بخش ۱۲ - حسینی قزوینی
و هُوَ فخر العارفین و زین الواصلین، کهف الحاج حاجی محمدحسن خلف الصدق مجتهد الزمن حاجی محمد حسن قزوینی. و آن جناب در زمان شباب از علوم معقول و منقول کامیاب و به حکم ذوق فطری از طلب عز و جاه دنیوی گذشته طالب صحبت عارفان باللّه گشته، به خدمت جمعی از اکابر طریق و اماجد اهل تحقیق رسیده، کامش حاصل نگردیده. مدتها به مسافرت و ریاضت راضی و به سیر انوار و اطوار قلبیه دل خوش کرده بود. تاعاقبت الامر به خدمت حضرت الموحدین حاجی میرزا ابوالقاسم شیرازی مستفیض شد. دست ارادت به دامان تولایش زده اقتباس انوار ذوق و حال و اکتساب اطوار کمال از مشکوة جمعیت حضور موفورالسرور آن جناب نمود و عیون سر بر مشاهدهٔ شواهد حقایق و معارف توحید وجودی و شهودی گشود. از اضطراب و انقلاب آرام گرفته و ازموانع و علایق عقلیه روی دل تافته، سالی چند پریشان و در ایران و هندوستان مصاحب درویشان بود. بعد به شیراز مراجعت نمود. چندگاه دیگر نیز در خدمت آن بزرگوار مستفیض میبود تا آنکه آن جناب رحلت فرمود. بعد از چندی والد ایشان وفات یافته و به استدعای جمعی به امامت و وعظ و افادهٔ کمالات مشغول شدند. اکنون اهل ظاهر و باطن هر دو را مراد و از غایت کمال و اخلاق با همهاش وداد است.
نظم
بهار عالم حسنش دل و جان زنده میدارد
به رنگ اصحاب صورت رابه بوارباب معنی را
آن جناب رادر فن شعر نیز پایهای عالی است و به غیر قصاید پنج شش مثنوی در سلک نظم کشیده. مثنوی الهی نامه و مثنوی شترنامه و مهر و ماه، وامق و عذرا و وصف الحال و غیره. قطع نظر از مطالب عالیه نهایت فصاحت و بلاغت دارد. غرض، وجود شریفش مربی اصحاب و ذات خجستهاش مفرح احباب. در دیدهٔ حق بین شاهدش مشهود و موجدش موجود. لوح ضمیرش بی نقش و نگار وجان منیرش مستغرق نقش و نگار است. فقیر را خدمتش مکرر دست داده وصحبتش ابواب فیوضات بر روی دل گشاده. بعضی از اشعار آن جناب قلمی میشود:
مِنْمثنوی شترنامه فی المناجات
تا که نشان از دل و ازدلبر است
نام خدا زینت هردفتر است
حاکم احکام قضا و قدر
مبدع اطباق جنان و سقر
مطلع انوار حدوث و قدم
مقطع اطوار وجود و عدم
پا چو بر او رنگ تقدس زده
خیمه بر آفاق و بر انفس زده
کرده پدید از عدم اشباح را
داده به اشباح ره ارواح را
روح مجرد متجسد شده
واحد بی چون متعددشده
ای درِ تو مقصد ومقصود ما
وی رخِ تو شاهد و مشهود ما
نقد غمت مایهٔ هر شادیی
بندگیت به ز هر آزادیی
نیست کسی جز تو هوادار ما
مونس ما، یاور ما، یار ما
لطف تو کام دل ناکام ماست
ساقی ما، بادهٔ ما، جام ماست
جلوهٔ تو بادهٔ گلرنگ ماست
مطرب ما نغمهٔ ما چنگ ماست
کوی تو بزم دل شیدایِ ماست
مسکن ما منزل ما جای ماست
عشق تومکنونِ ضمیر من است
خاکِ سرایِ تو سریرِ من است
ای غمت از شادی احباب به
درد تو از داروی اصحاب به
کوه غمت سینهٔ سینای من
روشنی دیدهٔ بینای من
باز دلم عاشقی از سرگرفت
تا که دگر پرده ز رخ برگرفت
باز دلم بی خودی آغاز کرد
تا که دگر بند قبا باز کرد
چشم سیاه که دگر مست شد
کاین دل شوریده سر از دست شد
رایت حسن که نمودار شد
کاین دل سودازده از کار شد
ای دلم از غیر تو پرداخته
چند جفا با من دل باخته
خیز شتربان که دمید آفتاب
وقت رحیل است نه هنگام خواب
تا نگری از همه واماندهای
قافله رفته است و به جا ماندهای
خیز و نوای حُدی آغازکن
مست شدم زمزمهای سازکن
خیز شتربان که منِ ناتوان
میشوم اینک ز پیِ دل روان
تا دل سرگشته کجا روکند
تا به که این شیفته جان خو کند
میرود و میبردم سویِ دوست
تا کشدم در خمِ گیسوی دوست
دل شده را صبر وشکیب از کجاست
تاب صبوری ز حبیب از کجاست
عقل کجا عشق و جنون از کجا
عشق کجا صبر و سکون از کجا
خیز بیار آن شتر بردبار
تا کشدم رخت سوی کوی یار
رخت به سر منزلِ سَلْمی کشم
تا ز ثری سر به ثریا کشم
منزل سلمی ز کجا من کجا
خیمهٔ لیلی ز کجا من کجا
گر من و دل بر در او جاکنیم
دیگرا زین به چه تمنا کنیم
هرچه به من غمزهٔ او میکند
چون نگرم نیک نکو میکند
شرط وفا نیست شکایت زدوست
کانچه نکو میکند آن هم نکوست
ای که دلم بردی و تن کاستی
کرد غمت آنچه تو میخواستی
حکایت ترغیب و دلالت شیخ کبیر سائل را به عشق به جهت رفع افسردگی
رفت یکی در بر شیخ کبیر
کز کرم ای شیخ مرا دست گیر
ذوق و طرب نیست در آب و گلم
درد طلب نیست به جان و دلم
بستهٔ قید تن افسردهام
غمزده و خسته و دل مردهام
راهبرم شو به سوی کبریا
چون تو نهای در پی کبر و ریا
شیخ بدو گفت که ای بینوا
درد تو جز عشق ندارد دوا
میل دلت گر به سوی سادگی است
عاشقیت مایهٔ آزادگی است
رفت دل آزرده و افسرده جان
جست بتی غیرت سروچمان
چشم چو بر روی چو ماهش فکند
دل به خم زلف سیاهش فکند
آتش عشق صنم دلستان
شعله کشید از دل آن خسته جان
شد دل افسردهٔ او شعلهور
ز آتش سودای بت سیم بر
ناله برآورد و فغان ساز کرد
عاشقی و بی خودی آغاز کرد
تن به سبک روحی و تسلیم داد
دل به جگر خواری و زاری نهاد
رست ز هر نشأ که پایان بدش
خورد همان باده که شایان بدش
جست از آن قید که اقرار داشت
رفت در آن بزم که انکار داشت
خیز شتربان که بشد قافله
ما و تو ماندیم درین مرحله
قافلهٔ عشق به منزل رسید
کشتی عشاق به ساحل رسید
هر که ازین قافله غافل شود
همچو من دل شده بیدل شود
نغمهٔعشق است که آرد شغب
بادهٔ حسن است که آرد طرب
ساقی سکر است که هستی رباست
ساغر وجد است که مستی فزاست
وحدت ذات است که بی ابتداست
کثرت اسم است که بی منتهاست
نخوت هستی است که آرد غرور
همت مستی است که آرد حضور
سر به دری نه که دهد افسرش
همت دربان بلند اخترش
عشق و تحیر چو به دل جا گرفت
عقل و تدبر ره صحرا گرفت
دل شده را بزم و بساطی نماند
صبر و سکون عیش و نشاطی نماند
من کیم آن راحله گم گشتهای
دیده به خوناب دل آغشتهای
خیز شتربان که ز افسانهام
سوخت به حالم دل دیوانهام
عاشق دل سوخته دیوانه شد
ترک خرد گفت و به میخانه شد
سلسله زان زلف دو تا بایدم
ورنه بسی سلسلهها بایدم
ای زده بر خرمن صبر آتشم
سوزم و زین آتش سوزان خوشم
خیز شتربان که شترهای مست
سر نشناسند ز پا، پا ز دست
شیفته جانی که گرفتار اوست
آرزوی او همه دیدار اوست
هرگز ازین دهکده مردی نخاست
اهل دلی صاحب دردی نخاست
ایضاً و له فی النّصیحة و الموعظة لعلماء السوء و الطّاعنین
ای که نداری خبر از حال من
طعن زنی از چه بر افعال من
این همه طعن از ره کین میزنی
طعن بر ارباب یقین میزنی
رو ز پی تقوی و سالوس باش
نام طلب صاحب ناموس باش
نیستیی مزبله چون بدرجوی
پوش یکی خرقه و شو صدر جوی
هیچ مترس احمق و ابله پرست
چون تو درین دهکده گمره پرست
خار بلا در ره ابرار باش
خاک جفا بر سر احرار باش
دام تو بس در طلب عیش و نوش
خرقه و سجاده که داری به دوش
موسی و فرعون به مهد همند
احمد و بوجهل به عهد همند
مار هم و مهرهٔ هم دیگراند
زهر هم و زهرهٔ هم دیگرند
خصم هم و دوش به دوش هماند
ضد هم و گوش به گوش هماند
باعث نقص هم و تکمیل هم
موجب رفع هم و تبدیل هم
دعوی و دانش ضد یکدیگرند
در بر آن قوم که دانشورند
دانش اگر بهر بصیرت بود
تبصرهٔ صورت و سیرت بود
ورنه پی دعوت دعویست او
خصم ورع دشمن تقویست او
گر نبود دل به سخن مایلت
پر شود از علم لدنی دلت
لب نگشایی و نگویی سخن
تا چو حسینی رهی از ما و من
و له قُدِّسَ سِرُّهُ العزیز فی مثنوی وامق و عذرا
ای به نامت افتتاح نامهها
وی به یادت گرمی هنگامهها
نام تو دیباچهٔ دیوان عشق
یاد تو سرمایهٔ دکان عشق
کار زاهد ذکر و ذکر نام تو
جان عاشق مست و مست جام تو
نام جو از نام تو بی حاصلان
کام جو از جام تو صاحبدلان
چون مه روی تو بزم افروز شد
و آفتاب حسنت اختر سوز شد
زان فروغی تافت بر ملک ملک
زین شعاعی ریخت بر فلک فلک
شد ملک همچون فلک جویای تو
شد فلک همچون ملک شیدای تو
نه فلک داند ملک حیران کیست
نه ملک داند فلک ایوان کیست
ای فروزان آفاب فاش غیب
عاشقان را سر برون آور ز جیب
ای دل آرا شاهد مشکین نقاب
جلوه کن بر تیره روزان بی حجاب
یک تجلی کن ز روی دل نواز
یک گره بگشا ز گیسوی دراز
پس جهانی را به خون آغشته بین
عالمی را واله وسرگشته بین
ای خدا ای بی پناهان را پناه
ره نمای عاشق گم کرده راه
ره نمیدانیم بنما راه مان
نیستیم آگاه کن آگاهمان
ناتوانی بنگر و حیرانیم
بینوایی بین و سرگردانیم
عاشقی بنگر که با جانم چه کرد
دیده بنگر تا به دامانم چه کرد
نیم جانی را به زخمی یاد کن
ناتوانی را ز بند آزاد کن
خوش دل آن بیدل که مفتونش کنی
تا رخ از خونابه گلگونش کنی
سرخوش آن عاشق که در خونش کشی
تا زدام عقل بیرونش کشی
ای به هر سوزی ترا ساز دگر
وی به هر سازی ترا رازی دگر
نغمهای در هر خم تاریت هست
نوگلی در هر بن خاریت هست
در دو گیتی هرچه هست آیات تست
جمله اسماء و صفات ذات تست
أَنْتَ کالشَّمس وَ نَحْنُ کالغَمامِ
أَنْتَ کالْبَدْرِ وَنَحْنُ کالظَّلامِ
أَنتَ کالْبَحْرِ وَنَحْنُ کالزِّبَدْ
أَنْتَ کالرُّوْحٍ وَ نَحْنُ کالْجَسَدْ
نی تو چون بحری و ما چون قطرهایم
نی تو چون مهری و ما چون ذرّهایم
قطره با دریا کجا هم سنگ شد
ذره با خورشید کی هم رنگ شد
از عدم ز الطاف بی اندازهام
میدهی هر دم وجود تازهام
در عدم بودیم چون گنجی نهان
جز تو کس آگه نه زان گنج گران
حیلهها و مکرها بردی به کار
