گنجور

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

نام نیک از تو، روزی از ایزد

عاقل از نام نیک نگریزد

آذر بیگدلی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

عشوه یی کز دل آتش انگیزد

غمزه یی کز نگاه خون ریزد

آذر بیگدلی
 

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » دون همتی و مذمت آن

 

ز آب خرد ماهی خرد خیزد

نهنگ آن به که با دریا ستیزد

ملا احمد نراقی
 

خالد نقشبندی » مثنویات » مرثیه ای در سوگ عبدالکریم برزنجی

 

سزد گر چرخ ازین ماتم ستیزد

دو صد پروین ز مهر و ماه ریزد

خالد نقشبندی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۸

 

بساید نرم و در تاپوش ریزد

به غربالش کند بانوش بیزد

قائم مقام فراهانی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۱۶

 

صبا بر بوستان آهسته خیزد

مبادا شبنم از برگی بریزد

قائم مقام فراهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

آن طره به ما جهود سار استیزد

با عنف نهفته گیر و دار انگیزد

بعد از دو جهان دراز دستی بیداد

سر گردد و در دامن یار آویزد

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۹

 

جاودان بال و پرم کاش به بند تو بریزد

بو به ما مهر دل صید پسند تو بخیزد

مرغ یغما چه که با دام بلند تو ستیزد

سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد

یغمای جندقی
 

قاآنی » قطعات » شمارهٔ ۴۳

 

ای پسر نیست حرص را پایان

زانکه با هر تنی درآویزد

پیش هر منعمی که بنشیند

به تمنای سود برخیزد

آبروی کسان ز آتش آز

[...]

قاآنی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

ز روی ناز با من ترک من گاهی که بستیزد

چو بیند می شوم آزرده طرح آشتی ریزد

بود هوش از سرم صبر از دلم تاب از تن وجانم

به می دادن چو بنشیند به رقصیدن چو برخیزد

نمی دانم که در زلفش چه آید بر سر دل ها

[...]

بلند اقبال
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳ - در مدح امیر مؤمنان علی (ع)

 

زن طعن به طاعون که از اینجا بگریزد

در کشور اعدا، رود آنجا بستیزد

با ما نستیزد، که ز ما مهر تو خیزد

ز اشجار ولای تو اگر برگ بریزد

وفایی شوشتری
 

صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۴۸ - سوال الحضرتین

 

بخاری کان باستعداد خیزد

شود آب و بدریا باز ریزد

صفی علیشاه
 

ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعه‌ها و تک‌بیتی‌ها » شمارهٔ ۱۶ - بخت خفته

 

چها که می کشم از دست بخت خفتهٔ خویش

که هر چه می کنم از خواب بر نمی خیزد

به آتش افکنمش ور به آبش اندازم

ورش بباد دهم خاک بر سرم بیزد

چه طالعی ست که دیرینه دوستان مرا

[...]

ترکی شیرازی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
sunny dark_mode