نپرسد حال من، جانم برآید

مرا شادی گهی باشد درین غم

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

زان پیش که دل ز جان برآید

جان از تن ناتوان برآید

بنمای جمال، تا دهم جان

کان سود بر این زیان برآید

ای کاش به جان برآمدی کار

[...]

عراقی
 

عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳

 

آخر این تیره شب هجر به پایان آید

آخر این درد مرا نوبت درمان آید

چند گردم چو فلک گرد جهان سرگردان؟

آخر این گردش ما نیز به پایان آید

آخر این بخت من از خواب درآید سحری

[...]

عراقی
 
 
۱
۱۴۷۱
۱۴۷۲
۱۴۷۳
۱۴۷۴
۱۴۷۵
۶۴۶۲