تا که گشت آن گنج پنهان آشکار
سکّهٔ هستی به نام ما زدی
سنگ ناکامی به جام ما زدی
ساختی رسوای خاص و عاممان
بینوا و خسته و ناکاممان
تخم غفلت در دل ما کاشتی
خاک غم بر فرق ما انباشتی
زهر غم در ساغر ما ریختی
سرنگون ما را ز دار آویختی
تا گدازیم از شرار دوریت
جان سپاریم از غم مهجوریت
تا برافشانیم دست از بود خویش
بر مراد یار خشم آلود خویش
مرحبا ای مقصد و مقصود ما
مرحبا ای شاهد و مشهود ما
یَا مُنِیْرَ الْخَدِّ یا بَدْرَ التَّمام
یا مُضِیءُ الْوَجْهِ یا شَمْسَ الضَّلام
اِسْقِنی کأَساً وَجُدْلِی بالْوِصالِ
یا کَرِیْماً ذُو الْعَطَایَا و النَّوال
مرحبا ای عشق بیرون تاخته
زهد و تقوی در خلاب انداخته
عشق ورندی مستی و حال آورند
زهد و تقوی هستی و قال آورند
کار زاهد ور دو ذکر و قیل و قال
جان عاشق غرق بحر ذوالجلال
عشق جوی و عشق گوی عشق خواه
تا ابد اینت بس است ای مرد راه
مرحبا ای عشق شرکت سوخته
عاشقان را اتحاد آموخته
مرحبا ای برق ظلمت سوز ما
روشنی بخش شب پیروز ما
آتش تست آنکه در دل جوش زد
جوشش تست آنکه راه هوش زد
عشق چون آرد تجلی در صفات
تا صفات آگه شوند از نور ذات
عقل گو غافل مشو ز آیات عشق
تا توانی دید نور ذات عشق
عشق مستغنی است ز اوصاف کمال
وصف عقل است آنچه آید در مقال
کار عشق آری و رای کارهاست
نقل عقل است آنکه در بازارهاست
ای برون از دانش ارباب هوش
وی فزون از بینش اهل سروش
تو برون از وهم و وهم اندر تو گم
تو فزون از فهم اندر تو گم
لامکانی و مکانی بی تو نیست
بی نشانی و نشانی بی تونیست
روح را در جسم منزل دادهای
بحر را مسکن به ساحل دادهای
لامکان رادر مکان آوردهای
بی نشان را در نشان آوردهای
آنکه فهم او بماند در صفات
با صفت قانع شود از حسن ذات
آنکه فهم او گذشت از هر صفت
زیبد ار خوانیش کامل معرفت
اوست در دانش بسی کامل عیار
لیک دانش را به بینش نیست کار
دانشی کز بینش آید در وجود
آن نباشد دانش آن باشد شهود
و له ایضاً مِنْمثنوی مهر و ماه فی التوحید
جمال حق که بودش نور باهر
چو ظاهر گشت نورش در مظاهر
ز صورت نقش گوناگون گرو کرد
بر آنها جمله جان را پیشرو کرد
عیان گشت از رخ اعیان جمالش
گرفت آفاق را صیت جلالش
یکی گشت آسمان دیگر زمین شد
یکی پست آن دگر بالانشین شد
حضوری شد یکی دیگر حصولی
اصولی شد یکی دیگر وصولی
یکی بی حد شد آن دیگر محدد
یکی مطلق شد آن دیگر مقیّد
جز او نبود تجلی ساز کرده
درون پرده و بیرون پرده
گهی از صورت آدم عیان شد
گهی در قالب حوا نهان شد
گهی ساقی و گه ساغر می
گهی مطرب شد و گه نغمهٔ نی
هم او ایوان هم او بنا هم او خشت
هم او دهقان هم او صحراهم او کشت
جنون فرمای هر دیوانهای اوست
خرد بخشای هر فرزانهای اوست
به هر میخانهای او باده نوش است
به هر کاشانهای او خرقه پوش است
نه در مسجد جز او بینی نه در دیر
نه در خود غیر او یابی نه در غیر
جز او چیزی نه و او در میان نه
ولیکن از میان هم بر کران نه
در مناجات
خداوندا تویی دانای اسرار
ز اسرار نهان ما خبردار
تویی بخشندهٔ ادراک و تمییز
نباشد بر توپنهان اصل هر چیز
ز اصل خویش ما را آگهی ده
زمام جهل مارا کوتهی ده
ز لوح دل بشو نقش خیالات
خیالاتش بدل میکن به حالات
چو از کون و مکان بیرونی ای دوست
چو از نام و نشان افزونی ای دوست
ز بزم بی نشانم ده نشانی
به ملک لامکانم ده مکانی
یکی جوید نشان از بی نشانت
یکی داند مکان در لامکانت
برافکن پرده تادانم چهای تو
چراغ محفل افروز که ای تو
فلک را نه سراغ از خاک کویت
زمین را نه نشان از ماه رویت
همه در خاک و خون آغشتهٔ تو
ز پا افتاده و سرگشتهٔ تو
تو خورشیدی بدایع جمله ذرات
تو شخصی جملهٔ ذرات مرآت
کی آیینه بزد در ذات کس راه
کجا از مهر گرددذره آگاه
بدایع هرچه در بالا وپستند
ز جام بادهٔ عشق تو مستند
اگر خاکست اگر افلاک باری
ندارد با کسی غیر تو کاری
ترا زیبد خدایی جاودانه
که هستی در خداوندی یگانه
ترا شاید شهی بر شاه و بنده
که شد هر سر بلندت سرفکنده
چه میگویم وجودجمله از تست
همه بود نبود جمله از تست
ایضاً وله فی المناجات
خداوندا نه نفس ونه نفس بود
نه مرغ روح محبوس قفس بود
ز واجب نام و از ممکن نشان نه
حدیثی از زمین و آسمان نه
نه چرخ اجرام علوی را هوادار
نه خاک اجسام سفلی را مددکار
نه با خاک الفتی افلاکیان را
نه با افلاک میلی خاکیان را
نه تقوی و ورع نه زهد وطامات
نه آتش خانه نه کوی خرابات
سلامت جو نه شیخ خرقه پوشی
ملامت کش نه رند باده نوشی
نه زاهد خصم ارباب تصوف
نه واعظ منکر اهل تصرف
نه آن یک کافر و ز اصحاب تقلید
نه این یک مؤمن و ز ارباب توحید
تو بودی و ز تویی ذاتت مبرا
ز کثرت عاری از وحدت معرا
نخست آن ذات نامحدود سرمد
به حد واحدیت شد محدد
به علم و قدرت و اطلاق تنزیه
مقید شد به وهم اهل تشبیه
بر آن شد قدرتت از پردهٔ غیب
برون آرد جهانی عاری از عیب
نخست آورد بیرون گوهر پاک
وجودش مایهٔ تمییز و ادراک
وزان پس گوهری بی مثل و همتا
ظهورش باعث ابداع اشیاء
نخستین عقل اول گشت نامش
وزو عقل دوم لبریز جامش
بدین سان وه دُرّ آن غواص بی چون
از آن بحر عمیق آورد بیرون
همه ذرات عالم را حقایق
بر ارباب نظر نور حدایق
چو ابداع عقول آمد به انجام
به ایجاد نفوس افزودی انعام
چو ز انفس رخش راندی سوی آفاق
فکندی طرح چار ارکان و نه طاق
چو مرکب راندی از عالی به سافل
به سافل بست کلکت نقش آفل
نشان بر بی نشان برقع بینداخت
مکان در لامکان رایت برافراخت
پدید آمد یکی میل اندر آغاز
که جفتی را به جفتی سازد انباز
زمین شد جلوه فرما آسمان هم
من و ما گشت و پیدا این و آن هم
ز ترتیب فصول چارگانه
زمین شد مزرع شخص زمانه
یکی زاهد یکی میخواره نامش
یکی ساغر یکی سجاده دامش
یکی شیخ و یکی مرشد خطابش
یکی لاف و یکی دعوی حجابش
فی صفت العشق
ز بحر عشق عالم را نمیدان
ز نفخ عشق آدم رادمی دان
دمی زان نفخه را آدم بود دام
نمی زان لجه را عالم بود نام
طلسم آن چه بوده است آب و گلها
چه باشد ساغر این جان و دلها
ز سرّ عشق حرفی در میان نیست
نشانی در جهان زین بی نشان نیست
هم آغازش بجز افروختن نیست
هم انجامش بغیراز سوختن نیست
همه عشق است و بس درچشم بینا
ز موسی تا عصا تا طور سینا
مگو باطن به ظاهر شد مباین
که ظاهر باشد اینجا عین باطن
مگو در عشق از بالا وپستی
که هشیاریست اینجا عین مستی
بلند و پست وصف اعتباری است
ز وصف اعتباری عشق عاریست
صور در چشم صورت بین چنینند
که گه پستند و گه بالا نشینند
اگر بر دیدهٔ وامق کنی جای
نبینی غیر عذرا جلوه فرمای
اگر در گل وگر در خار بینی
به هر جا بنگری دلدار بینی
ز جولانگاه عشق آن کس نشان یافت
که از جولانگه هسی عنان تافت
چراغ عشق عالم برفروزد
ولی با هر که آمیزد بسوزد
سری کو فارغ از سودای عشق است
دلی کو خالی از غوغای عشق است
نخوانش دل که جسم ناتوانی است
مگویش سر که مشتی استخوانی است
به عشق آمیزش هر دل ضرور است
کزو شایستهٔ بزم حضور است
یکی شیر است صید اندازو خونخوار
که صید او بود دلهای افکار
یکی باز است و پروازش دگرگون
شکار او دل آغشته در خون
یکی سیل است چون دریا خروشان
ز شور او دل افسرده جوشان
یکی شور است در دلها شررریز
شرارش شعله خیز و آتش انگیز
ندانم نام او عشق است یا درد
همی دانم که انگیزد ز جان گرد
ندانم نام او ذوق است یا شوق
همی دانم که برگردن نهد طوق
ندانم نام او میل است یا مهر
همی دانم که آلاید به خون چهر
غرض عشقی که در جانست ما را
وزو جان جای جانان است ما را
برون از دانش اصحاب قال است
فزون از بینش ارباب حال است
نداند کس نشان و منزل او
برونست از دو عالم محفل او
ز عشق آمیزش جان با جسد بین
عیان در احمد انوار احد بین
احد باشد مسما احمد اسمش
حقیقت گنجی و صورت طلسمش
ز وحدت کثرت وهمی عیان است
به کثرت وحدت ذاتی نهان است
چو وهم کثرت از اوصاف هستی است
فنای هستی اندر عشق و مستی است
کمال عقل در عشق ای حکیم است
چراکان حادث است و این قدیم است
درین مشهد صدور این مصادر
ندارد باعثی جز میل صادر
چو میل صادر از ذاتش جدا نیست
جز او مشکل جز او مشکل گشا نیست
فی النصیحة لاهل الهوی
همان میل است ز اول تا به انجام
می و میخانه و ارواح و اجسام
دلا تا کی ره باطل سپردن
فریب هر بت عیار خوردن
پریدن تا کی از شاخی به شاخی
دریدن تا کی از کاخی به کاخی
گهی کافر شدن زنار بستن
گهی مؤمن شدن ساغر شکستن
گهی در دامن صحرا دویدن
گهی در گوشهٔ خلوت خزیدن
به بحر عشق کشتی غرق کردن
پس آنگه پای از سرفرق کردن
نباشد جز نشان آن هوسناک
که نبود جانش از لوث هوا پاک
ز جامی بایدت سرمست گشتن
به دامی شایدت پا بست گشتن
که باشد مستی آن جاودانی
که گردد بندی او لامکانی
به پیری در جوانی جان و دل ده
که جسم او ز جان اهل دل به
ابوالقاسم که پیش اهل عرفان
دل است و دلربا جان است و جانان
میان انجمن و ز انجمن دور
کنار خویشتن وز خویشتن دور
مکان در وی چو وی در لامکان گم
نشان در وی چو وی در بی نشان گم
گر أعمی دیدی اعیان راکماکان
عیان گشتی در اعین ذات اعیان
بود وصف آنکه آید در بیانها
نگنجد حد بی حد در زبانها
مرا در بی حدی اوسخن نیست
سخن در وصف بی حد حد من نیست
فی بیان التوحید مِنْمثنوی الموسوم به وصف الحال
للّه الحمد قادر متعال
بر خلایق رئوف در همه حال
آنکه ذاتش نه درخور صفت است
فهم وصفش کمال معرفت است
که کند فهم ذات بی صفتش
یا برد پی به کنه معرفتش
در بر ذات او بود یک رنگ
خار و گل لعل و خار شهد و شرنگ
این همه چون صفات آن ذاتند
بر آن ذات سر به سر ماتند
صفت تن بلند و پست بود
حق مبرا ز هرچه هست بود
صفت و ذات جلوههای ویاند
محو و اثبات جلوههای ویاند
هرچه وصفش کنم ز ذات و صفات
وهم من باشد آن نه اسم و نه ذات
از صفت ذات را رهایی نه
وز خدا خلق را جدایی نه
ذات و ذرات عین یکدیگر
از معانی جدا شود چوصور
تا تو را چشم بر صور باشد
ذات، دیگر صفت، دگر باشد
پردهای گر فتد ز روی صفات
ننگری از صفات غیر ازذات
صفت و ذات عین یکدگرند
برِ خاصان حق که دیده ورند
که تواند ز ما و من گذرد
تا به درگاه ذوالمنن گذرد
هستی و نیستی که عین هماند
ذات و وصف خدای ذوالنعماند
هرچه باید به هر که داد دهد
وآنچه شاید درو نهاد نهد
او نهد خوان و او چشاند نان
او دهد عقل و او ستاند جان
خوان ازو نان ازو دهان هم ازو
جسم ازو جان ازو جهان هم ازو
به خدا تا زخود جدا نشوی
با خدا هرگز آشنا نشوی
به خودآ و ز خودی جدایی کن
با خدا آنگه آشنایی کن
ازدرِ او متاز بر درِ غیر
جز رخ او مبین به مسجد و دیر
در دلت مبتلای چنبر اوست
بر در هر که رو نهی در اوست
ای مبرا ز چندی و چونی
نه کمی باشدت نه افزونی
کم و بیش از تو رنگ هستی جست
سربلندی و زیردستی جست
نظری سویم از عنایت کن
وز عنایت مرا هدایت کن
به زبان وصف ذات تو نتوان
بلکه وصف صفات تو نتوان
تو فزونی ز دانش و ادراک
فهم ذاتت کجا و مشتی خاک
خاک در جان پاک ره نکند
سمک اندر سماک ره نکند
در نعت حضرت سیدالمرسلینؐ
احمد مرسل آفتاب ازل
مه و خورشید برج علم و عمل
دُرّ یکتای بحر بی رنگی
گوهر آرای رومی و زنگی
غرض از خلقت مکان و مکین
آن امین زمان امان زمین
اول اصفیا به نیّر ذات
آخر انبیا به نور صفات
بندهٔ او چه ماه و چه برجیس
والهٔ او چه نوح و چه ادریس
زو بلندی بلند و پستی پست
نیستی نیست بلکه هستی هست
اولیا ز انبیا مدد یابند
که رهایی ز نیک و بد یابند
ز اولیا آنکه راه دان باشد
مقتدای جهانیان باشد
علی عالی آن ستودهٔ حق
که به بینش به خلق برده سبق
مردهٔ او نه خضر آب حیات
تشنهٔ او نه نوح لجّهٔ ذات
کف موسی کفی ز دریایش
دم عیسی دمی ز دمهایش
یک دم جان فزای او آدم
یک دم دلگشای او عالم
ای مبرا ز پاک و ناپاکی
وی معرا ز باک و بی باکی
پاک و ناپاکی از توگشت پدید
باک و بی باکی از تو گشت پدید
پرده بردار و خودنمایی کن
فاشتر دعوی خدایی کن
هر نبی را طریقت دیگر
گرچه نبود حقیقت دیگر
اولیا نیز بر همین منوال
متحد اصل و مختلف احوال
همه از نور حق سرشته به گل
رشک مهرو مه فرشته به دل
خاصه خورشید آسمان صفا
ماه تابندهٔ سپهر وفا
قطب اقطاب دهر ابوالقاسم
آن ز خود فانی و به حق قائم
او ز هستی نه هستی از وی زاد
او ز مستی نه مستی از وی شاد
مطرب نغمههای بی چه و چون
که ز هر نغمهای به شور فزون
ساقی بادههای بی کم و کیف
که به هر باده نسبت او حیف
فارغ است از تمیز ساعد و دوش
دوش او امشب است و امشب دوش
نه به خود بنگرد نه جانب کس
که به چشمش یکی است پیل و مگس
ای خوش آن دل که بی خیال بود
فارغ از ذوق و وجد و حال بود
کاین همه از خیال میخیزد
گرچه طرح وصال میریزد
هرچه جز دوست گر همه ذوق است
جان پابست را به سر طوق است
می عشق ار خوری و مست شوی
واقف از سرّ هرچه هست شوی
هستی هر بلند و پست از اوست
هرچه بوده است هرچه هست ازوست
خاک را خاک خوان و مه را ماه
کوه را کوه دان و که را کاه
مگر اندر جهان جوی رسته
که نه از خاک خسروی رسته
دیدهای جو که هرچه را نگرد
پرش از پرتو خدا نگرد
آنچه من بینم ار کسی بیند
که به اکراه در خسی بیند
قطره را بحر بی کران بیند
در مکان فرِّ لامکان بیند
آن دلی را که شوق آزادی است
بندگی خسروی الم شادیست
طلب ای دل که یار طالب تست
طرب ای جان که دوست راغب تست
رغبت او ترا طلب بخشد
طلب او ترا طرب بخشد
مغز نغزی بجو که پوست بسی است
بوالهوس در هوای دوست بسی است
گل اگر بایدت به خار بساز
گنج اگر بایدت به مار بساز
قند اگر بایدت ز زهر مرم
لطف اگر بایدت ز قهر مرم
مگریز از ستیز بی خردان
کز ددان جور میکشند ددان
رخت در کوی اهل فن مفکن
عهد دانای خود شکن مشکن
زهر مینوش و خودفروش مباش
سخت میکوش و کج نیوش مباش
در خروش آی و جامه در خون زن
آتش اندر پلاس گردون زن
تا مگر زین امید و بیم رهی
از کمند تن سقیم جهی
نگشایی به قشر و پوست بصر
ننمایی به غیردوست نظر
ذکر کن تا که عین ذکر شوی
فکر کن تا که محو فکر شوی
بی خبر را چه حاصل از سفر است
سفرش را چه فرق با حضر است
آن سفر را سفر توان گفتن
که مسافر رود به جان از تن
بگذر از ذکر و در تذکر کوش
فکر را باش و در تدبر کوش
بی تذکر چه سود دارد فکر
بی تفکر چه فیض بخشد ذ کر
متذکر اگر بود دل تو
حل شود از دل تو مشکل تو
دل مده جز به یاد قامتِ دوست
که تذکر نشانِ جذبهٔ اوست
فکر کن در صنایع صانع
به مقالات لب مشو قانع
در مظاهر من و تویی گنجد
در حقیقت کجا دویی گنجد
این تفاوت که در صور نگری
زان بود کش به چشم سرنگری
چشم ای از جفا جگر خسته
عشق ای بر وفا کمر بسته
جز به رخسار دلگشا مگشا
جز به دیدار جان فزا مفزا
به خود آور خودی بکاه بکاه
از خدا بی خودی بخواه بخواه
آن کله بایدش که بی کله است
تخت آن را سزد که خاک ره است
تا بود کعبه یا که دیر بود
هرچه در وهم تست غیر بود
کعبه و دیرت ار یکی گشته
شک تو عین بی شکی گشته
وحدت از کثرتت برانگیزد
کثرت و وحدت از میان خیزد
حق بماند که لاشریک له است
بر ممالک ملیک و پادشه است
از شناسایی کسان به هراس
خویش را جوی و خویش را بشناس
شاهد ار بایدت ز خود میجوی
مشهد ار بایدت به خود میپوی
گر سفر بهر جستن یار است
یار با تست این چه پندار است
از خودیّ تو گرترا گیرند
پیش پای تو نیک و بد میرند
یاری از یار جو نه از یاران
همت از ابر بین نه از باران
جمله عالم خیال انسان است
کیست انسان کسی که زین سانست
آدم است آفریدهٔ یزدان
عالم است آفریدهٔ انسان
شیر دیدن کجا و شیر شدن
دام و دد خوردن و دلیر شدن
ذات عریان ز کسوت الم است
صفت است آنکه مستعد غم است
هست را نیستی و پستی نیست
نیست هم مستعد هستی نیست
صورت هست نیستی طلب است
معنی نیست هستیاش لقب است
نبود ذات را زوال وفنا
نسزد وصف را ثبات و بقا
ما به الاشتراک موجودات
هستیای وان بری ز وهم و صفات
ما به الامتیازشان صفت است
که نظرگاه اهل معرفت است
اسم و وصف از میان چو برخیزند
همه با یکدیگر درآمیزند
آن هویت که مبدء اشیاست
بی کم و کاست بینی از چپ و راست
هرچه آید به گفتگو هیچ است
هیچ در هیچ و پیچ در پیچ است
صمت پنداشتی ز نادانی است
نقل بیهوده گوهرافشانی است
چه سخن گوید از فراق ووصال
آنکه شد محو روی شاهد حال
هیچکس دیدهای که در برِ یار
از غم هجر یار گرید زار
دیدهای در حضور دوست کسی
عشق ورزد به نام او نفسی
ذکر او بی دهان چو بتوانم
نام او بر زبان چرا رانم
آن ریاضت که عقل و جان کاهد
زانِ آن کس که معرفت خواهد
چه ریاضت به از رضا بودن
به قضای خدای آسودن
ز آنکه آسودنی ز پالایش
به ز فرسودنی ز آلایش
بندگی کن گرت خدا باید
به خدایت دل آشنا باید
شیوهٔ اهل مکرمت ادب است
پیشهٔ صاحبان دل طلب است
به قناعت گرای و مسکینی
به محبت گرای و بی کینی
در طلب باش و در محبت کوش
می وحدت ز جام کثرت نوش
ناز و تمکین بهل که عادت اوست
عجز کن عجز کاین عبادت اوست
مِنْ الهی نامه
به نام خداوند بالا و پست
که مخمور اویند هشیار و مست
نه در هوشیاری بهوش از ویاند
نه در باده خواری به جوش از ویاند
جز او کیست تا خودنمایی کند
به کام دل خود خدایی کند
به صورت خداوند و ما بندگان
ولیکن به معنی همین و همان
ز اسما گذر در صفاتش نگر
صفاتش همه عین ذاتش نگر
موحد از آن کرده نفی صفات
که باشد صفات خدا عین ذات
به جز عشق او هرچه در دل بود
چو حایل بود به که زایل بود
رهی را که زاهد به سالی رود
به یک گام شوریده حالی رود
ولی ترک سر شرط شوریدگیست
به این میتوان یافت شوریده کیست
خوشا وقت آنان که مست ویاند
بلند جهانند و پست ویاند
همان به که با نیستی ایستی
که زیبا بود هستی و نیستی
همه عین خودیاب چه خود چه غیر
همه محو خودبین چه مسجد چه دیر
مگو هست جز وی که بی کل بود
که هر خاری آبستن گل بود
به هر مور ماری و پیلی نگر
به هر پشهای جبرئیلی نگر
اگر پیش اگر پس نظرگاه اوست
اگر بیش اگر کم گذرگاه اوست
اگر همچو شکر و گر چون نیاند
همه مظهر ذات پاک ویاند
ولی از صفت درگذر ذات جو
به ذات آن صفت را که شد مات جو
براق است تن بهرِ جان رسول
که بی او میسر نگردد وصول
خموشی بود نردبان فلک
ازین نردبان رو به ملک و ملک
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: حاجی محمدحسن قزوینی، معروف به فخر العارفین و زین الواصلین، در جوانی به دنبال علم و عرفان بود و با سفرها و ریاضتهای فراوان به جستجوی حقیقت پرداخت. او سپس به خدمت حاجی میرزا ابوالقاسم شیرازی رسید و از نور وجود او بهرهمند شد. محمدحسن بعد از مرگ استادش به امامت و وعظ مشغول شد و شهرتی به عنوان یک عالم عارف پیدا کرد. او در شعر نیز مهارت داشت و آثاری چون «الهی نامه» و «شترنامه» را سرود.
اشعار او به عشق و وحدت وجود اشاره دارند و وی به فهم عمیق از حقیقت و معرفت دست یافته است. همچنین او به نیکیهای اخلاقی و شناخت خداوند تأکید میکند و در مناجاتها و اشعارش از عشق و تصوف میگوید.
به طور کلی، زندگی و آثار حاجی محمدحسن قزوینی نشاندهنده یک جستجوگر حقیقی در میدان عرفان و عشق الهی است که ویژگیهای انسانی و معنوی را تلاشی بیپایان برمیانگیزند.
هوش مصنوعی: او فخر عارفان و زینت راهیافتگان است، یعنی حاجی محمدحسن خلف الصدق مجتهد زمان، که اهل قزوین است. این شخصیت در جوانی به علوم مختلف علاقهمند شد و به جستجوی علم و دانش پرداخت، اما از جستجوی جاه و مقام دنیوی فراتر رفت و خواهان ارتباط با عارفان شد. او به جمعی از بزرگان راه و اهل تحقیق پیوست، اما همچنان به کمال مطلوب خود نرسید و مدتها در سفر و ریاضت بود. پس از مدتی به خدمت حاجی میرزا ابوالقاسم شیرازی رسید و از ایشان بهرهمند شد. با دستی به دامن او، از روشنایی ذوق و حال و کمالات وجودی او بهره جست و به حقایق توحید و عارفانه نائل آمد. پس از اینکه از بیقراری و ناآرامی رهایی یافت، چند سالی را در کنار درویشان در ایران و هند سپری کرد. سپس به شیراز بازگشت و تا زمان وفات استادش در محفل ایشان مشغول بود. بعد از مدتی، پس از درگذشت پدرش، به درخواست جمعی به امامت و وعظ مشغول شد و در این مسیر همگان را به کمال و اخلاق نیکو دعوت کرد.
هوش مصنوعی: بهار عالم با زیباییاش روح و جان را زنده میکند و به رنگ دوستان، شکل ظاهری را به زندگی معنا میبخشد.
هوش مصنوعی: آن شخص در هنر شعر نیز دارای سطح بالایی است و به جز چند قصیده، چندین مثنوی نیز سروده است. از جمله مثنویهایی که نوشته میتوان به «الهی نامه»، «شترنامه»، «مهر و ماه»، «وامق و عذرا» و «وصف الحال» اشاره کرد. فراتر از موضوعات عمیق این اشعار، دارای نهایت فصاحت و بلاغت است. هدف این است که وجود با ارزش او معلم دیگران باشد و ذات با سعادتش دل دوستان را شاد کند. در نگاه کسانی که بصیرت دارند، او به وضوح دیده میشود و وجودش محسوس است. لوح دلش خالی از هر نقش و نگاری است و جانش غرق در نقش و نگار. به این فقیر همواره خدمت کرده و صحبتش درهای فیوضات را به روی دلها باز میکند. برخی از اشعار او به طرز دلنشینی سروده شده است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که نشانهای از عشق و دلدادگی وجود دارد، نام خدا بر تمام نوشتهها و صفحات زینتبخش خواهد بود.
هوش مصنوعی: حاکم بر سرنوشت و قضا و قدر، کسی است که حکم میکند و سرنوشتها را رقم میزند؛ او منشأ بهشت و دوزخ نیز هست.
هوش مصنوعی: نور و روشنایی از آغاز و پیشینه، نقش و مسیر وجود و عدم را مشخص میکند.
هوش مصنوعی: پا که بر آن رنگ تقدس گذاشته شده، خیمهاش بر آسمانها و درون انسانها گسترانده شده است.
هوش مصنوعی: از عدم و ناچیزی، اشباح و موجودات را به وجود آورده و به آنها راهی به دنیای ارواح داده است.
هوش مصنوعی: روح غیر مادی و ناب که در عین واحد بودن، به شکلهای گوناگون و مختلفی تجلی پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: ای درِ وجود تو هدف و آرزوی ماست و چهرهی تو گواه و نمایانگر مقصود ماست.
هوش مصنوعی: غم تو به نوعی باعث شادی من شده است و اینکه تو را میپرستم برای من از هر نوع آزادی بیشتر ارزش دارد.
هوش مصنوعی: کسی جز تو نیست که ما را حمایت کند و در کنار ما باشد.
هوش مصنوعی: مهربانی تو تنها امید ماست، ای ساقی! شراب ما و جام ما به تو مربوط است.
هوش مصنوعی: زیبایی تو همانند شراب رنگین ماست و آهنگ ما مانند نغمهای است که ساز ما به صدا درمیآورد.
هوش مصنوعی: محل تجمع عشق و علاقه ما، کوی توست؛ خانه و مکانی که ما در آن زندگی میکنیم و به آن تعلق داریم، همینجاست.
هوش مصنوعی: عشق تو اکنون حقیقت درون من است و خانهات برای من مانند تخت سلطنت میباشد.
هوش مصنوعی: ای غم تو از شادمانی دوستان، به درد تو از درمان دوستان.
هوش مصنوعی: غم تو برای من مانند کوهی بزرگ است که بر سینهام سنگینی میکند و به روشنی چشمان بینای من میافزاید.
هوش مصنوعی: دلم دوباره عشق را احساس کرد وقتی که پرده از چهرهاش کنار رفت.
هوش مصنوعی: دل من بیدلیل و ناخواسته به شوق آمد و تا دوباره قلاب لباسش را باز کند.
هوش مصنوعی: چشم سیاه به طرز دیگری دیوانه کننده شده و باعث شده که این دل شیدا از کنترل خارج شود.
هوش مصنوعی: چهرهی زیبا و دلربا درخشان شد و این دل بیمار و عاشق، گرفتار عشق و دلبستگی شد.
هوش مصنوعی: ای دل من، چرا به خاطر دیگری به من ستم میکنی در حالی که فقط به تو عشق ورزیدهام؟
هوش مصنوعی: بلند شو که خورشید صبح دمیده و وقت حرکت و سفر فرا رسیده است، نه زمانی برای خواب و استراحت.
هوش مصنوعی: زمانی را به یاد بیاور که از همه جا بیخبر و تنها ماندهای، در حالی که اوضاع و احوال به سرعت در حال تغییر است و تو از قافله پیشرفت و حرکت عقب افتادهای.
هوش مصنوعی: برخیز و آهنگ شادی را شروع کن، من به حالت مستی در آمدهام، پس آواز خوشی را سر بده.
هوش مصنوعی: بپا خیز ای شتربان، زیرا که منِ ضعیف در حال حاضر به دنبال دل خود میروم.
هوش مصنوعی: دل گیج و سردرگم به کجا خواهد رفت و به چه کسی آرامش خواهد یافت، در حالی که این عاشق جانش به دنبال محبت و نزدیکی است.
هوش مصنوعی: او به سمت محبوبش میرود و من را هم با خود میبرد تا من نیز در انحنا و زیبایی موهای او غرق شوم.
هوش مصنوعی: دل که با درد و رنج مواجه است، از کجا میتواند صبر و استقامت داشته باشد؟ و تاب و تحمل در برابر مشکلات ناشی از عشق و محبت معشوق از کجا میآید؟
هوش مصنوعی: عقل چه ربطی به عشق دارد و جنون به کجا مربوط میشود؟ عشق چه نسبتی با صبر و آرامش دارد؟
هوش مصنوعی: بلند شو و آن شتر صبور را بیاور تا من بار و بنهام را به سمت کوی محبوب ببرم.
هوش مصنوعی: من لباس خود را برای رسیدن به هدفی بلندتر و با ارزشتر آماده میکنم تا از تجربیات و رسیدن به قلههای بالا بهرهمند شوم.
هوش مصنوعی: منزل سلمی کجاست و من چه کارهام؟ خیمه لیلی در کجاست و من کجا قرار دارم؟
هوش مصنوعی: اگر من و دل به درگاه او برویم، دیگر از چه چیز باید طلب کنیم؟
هوش مصنوعی: هر بار که به من به اشاره و ناز نگاه میکند، وقتی به آن میاندیشم، متوجه میشوم که واقعاً کار زیبایی انجام میدهد.
هوش مصنوعی: اگر کسی در رابطهاش با دوستش وفادار باشد، نباید از او شکایت کند، زیرا هر کاری که دوستش به طور نیکو انجام میدهد، همانطور که بایسته است، خوب و شایسته است.
هوش مصنوعی: ای کسی که دل مرا بردی و بدنم را پژمرده کردی، غم تو هر آنچه که تو میخواستید، به وجود آورد.
هوش مصنوعی: یک نفر به پیش شیخی بزرگ رفت و از او درخواست کرد که به خاطر بزرگواریاش، او را یاری کند.
هوش مصنوعی: در اینجا گفته میشود که در محیط و وجودم، شادابی و خوشی وجود ندارد؛ زیرا درد و نیاز درونی من احساس میشود.
هوش مصنوعی: من از قید و بند جسم آزاد نیستم و به این خاطر غمگین، خسته و دلشکستهام.
هوش مصنوعی: ای کاش مرا به سمت بزرگی هدایت کنی، زیرا تو خود به دنبال خودخواهی و بزرگمنشی نیستی.
هوش مصنوعی: شیخ به او گفت: ای بیچاره، درد تو تنها با عشق درمان میشود.
هوش مصنوعی: اگر دل تو به سادگی و بیآلایشی گرایش دارد، عشق تو میتواند باعث رهایی و آزادیات شود.
هوش مصنوعی: دل غمزده و ناراحت رفت و جان به دنبال معشوقی غیر از آن بتی که چون سرو بلند و زیباست، جستجو میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که چشمم بر چهرهاش میافتد، دل به زیباییهای زلفهای تیرهاش تسلیم میشود.
هوش مصنوعی: شعلههای عشق معشوق دلفریب از دل آن جان خسته برآمد.
هوش مصنوعی: دل غمگین او به خاطر عشق به محبوب زیبا به شدت شعلهور شده است.
هوش مصنوعی: او از دل نالهای سر داد و فریاد را سر لوحه کار خود قرار داد و عشق و بیخودی را شروع کرد.
هوش مصنوعی: بدن را به آرامش و روحی سبک تسلیم کرد و دل را به دلیری و گلهگذاری سپرد.
هوش مصنوعی: هر کس از هر مرحلهای که به پایان تلخی برسد، همان چیزی که شایستهی او بود، او را رها میکند.
هوش مصنوعی: از آن دلبستگی که به آن اقرار کرده بود، فاصله بگیر و به آن مهمانی برو که در آن انکاری وجود دارد.
هوش مصنوعی: به پا خیز شتربان، زیرا کاروان ما در حال حرکت است و ما در این مرحله تنها ماندهایم.
هوش مصنوعی: کاروان عشق به مقصد نهایی خود رسید و کشتی عاشقان به کنار دریا آمد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از این گروه و کاروان غافل بماند، مثل من خواهد شد و دلش بیتاب و بیقرار میشود.
هوش مصنوعی: آوای عشق شور و هیجان به همراه میآورد و زیبایی است که شادی و لذت را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، شراب تو به گونهای است که وجود انسان را میرباید، و جامی که در دست داری، به قدری شگفتانگیز است که سرمستی و سرخوشی را افزایش میدهد.
هوش مصنوعی: وجود نداشتن آغاز برای ذات یکتا و بینهایتی که اسمهای گوناگون به آن نسبت داده میشود، نشان دهنده این است که در عین تنوع، همه به یک یگانه و بینهایت بازمیگردند.
هوش مصنوعی: وجود با عظمت و خودبزرگبینی باعث میشود آدمی احساس تکبر کند، در حالی که شوق و سرمستی زندگی همواره ما را به حضور و واقعیت نزدیکتر میکند.
هوش مصنوعی: سر به در نگذار که حتی دربان نیز به اوج مقام خود نخواهد رسید.
هوش مصنوعی: وقتی عشق و شگفتی در دل آدمی جا میگیرد، عقل و تفکر از او دور میشود و او را به دنیای وسیعتری میکشاند.
هوش مصنوعی: دل در حال شادی و جشن است، اما دیگر نه جایی برای صبر و آرامش باقی مانده و نه لذتی برای خوشی و نشاط وجود دارد.
هوش مصنوعی: من کیستم؟ من کسی هستم که در راهی گم شدهام و چشمانم از غم و درد پر از اشک است.
هوش مصنوعی: ای شتربان، برخیز که داستان من دل دیوانهام را به آتش کشیده و حال خوشی ندارم.
هوش مصنوعی: عاشق با دل سوزان و دردناک، عقلش را از دست داد و به دنیای خوشگذرانی و میکده روی آورد.
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانم زنجیر زلفهای دو طرف را داشته باشم، باید زنجیرهای زیادی را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: ای که بر امید و صبر من آتش زدهای، من از این شعلههای سوزان رنج میکشم، اما در عین حال از این آتش لذت میبرم.
هوش مصنوعی: ای شتربان، بیدار شو! چرا که شترهای سرمست به خوبی کفشها را نمیشناسند و نمیتوانند از پای خود مراقبت کنند.
هوش مصنوعی: کسی که به عشق خود وابسته است، تنها آرزویش دیدن آن معشوق است.
هوش مصنوعی: در این دهکده هرگز کسی پیدا نشد که اهل دل باشد و درد و رنجی را احساس کند.
هوش مصنوعی: ای کسی که از حال من باخبری نداری، چرا به کارها و اعمال من ایراد میگیری؟
هوش مصنوعی: تو به خاطر کینهات اینقدر طعنه میزنی، در واقع این طعنهها به کسانی است که به یقین و اعتقادات خود پایبندند.
هوش مصنوعی: به دنبال تقوا و صداقت باش و هدفات را به دنبال کسی قرار بده که دارای نام و شخصیت برجستهای است.
هوش مصنوعی: اگر به زبالهای شباهت داری، مانند آنکه در کنار چشمهای افتادهاست، باید خود را بپوشانی و به مقام والاتر بروی.
هوش مصنوعی: در این دهکده هیچ کس به اندازه تو احمق و نادان نیست و هیچکس به دام گمره (گمراهی) گرفتار نشده است.
هوش مصنوعی: در مسیر انسانهای نیکوکار، مشکلات و سختیها به مانند خاری وجود دارد و باید با صبر و بردباری، بر سر آزادگان، دشواریها را تحمل کرد.
هوش مصنوعی: تو به دنبال لذت و خوشی هستی، اما با خود لباس زهد و عبادت را به دوش میکشی.
هوش مصنوعی: موسی و فرعون در کنار هم هستند، مانند احمد و ابوجهل که در زمان خود در یک عهد قرار دارند.
هوش مصنوعی: مار و مهره به نحوی به یکدیگر وابستهاند و به همین ترتیب زهر و زهره نیز ارتباط نزدیکی با هم دارند. این به تصویر کشیدن نوعی دوگانگی و هماهنگی در وجود چیزهاست که نشان میدهد هر کدام در کنار دیگری معنا پیدا میکند.
هوش مصنوعی: دشمنان در کنار یکدیگر قرار دارند و هرچند که با هم میجنگند، اما به یکدیگر گوش فرا میدهند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که یک چیز میتواند هم ناقص و هم کامل باشد، هم مشکل را برطرف کند و هم آن را به چیزی دیگر تبدیل کند. به عبارتی، جنبههای مختلف یک موضوع میتوانند به طور همزمان وجود داشته باشند و تأثیرات متفاوتی داشته باشند.
هوش مصنوعی: ادعا و دانش با هم در تضاد هستند، به ویژه برای کسانی که واقعاً دانشمند و آگاه هستند.
هوش مصنوعی: دانش اگر برای درک و آگاهی باشد، باید به بررسی و تحلیل ظاهر و باطن انسانها توجه کند.
هوش مصنوعی: اگرچه به ظاهر دعوت و دعوی وجود دارد، در واقع او دشمنی است که دارای تقوا و پرهیزگاری است.
هوش مصنوعی: اگر دلت به حرفها و گفتار ما علاقه نداشته باشد، دل تو از علم و دانش الهی پر خواهد شد.
هوش مصنوعی: سکوت کن و چیزی نگو تا مثل حسین، از خودخواهیها و منیتها رهایی یابی.
هوش مصنوعی: ای که نام تو در آغاز نامهها ذکر شده و یاد تو باعث شوق و هیجان در همهجا میشود.
هوش مصنوعی: نام تو مقدمه و آغازنامهٔ عشق است و یاد تو، اصلیترین و ارزشمندترین دارایی در دنیای عشق به شمار میآید.
هوش مصنوعی: زاهد به ذکر و یاد خدا مشغول است، اما جان عاشق در حال مستی و شوقی بینهایت از نام تو و جامی که با تو دارد، میباشد.
هوش مصنوعی: اسم و یاد جوهر وجود تو، برای بیثمران و بیهدفان، بیفایده است، اما صاحبدلان و حکمتجویان، از معرفت و عشق تو بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: زمانی که چهره زیبای تو مجلس را روشن کرد و زیباییات مانند خورشید، ستارهها را محو کرد.
هوش مصنوعی: از آن نوری که بر زمین تابید، سرزمین را روشن کرد و از آن پرتو به آسمان نفوذ کرد.
هوش مصنوعی: ملک مانند آسمان به دنبال تو است و آسمان نیز همچون ملک، عاشق تو شده است.
هوش مصنوعی: نه آسمان میداند که ملک (پادشاه) حیران و سردرگم کیست و نه آن ملک میداند که آسمان (فضا) چه حال و شرایطی دارد.
هوش مصنوعی: ای خورشید درخشان، راز عشق را به وضوح نشان بده و بگذار که عاشقان از درون وجودشان، عشق خود را آشکار کنند.
هوش مصنوعی: ای دلآرا، ای محبوب نازنین، با زیباییات و روی دلفریب خود، بر افرادی که در روزگار تیره و سخت زندگی میکنند، جلوهگری کن و به آنها نمایان شو.
هوش مصنوعی: ای کاش یک بار دیگر با چهرهای دلنشین نمایان شوی و گرهای از موهای بلندت را باز کنی.
هوش مصنوعی: به دور و بر خود نگاه کن، ببین که چگونه دنیا به خون رنگین شده است و چگونه مردمی سرگردان و حیران به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: ای خدا، تو پناهی برای بیپناهان هستی، راه را به عاشقی که گم کرده است نشان بده.
هوش مصنوعی: ما در راه خود بیخبر و گمهریم، لطفاً راه را نشانمان بده و ما را آگاه کن.
هوش مصنوعی: بنگر به ناتوانی خود و ببین که چقدر سرگردان و بیپناه هستیم.
هوش مصنوعی: عاشق را ببین که با وجودم چه کرد و حالا ببین که با دلم چه کرده است.
هوش مصنوعی: نیمهای از جانت را به یاد زخمها بسپار و ناتوانیات را از قید و بند رها کن.
هوش مصنوعی: شخص خوشحالی است که بتوانی او را مجذوب خود کنی، حتی اگر به قیمت آن باشد که زیبایی او را تحتالشعاع قرار دهی.
هوش مصنوعی: عاشق خوشحالی است که حتی در شرایط سخت و خونین نیز میتواند به خوشی برسد و از قید و بند عقل و اندیشه رها شود.
هوش مصنوعی: تو که با هر درد و سختی، برای من سازی جدید مینوازی، و با هر نغمه و آهنگی، آدمیتم را به رازهای تازهای میرسی.
هوش مصنوعی: در هر دشواری و تلخی که وجود دارد، همیشه جایی برای زیبایی و شادی وجود دارد. مانند نوگلی که در میان خارها میتواند جوانه بزند.
هوش مصنوعی: در همهی هستی، هر آنچه وجود دارد، نشانههایی از تو هستند و تمام نامها و ویژگیهای وجودی تو را به تصویر میکشند.
هوش مصنوعی: تو مانند آفتاب هستی و ما مانند ابرها. تو مانند ماه کامل هستی و ما مانند تاریکیها.
هوش مصنوعی: تو مانند دریا هستی و ما مانند کف روی آب، تو مانند روح و ما مانند جسم.
هوش مصنوعی: شما مانند یک دریا هستید و ما مثل قطرهای از آن. شما همچون ماهی تابناک هستید و ما مانند ذراتی کوچک در مقابلتان.
هوش مصنوعی: قطره هرگز نمیتواند با دریا برابر شود و ذرهای از خاک هم هرگز نمیتواند با خورشید یکسان گردد.
هوش مصنوعی: تو با مهربانیهای بیپایانت هر لحظه وجود تازهای به من عطا میکنی، حتی از عدم و ناکجا.
هوش مصنوعی: در زمانی که وجود نداشتیم، مانند گنجی پنهان بودیم و هیچکس از آن گنج گرانبها خبر نداشت جز تو.
هوش مصنوعی: با تدبیر و نیرنگهایی که به کار بردی، آن گنج hidden روشن و نمایان شد.
هوش مصنوعی: تو در زندگیات به نام ما، سکّهای زدهای و به ما تلخی ناکامی را تقدیم کردهای.
هوش مصنوعی: تو باعث شدی که ما، هم در نظر مردم عادی و هم در چشم خاصها، رسوا و شرمنده بشویم و حالا در حالت ناامیدی و خستگی قرار داریم.
هوش مصنوعی: تو نطفه بیخبری را در دل ما کاشتی و اندوه و ناراحتی را بر سر ما ریختی.
هوش مصنوعی: زهر اندوه را در جام ما ریختی و ما را از پای درآوردی، مانند کسی که بر دار آویخته باشد.
هوش مصنوعی: ما در آتش فراق تو میسوزیم و به خاطر جداییات از زندگی دل میکنیم.
هوش مصنوعی: ما در تلاشیم که از وجود خودمان دست برداریم تا به خواستهٔ یار خشمگینمان برسیم.
هوش مصنوعی: سلام و درود بر تو ای هدف و آرزوی ما، سلام و درود بر تو ای گواه و نمایان ما.
هوش مصنوعی: ای روشنی بخش گونهها، ای ماه کامل، ای درخشان چهره، ای خورشید تاریکیها.
هوش مصنوعی: ای بخشندهی کریم، به من جامی شراب بده و مرا به وصال خویش برسان.
هوش مصنوعی: سلام ای عشق! تو با قدرت و شجاعت به میدان آمدهای و زهد و تقوا را در هم ریختهای.
هوش مصنوعی: عشق و حال مستی به انسان نشاط و سرزندگی میبخشد، در حالی که زهد و پرهیزکاری فقط به حرف و ظاهرسازی محدود میشوند.
هوش مصنوعی: عمل زاهد با ذکر و صحبتهای زیاد، فقط جنبه ظاهری دارد، اما جان عاشق در عمق عشق و معرفت الهی غرق شده است.
هوش مصنوعی: عشق را جستجو کن و عشق را بیان کن. عشق را تا ابد بخواه، همین برای تو کافی است ای مردی که در مسیر زندگی هستی.
هوش مصنوعی: ای عشق، تو به عاشقان یاد دادهای که چگونه از درد و رنج یکدیگر پشتیبانی کنند و در کنار هم به عشق و اتحاد برسند.
هوش مصنوعی: سلام و درود بر تو ای روشنایی که تاریکی را میسوزانی و شب را برای ما پیروز میکنی.
هوش مصنوعی: آتش تو، آن چیزی است که در دل انسان شعلهور میشود و جوش و خروش میآورد. عقل و فکر انسانی نیز حاصل راهی است که تو باز کردهای.
هوش مصنوعی: عشق وقتی در ویژگیها و صفات آشکار میشود، که این صفات به نور ذات و حقیقت آگاه شوند.
هوش مصنوعی: عقل به تو میگوید که از نشانههای عشق غافل نشو، تا زمانی که میتوانی، نور اصلی عشق را ببینی.
هوش مصنوعی: عشق به هیچ چیز نیاز ندارد و نیازی به وصف کردن ندارد؛ چون توصیف عقل تنها به کلمات و مقالات محدود میشود.
هوش مصنوعی: عشق یک فعالیت و عمل است و کارهایی که در دنیا انجام میشود، از عقل و خرد نشأت میگیرد. به عبارت دیگر، عقل و تدبیر در بازارهایی که در آن کارها انجام میشود، دیده میشود.
هوش مصنوعی: ای کسی که از دانش و آگاهی افراد باهوش فراتر رفتهای و بینشت از درک اهل الهام و بصیرت نیز بیشتر است.
هوش مصنوعی: تو از محدودیتهای تفکر و خیال بیرونی فراتر هستی، و این خیالات در درون تو گم شدهاند. تو از هر درک و فهمی فراتر هستی و آن نیز در وجود تو ناپدید شده است.
هوش مصنوعی: وجود تو، نه به مکان محدود است و نه به بیمکانی؛ بدون تو هیچ نشانی وجود ندارد و هر نشانی وابسته به توست.
هوش مصنوعی: تو روح را در بدن جا دادهای و دریا را بر ساحل ساکن کردهای.
هوش مصنوعی: تو جایگاه نامعلوم را در مکان قرار دادهای و بی نشانی را در نشانهای آوردهای.
هوش مصنوعی: کسی که درک او فقط به ویژگیها محدود بماند، از زیبایی ذات خداوند راضی نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر کسی دانش و درک او فراتر از هر صفت و ویژگی باشد، سزاوار است که او را به طور کامل بشناسیم و درک کنیم.
هوش مصنوعی: او در علم و دانش بسیار ماهر و کامل است، اما علم بدون بصیرت و بینش، تاثیر چندانی ندارد.
هوش مصنوعی: دانشی که حاصل بینش باشد، در وجود انسان مفید نیست. تنها دانشی که به صورت مستقیم تجربه و شهود عمیق را به همراه داشته باشد، ارزشمند است.
هوش مصنوعی: زیبایی حقیقت مانند نوری درخشان است که وقتی در جلوهها و اشیاء ظاهر میشود، به روشنی جلوهگری میکند.
هوش مصنوعی: از چهرههای متفاوت میتوان فهمید که روح افراد چگونه است و این جانها را به جلو میرانند.
هوش مصنوعی: چهره زیبای او درخشندگی خاصی دارد که نام و اعتبارش را در جهان منتشر کرده است.
هوش مصنوعی: در این مصراع، به تغییر وضعیتهای مختلف اشاره شده است. یکی از آنها به آسمان و دیگری به زمین تبدیل شده و همچنین یکی در موقعیت پایینتر قرار گرفته و دیگری به نقطهی بلندتری رسیده است. این تصویر به نوسانات و تغییرات در زندگی یا وضعیتها اشاره دارد.
هوش مصنوعی: حضور و اطلاع انحصاری، یک حالت متفاوت است و در آن یکی به صورت تجربی به حقیقتی دست مییابد. در مقابل، علمی که از طریق اصول و قوانین به دست میآید، به شکل دیگری از درک و شناخت اشاره دارد.
هوش مصنوعی: یکی از آنها بینهایت و نامتناهی شد، در حالی که دیگری محدود و دارای قیود و شرایط خاص گردید.
هوش مصنوعی: جز او هیچکس در عالم تجلی ندارد، چه در فضایی که در پرده است و چه در فضای بیرونی.
هوش مصنوعی: گاهی هویت انسان به وضوح نمایان میشود و گاهی در قالب زن پنهان میگردد.
هوش مصنوعی: گاه ساغی و گاه هم ساغر پر از شراب است، گاه نیز نواختن ساز و آواز است و گاه نغمهای از نی به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که همه چیز در عالم نشانهای از وجود یک حقیقت واحد است. ایوان، بنا، خشت، دهقان، صحرا و کشت همه جلوههایی از آن حقیقت هستند که در جنبههای مختلف زندگی و طبیعت نمایان میشوند. به عبارت دیگر، همه چیز در این دنیا به یک سرچشمه و اصل واحد تعلق دارد.
هوش مصنوعی: جنون و دیوانگی مربوط به اوست و اوست که به هر عاقلی خرد و دانایی میبخشد.
هوش مصنوعی: او در هر میخانه باده مینوشد و در هر خانهای لباس درویشی بر تن دارد.
هوش مصنوعی: در هیچ مکانی جز وجود او چیزی نمیبینی، نه در مسجد و نه در میخانه، و هیچ وجودی جز او پیدا نمیشود.
هوش مصنوعی: جز او هیچ کس نیست و او در مرکز همه چیز حضور دارد، اما با این حال، او از مرزها و محدودیتها فراتر است.
هوش مصنوعی: ای خدا، تو تنها کسی هستی که به رازهای نهفته در دلهای ما آگاهی داری و از آنها باخبری.
هوش مصنوعی: تو ای کسی که توانایی درک و تشخیص را به دیگران میدهی، اصل هر چیز به راحتی برای تو واضح و روشن است و نیازی به پنهان کردن آن نیست.
هوش مصنوعی: از ماهیت واقعی خود به ما آگاهی بده و زنجیره نادانی ما را کوتاه کن.
هوش مصنوعی: از دل خود طرحهای خیالات را پاک کن و آنها را به حالات و احساسات واقعی تبدیل کن.
هوش مصنوعی: ای دوست، وقتی که از دنیا و شکل و مکان فاصله بگیری، وقتی که از نام و نشانی فراتر بروی،
هوش مصنوعی: از فضایی که هیچ نشانی ندارد، نشانی به من بده، و به سرزمین بینهایت، جایی برای من مقرر کن.
هوش مصنوعی: کس برای یافتن نشانهای از تو تلاش میکند، در حالی که کسی دیگر جای تو را در جایی نامشخص میداند.
هوش مصنوعی: پرده را کنار بزن تا ببینم تو چه کسی هستی، ای چراغی که روشنیبخش این جمع هستی.
هوش مصنوعی: آسمان از خاک محبوب تو خبری ندارد و زمین هم نشانهای از چهره ماهپیکرت ندارد.
هوش مصنوعی: همه در خاک و خون غوطهورند و به خاطر تو به زمین افتاده و گیج و سردرگم هستند.
هوش مصنوعی: تو مانند خورشید هستی که زیباییهای مختلف را در خود دارد و با هر ذره از وجودت، شخصیت و جذابیتی خاص را به نمایش میگذاری.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیتواند به عمق وجود دیگری نفوذ کند. چگونه ممکن است ذرهای از مهر و محبت باخبر باشد؟
هوش مصنوعی: هر چیزی که در این دنیا وجود دارد، چه در بالا و چه در پایین، همگی تحت تأثیر شراب عشق تو سرمست و شاداب هستند.
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است در دنیا چیزهای زیادی وجود داشته باشد، اما هیچکدام برای من اهمیتی ندارد و هیچکسی به جز تو برایم مهم نیست.
هوش مصنوعی: تو لایق خدایی ابدی هستی که وجود تو در یک خداوند منحصر به فرد است.
هوش مصنوعی: شاید تو عالیمقامتر از پادشاه و مردم عادی هستی، چرا که هر کسی که بلند میشود، سرش را برای تو خم میکند.
هوش مصنوعی: من نمیدانم چه بگویم، اما وجود هر چیزی به تو بستگی دارد و نبود آن نیز به تو مرتبط است.
هوش مصنوعی: خداوندا، نه من وجود دارم و نه نفس، نه حتی پرندهای که در قفسی به دام افتاده باشد.
هوش مصنوعی: از ضروریات وجود و از آنچه ممکن است، هیچ نشانهای از زمین و آسمان نیست.
هوش مصنوعی: نه ستارهها و نه زمین هیچکدام حامی و یاور من نیستند.
هوش مصنوعی: نه من با خاکیان ارتباطی دارم، نه با افلاکیان تعلقی.
هوش مصنوعی: در اینجا به بیان این موضوع پرداخته میشود که نه پرهیزگاری و دینداری معنی دارد، نه زهد و دوری از دنیا، نه آتش جهنم و عذاب، و نه حتی شادی و لذتهای دنیوی. در واقع، به نوعی همه اینها بیفایده و بیمعنا به نظر میرسند.
هوش مصنوعی: در جستجوی سلامت و خوب بودن، به دنبال فردی نباش که تنها به ظواهر معتقد است و لباس مقدس به تن دارد، و نه به سراغ کسی برو که فقط به لذتهای دنیوی و نوشیدن مشروبات مشغول است.
هوش مصنوعی: من نه به زاهدانی که با اهل تصوف دشمنی میکنند، تعلق دارم، و نه به وعاظی که مقام و حال اهل تصرف را انکار میکنند.
هوش مصنوعی: نه این فرد که کافر است و از پیروان تقلید به شمار میآید، نه آن فرد که مؤمن است و از دوستان توحید محسوب میشود.
هوش مصنوعی: تو خودت هستی و وجودت از هرگونه کثرت پاک است و از وحدت آزاد.
هوش مصنوعی: در ابتدا، وجود بینهایت و ازلی به شکل واحد و مشخصی در آمد.
هوش مصنوعی: دانش و توانایی بینهایت به تصورات و تخیلات کسانی که تشبیه میکنند محدود شده است.
هوش مصنوعی: قدرت تو بر این است که از دنیای پنهان چیزی بسازی که عاری از هرگونه نقص و عیب باشد.
هوش مصنوعی: او ابتدا جوهر ناب وجودش را به نمایش گذاشت که سبب تشخیص و درک میشود.
هوش مصنوعی: از آن زمان، جواهر یکتا و بینظیر ظهور میکند که باعث پیدایش و خلق اشیا میشود.
هوش مصنوعی: در آغاز، عقل اول شکل گرفت و نامی پیدا کرد، و عقل دوم مانند جامی پر از Knowledge و درک است.
هوش مصنوعی: در اینجا به شکلی توصیفی به یک غواص اشاره میشود که با مهارت و توانایی خاص خود، گوهرهای بینظیری را از اعماق دریا به دست میآورد. این غواص با دقت و تلاش فراوان، چیزهای ارزشمندی را از عمق آبها بیرون میآورد.
هوش مصنوعی: تمام عناصر و اجزاء جهان دارای حقایقی هستند که برای کسانی که درک عمیق دارند، روشن و قابل مشاهدهاند.
هوش مصنوعی: زمانی که عقلها به کمال رسیدند، با ایجاد موجودات جدید، بر نعمتها افزوده شد.
هوش مصنوعی: وقتی که از وجود خود به سوی جهان بیرونی حرکت کردی، طرح چهار رکن و نه طاق را به وجود آوردی.
هوش مصنوعی: زمانی که بر مرکب راهی از بلند به پایین میروی، در پایینتری که میرسی، هر کجا که مینگری، نشانههایی از سقوط و شکست به چشم میخورد.
هوش مصنوعی: در مکانهایی که هیچ نشانی نیست، نشانهایی به نمایش درآمد و پرچمی در فضایی بیرون از مکان برافراشته شد.
هوش مصنوعی: در آغاز، تمایلی به وجود آمد که دو موجود را به یکدیگر پیوند دهد و یار و همسفرشان کند.
هوش مصنوعی: زمین به زیبایی جلوهگری میکند و آسمان نیز چیزی نمانده، ما در این فضا نمایان گشتهایم و هر یک از دیگران هم در مسیر خود ظاهر شدهاند.
هوش مصنوعی: با تغییر فصول چهارگانه، زندگی انسان نیز دچار تحول میشود و این دگرگونیها شبیه به کشتوکار در زمین هستند.
هوش مصنوعی: یکی عابد و زاهد در دین است و دیگری شرابخوار. یکی به نوشیدن میپردازد و دیگری بر روی سجادهاش نماز میخواند.
هوش مصنوعی: یک نفر به عنوان شیخ و دیگری به عنوان مرشد شناخته میشوند، اما در حقیقت یکی فقط ادعا میکند و دیگری هم فقط به سخنرانی و خود را پنهان کردن میپردازد.
هوش مصنوعی: از عمق عشق، کسی از جهانی که در آن هستیم خبر ندارد، اما نفخ عشق خداوند آدم را میداند.
هوش مصنوعی: کمی از آن وزش روح، انسانیت را به آدمی میبخشد و اگر از آن طوفان و اضطراب عبور کنیم، واقعیات جهان را درک خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: طلسمی که وجود دارد، مربوط به چیزهای مادی و ساده مانند آب و گل است، در حالی که این روح و احساسات ما به شکل دیگری است و به زندگی و اشتیاق ما مربوط میشود.
هوش مصنوعی: در مورد عشق هیچ سخنی رد و بدل نمیشود و در دنیا نشانهای از آن عشق بینشان وجود ندارد.
هوش مصنوعی: این سخن میگوید که هر چیزی که آغاز میشود، در ابتدای کار تنها به روشن کردن و برافروختن مرتبط است و در پایان، جز سوختن و نابود شدن چیزی برایش باقی نمیماند. به عبارتی، هر مرحلهای از زندگی، با شور و شوق آغاز میشود اما ممکن است به نتیجهای تلخ یا پایانی ناامیدکننده منجر شود.
هوش مصنوعی: عشق در نگاه یک انسان آگاه و دانا، از داستان موسی و عصایش تا کوه سینا، همه چیز است و همه چیز را در بر میگیرد.
هوش مصنوعی: نگو که باطن و ظاهر با هم متفاوتند، چرا که در اینجا واقعیت اصلی در ظاهر خود نمایان است.
هوش مصنوعی: در عشق به اختلافات و مقامها اشاره نکن، زیرا در اینجا حالت هوشیاری به معنای واقعی به حساب میآید و شبیه حالت مستی است.
هوش مصنوعی: عشق واقعی هیچگونه وابستگی به مقام یا وضعیت اجتماعی ندارد، بلکه این توصیفهای اجتماعی است که میتواند به انسانها شکل و اعتبار دهد. در اصل، عشق فراتر از این توصیفهاست و به ارزشهای درونی و حقیقی مربوط میشود.
هوش مصنوعی: تصاویر در چشمان ناظران به گونهای هستند که گاهی در سطحی پایینتر دیده میشوند و گاهی در سطحی بالاتر.
هوش مصنوعی: اگر به چشم وامق نگاهی بیندازید، جز عذرا، چهرهٔ دیگری نمیبینید.
هوش مصنوعی: اگر در گل یا در خار نگاه کنی، در هر جایی که بنگری، محبوب را میبینی.
هوش مصنوعی: از میدانی پر از عشق، تنها کسی موفق به شناخت خود میشود که بتواند از محدودهی وجود خودش به خوبی عبور کند و کنترل را به دست بگیرد.
هوش مصنوعی: چراغ عشق در دلها روشنی میبخشد، اما اگر با هر کسی درآمیزد، آن عشق آسیب میبیند و میسوزد.
هوش مصنوعی: کسی که ذهنش از عشق پاک است و آرامش دارد، دلش هم نمیتواند از هیاهوی عشق خالی باشد.
هوش مصنوعی: دل را نخوان که جسم ضعیفی دارد، و از آنچه میگوید چیزی نگو چون تنها تودهای از استخوان است.
هوش مصنوعی: هر قلبی نیازمند عشق است، زیرا عشق، شایستگی حضور در محافل و مجالس را به ما میدهد.
هوش مصنوعی: یک شیر وجود دارد که شکار میکند و بسیار خشن و خونخوار است، و طعمهاش دلها و افکار انسانها هستند.
هوش مصنوعی: پرندهای وجود دارد که پروازش تحت تأثیر شکارش قرار گرفته و قلب او به خون آغشته شده است.
هوش مصنوعی: شخصی مثل دریا با شور و هیجان فراوانی به تلاطم درآمده است و این شور و هیجان او باعث شده که دلهای افسرده و غمگین نیز به جنب و جوش بیفتند.
هوش مصنوعی: در دلها یک شور و هیجان وجود دارد که مانند شعلهای میسوزد و آتشافروز است.
هوش مصنوعی: نمیدانم که نام او عشق است یا درد، اما میدانم که از عمق جانم برمیخیزد.
هوش مصنوعی: نمیدانم آیا نام او شوق است یا ذوق، اما میدانم که او بر گردن من بار سنگینی را میگذارد.
هوش مصنوعی: نمیدانم نام او عشق است یا محبت، اما میدانم که چهرهاش به خون آغشته است.
هوش مصنوعی: عشق حقیقی در عمق وجود ما است و وجود ما به خاطر محبوب و معشوقی است که در دل داریم.
هوش مصنوعی: دانش کسانی که تنها به گفتارها اکتفا میکنند، سطحی و کمعمق است، اما بینش افرادی که به تجربه و حال خود توجه دارند، بسیار عمیقتر و واقعیتر است.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیداند که او کجاست و نشانهاش کجاست، چرا که محفل و محیط او از دو جهان خارج است.
هوش مصنوعی: در عشق، پیوند روح و جسم را به وضوح در وجود احمد، که تجلی یکی و یگانه است، مشاهده کن.
هوش مصنوعی: یکی از نامهای گرامی، احمد است که به حقیقتی عظیم و بینظیر اشاره دارد؛ مانند گنجی ارزشمند که در قالبی خاص و جالب قرار دارد.
هوش مصنوعی: از اتحاد و یکپارچگی، تنوع و کثرت به وضوح دیده میشود، اما در کثرت، ماهیت اصلی و یکی بودن به طور پنهان نهفته است.
هوش مصنوعی: وقتی که انسان درگیر تصورات و افکار متنوع میشود، انگار که از ویژگیهای وجودی خود فاصله میگیرد. در حقیقت، از بین رفتن این وجود در عشق و شور و شوق به دست میآید.
هوش مصنوعی: عشق کاملترین حالت عقل است، ای حکیم، زیرا آنچه که عشق را به وجود میآورد همیشه جدید و نو است، در حالی که عشق خود یک واقعیت همیشگی و قدیمی است.
هوش مصنوعی: در این مکان، هیچ منبع و مرجعی وجود ندارد جز تمایل و گرایش صادرکننده.
هوش مصنوعی: هرگز چیزی که از وجود او به وجود آمده جدا نیست و تنها اوست که میتواند مشکلات را حل کند.
هوش مصنوعی: میتوان گفت که از آغاز تا پایان، همه چیز به یک تمایل و خواسته درونی مربوط میشود که به شراب، میخانه، و روح و جسم انسانها ارتباط دارد. این بیان به نوعی اشاره به پیوند عمیق انسان با خواستهها و تجربیات زندگی دارد.
هوش مصنوعی: ای دل، تا کی در راه نادرست قدم گذاشتن و فریب هر عیب و نقصی را خوردن؟
هوش مصنوعی: پریدن و جابهجا شدن از مکانی به مکان دیگر تا کی ادامه خواهد داشت؟ آخر تا چه زمانی باید از یک محلی به محلی دیگر رفت و آمد کرد؟
هوش مصنوعی: گاهی انسان به کفر و unbelief میافتد و خود را با دنیا و زرق و برق آن درگیر میکند، و گاهی به ایمان و باورهای معنوی پناه میبرد و از لذتهای زودگذر دنیوی دست میکشد.
هوش مصنوعی: گاهی در دامن طبیعت بازی میکنم و گاهی در گوشهای از تنهایی و آرامش پناه میبرم.
هوش مصنوعی: در عشق، مانند این است که کشتی را در دریا غرق کنی و بعد از آن نتوانی پا از بالای سر برداری.
هوش مصنوعی: هیچ نشانی از آن عاشق پرشور نیست که جانش از آلودگیهای دنیوی پاک و صاف باشد.
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن نشاط و شادی، باید از خوشیها بهرهمند شوی، و شاید از طریق این خوشیها به چنگال محدودیتها و وابستگیها گرفتار شوی.
هوش مصنوعی: مستی واقعی جایی است که انسان به حالتی از آگاهی و آرامش دست یابد که از محدودیتهای زمانی و مکانی فراتر رفته و از بندهای دنیوی آزاد شود.
هوش مصنوعی: در جوانی به عشق و احساسات دلونده و صمیمی خود زندگی کن، چرا که این احساسات ارزشمندتر از جسم و ظاهر است.
هوش مصنوعی: ابوالقاسم که در نظر عارفان، دل را تسخیر کرده و جانش را به زیبایی و جذابیت آمیخته است.
هوش مصنوعی: در جمع و اجتماع آدمها هستم، ولی از آنها فاصله دارم و همچنین از خودم دورم.
هوش مصنوعی: جایی که او قرار دارد، مثل جایی که او در لامکان است، نشانی ندارد. و نشانی که او دارد، همانند نشانی که او در بینشانی دارد، گم است.
هوش مصنوعی: اگر انسانی نابینا، اشیا را ببیند، همچنان که در ذات و حقیقت اشیا روشنایی است، او نیز در دنیای داخلی اشیا به روشنی دست مییابد.
هوش مصنوعی: وصف کسی که به بیانها نمیگنجد، قابل توصیف نیست و حد و اندازهای ندارد؛ کلام نمیتواند او را به درستی توصیف کند.
هوش مصنوعی: من در بینهایت نمیتوانم سخن بگویم، چرا که وصف چیزهای بینهایت برای من حد و مرزی ندارد.
هوش مصنوعی: ستایش مخصوص خداوند است، او توانگری است با قدرت و مهربان به مخلوقاتش در همه شرایط.
هوش مصنوعی: کسی که ذاتش قابل توصیف نیست، درک و فهم ویژگیهای او نشاندهنده درک عمیق و کمال شناخت است.
هوش مصنوعی: آیا کسی میتواند به درک عمیق و واقعی ذات بینهایت او برسد یا بتواند به عمق شناخت او پی ببرد؟
هوش مصنوعی: در نزد او، همزمان زیبایی و زشتی وجود دارد؛ همانطور که گل و خار در کنار هم به چشم میآیند. زیبایی و زشتی، شیرینی و تلخی، همه در وجود او جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: تمام این صفات و ویژگیها به نوعی به آن ذات عالی مربوط میشوند و همهٔ آنها در مقابل آن ذات بزرگ انگار که از حیرت سر به زیر گذاشتهاند.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ویژگیهای ظاهری و جسمانی انسانها، خواه بلند باشد یا کوتاه، هیچ ارتباطی به حقیقت و ذات واقعی خداوند ندارد. خداوند از هر صفت و ویژگی انسانی پاک و منزَّه است.
هوش مصنوعی: ویژگیها و ماهیت او تجلیهایی از وجودش هستند که در آنها ناپدید و در عین حال ثابت میشوند.
هوش مصنوعی: هر چه درباره او بگویم، از فهم و تصور خودم ناشی میشود و نه واقعیت او. نه نامی برایش مناسب است و نه وصفی میتواند او را به درستی معرفی کند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ویژگیهای خداوند از ذات او جدا نیست و همواره با هم وجود دارند. همچنین، هیچ فاصلهای بین خدا و خلق او نیست و آنها به نوعی در ارتباط نزدیک با یکدیگر هستند.
هوش مصنوعی: وجود و اجزاء به طور کامل با یکدیگر ارتباط دارند و از معانی متفاوتی برخوردار نیستند.
هوش مصنوعی: زمانی که تو با چشم خود به زیباییهای ظاهری نگاه میکنی، ذات و ماهیت آن چیز متفاوت خواهد بود و ویژگیهای دیگرش نیز تغییر میکند.
هوش مصنوعی: اگر پردهای بر صفات واقعی بیفتد، نباید به ویژگیهای غیر از ذات توجه کرد.
هوش مصنوعی: ویژگیها و ماهیت خداوند برای خاصان و نزدیکان او یکی است و تنها کسانی که به درک عمیق رسیدهاند، توانایی مشاهده این واقعیت را دارند.
هوش مصنوعی: کیست که بتواند از خود و تعلقاتش بگذرد و به درگاه کسی که نعمتهای فراوان دارد، نزدیک شود؟
هوش مصنوعی: وجود و عدم در حقیقت یکی هستند و هر دو در ذات و صفات خداوند که نعمتدهنده است وجود دارند.
هوش مصنوعی: هر چیزی که نیاز باشد، به هر کسی که لازم است داده میشود و هر آنچه که ممکن باشد در آن قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: او سفره میچیند و نان را میچشاند، او به ما عقل میدهد و جان ما را نیز از ما میگیرد.
هوش مصنوعی: همهچیز از اوست؛ ما از او روزی میگیریم، از او زندگی میکنیم و تمام وجودمان و دنیایمان بر اساس او شکل گرفته است.
هوش مصنوعی: اگر از خودت فاصله نگیری و درک عمیقی از خودت نداشته باشی، هرگز نخواهی توانست با خداوند ارتباط واقعی برقرار کنی.
هوش مصنوعی: به خودت برگرد و از وابستگیهای خودت فاصله بگیر؛ وقتی با خدا آشنا شدی، واقعیتر خودت را میشناسی.
هوش مصنوعی: از در او دور نشو و به در دیگری نرو، به جز رخ او هیچ چیز دیگری را مشاهده نکن، حتی نه به مسجد و نه به میخانه.
هوش مصنوعی: در دل تو گرفتار زلف او هستی و هر جایی که بروی، آن عشق در تو وجود دارد.
هوش مصنوعی: ای تو که از محدودیتها و تغییرات آزاد هستی، نه کمبود در تو وجود دارد و نه زیادتی.
هوش مصنوعی: در اینجا بیان میشود که وجود تو به نوعی تأثیرگذار است و همواره تلاش میکنی تا به شکلی بارز و در عین حال، زیرکانه به اهداف خود در زندگی دست پیدا کنی.
هوش مصنوعی: به من نگاهی از محبت کن و از طریق آن، مرا به راه راست هدایت کن.
هوش مصنوعی: نمیتوانم به زبان تو ذات تو را توصیف کنم، بلکه حتی توصیف صفات تو هم برایم ممکن نیست.
هوش مصنوعی: تو از دانش و فهمی که داری برتری، اما در نهایت جایگاهت فقط یک مشت خاک است.
هوش مصنوعی: اگر جان پاک به خاک بیفتد، مانند پرندهای که در آسمان پرواز میکند، نمیتواند به دنیا و مادیات برگردد.
هوش مصنوعی: احمد، فرستادهای که مانند آفتاب درخشان است، روشنایی بخش علم و عمل است.
هوش مصنوعی: درّ تنها و بینظیر دریا، بیرنگ و بیزرق و برق، زیبایی و معنویت را به نمایش میگذارد.
هوش مصنوعی: هدف از ایجاد مکان و افراد ساکن در آن، حفظ و نگهداری امانتهای زمانی و زمینی است.
هوش مصنوعی: در ابتدا، ائمه و دوستان خدا با نور خالص وجود خداوند آشنا شدند و در انتها، پیامبران به روشنی صفات خداوند رسیدهاند.
هوش مصنوعی: بندهٔ خدا چه در حالت زیبا و چه در زمان خوش، همواره مجذوب و شیدای او است، چه در مقام نوح و چه در مقام ادریس.
هوش مصنوعی: از ارتفاعات و فرودستان نمیتوان به وجود و عدم وجود تو پی برد، بلکه تو در هستی خود باقی هستی.
هوش مصنوعی: اولیا به کمک پیامبران میرسند تا از خوبیها و بدیها رهایی یابند.
هوش مصنوعی: از میان اولیا، کسی که به راستی آگاهی و دانایی داشته باشد، میتواند نمونه و پیشوای مردمان سراسر جهان باشد.
هوش مصنوعی: علی، شخصی بزرگ و مورد ستایش خداوند است که به دلیل درک عمیقش، پیشتاز در راه هدایت مردم بوده است.
هوش مصنوعی: او که مرده است، نیازی به آب حیات ندارد و تشنگی او مانند نوح نیست که در دریا غوطهور باشد.
هوش مصنوعی: دست موسی از دریای اوست و نفس عیسی لحظهای از نفسهای اوست.
هوش مصنوعی: یک لحظه از وجود او جان تازهای برای انسان میآورد و یک لحظه از دلگشادگی او برای جهان و تمام موجودات مایهی آرامش و عشق است.
هوش مصنوعی: تو پاک و بیآلایش هستی و از هر دو جنبه ترس و بیپروا بودن آزاد هستی.
هوش مصنوعی: خالصی و ناپاکی از تو نشأت میگیرد، همچنین ترس و بیخیالی نیز از تو به وجود آمده است.
هوش مصنوعی: آشکار شو و خودت را به نمایش بگذار، با قدرت بیشتری ادعای خداوندی کن.
هوش مصنوعی: هر پیامبر روش و راه خود را دارد، هرچند که حقیقت واحدی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: اولیا نیز به همین شیوه، از یک اصل پیروی میکنند اما از نظر حالات و شرایط، متفاوت هستند.
هوش مصنوعی: همه موجودات از نور حقیقت خلق شدهاند و زیبایی و محبت در دلهای آنان جای دارد.
هوش مصنوعی: به ویژه خورشید که نماد روشنی و صفاست، و ماه که نشانه تابندگی و وفاداری در آسمان است.
هوش مصنوعی: ابوالقاسم، بزرگترین شخصیت زمانه، از خود عبور کرده و به حقیقتی پایدار رسیده است.
هوش مصنوعی: او از وجود خود نمیآید، بلکه وجود او سبب پیدایش هستی است. او از شادی نیست، بلکه باعث شادی دیگران است.
هوش مصنوعی: خوانندهای میخواند که آهنگهایش بدون هیچ دلیل و دلیل خاصی است و از هر نغمهای، شور و شوق بیشتری برخاسته است.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بادههایی را به ما بده که هیچ کم و کاستی ندارند، زیرا هر بادهای که به او نسبت داده شود، ناعادلانه است.
هوش مصنوعی: امشب او بیخیال از قضاوت و تفکیک است، و تنها در کنار او بودن برایش اهمیت دارد.
هوش مصنوعی: به خودت نگاه نکن و به دیگران هم توجه نداشته باش، چون در نظر آنها بزرگ و کوچک هیچ فرقی ندارد.
هوش مصنوعی: دل خوش و آرامی که از دغدغهها و هیجانهای دنیا بیخبر است و به حالتها و شور و شوقهای زودگذر وابسته نیست.
هوش مصنوعی: این همه احساسات و افکاری که داریم، از تخیلات و رویاهای ما سرچشمه میگیرد، حتی اگر در نهایت نتوانیم به وصال و نزدیکی واقعی دست پیدا کنیم.
هوش مصنوعی: هر چیزی جز محبت و دوستی، اگرچه لذتبخش باشد، برای جان انسانی که به این عشق وابسته است بیمعنی و بیارزش است.
هوش مصنوعی: اگر از عشق بنوشی و مست شوی، به راز هر چیزی آگاه خواهی شد.
هوش مصنوعی: تمامی موجودات و پدیدهها، چه در سطح بالا و چه در سطح پایین، از او ناشی میشوند. هر آنچه که وجود داشته و هر آنچه که اکنون وجود دارد، در واقع از اوست.
هوش مصنوعی: هر چیزی را به نام خودش بشناس؛ به خاک، خاک بگو، به مه، ماه بگو، به کوه، کوه بگو و به انسانها هم به زعم خودشان، کاه بگو.
هوش مصنوعی: آیا در دنیای مخلوقات، چیزی وجود دارد که از خاک و زمین نشأت نگرفته باشد؟
هوش مصنوعی: هر چیزی که در زندگی مشاهده میکنی، اگر از نور یا نشانههای خداوند دور باشد، ارزش و اهمیت واقعی ندارد. به عبارت دیگر، همه چیز باید در راستای پرتو و وجود الهی سنجیده شود.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد به زور و بیعشق به چیزی نگاه کند، آنچه من میبینم را نمیتواند ببیند.
هوش مصنوعی: قطره دریای بیپایان را در خود میبیند و همچنین در جایی که هیچ مکان خاصی وجود ندارد، رؤیاهای خود را مشاهده میکند.
هوش مصنوعی: دل آن کسی که شوق آزادی در آن هست، در حقیقت به بندگی و خدمت یک شاه بزرگ خوشحال است.
هوش مصنوعی: ای دل، درخواست کن که معشوق به دنبال توست و ای جان، خوشحالی کن که دوست به تو علاقهمند است.
هوش مصنوعی: تمایل و اشتیاق او باعث میشود که تو به دنبال او بروی و در این جستوجو، شادی و خوشی به تو هدیه میشود.
هوش مصنوعی: به دنبال درک عمیق و مفهومی باش، زیرا در ظاهر، چیزهای زیادی وجود دارد که ممکن است فریبنده به نظر برسند. در این دنیا، افکار و خواستههای سطحی بسیار زیاد است که انسانها را به خود مشغول کرده و در آرزوی دوستی و ارتباط با دیگران نگه میدارد.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال زیبایی و زندگی بهتر هستی، باید با مشکلات و چالشها هم رو به رو شوی. برای رسیدن به خواستههایت، گاهی باید با موارد ناخوشایند کنار بیایی.
هوش مصنوعی: اگر برایت شیرینی میخواست، باید از زهر من باشد؛ و اگر لطف و مهربانی میخواهی، باید از خشم من باشد.
هوش مصنوعی: از درگیری با نادانها خودداری کن، زیرا آنها ممکن است از ددمنشان آسیب ببینند و آسیب بزنند.
هوش مصنوعی: لباس خود را در کوی اهل فن رها کن و عهدی که با دانایان داشتی را نشکن.
هوش مصنوعی: زهر را بنوش اما خودت را نمیفروش و با تلاش زیاد، به مسیر درست و مستقیم بچسب.
هوش مصنوعی: به خود بیایید و با شور و هیجان عمل کنید، به گونهای که همه چیز را در آتش بغل کنید و جهان را تحت تأثیر قرار دهید.
هوش مصنوعی: شاید با امیدها و نگرانیها، بتوانی از گرفتار شدن به مشکلات جسمی رهایی یابی.
هوش مصنوعی: اگر به ظواهر و ظاهر دنیا توجه کنی، هیچوقت نمیتوانی به عمق وجود و احساسات واقعی دیگران نگاه کنی، جز به کسانی که به آنها محبت و دوستی داری.
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که با یادآوری مکرر چیزی، خود را به آن نزدیکتر میکنی و وقتی به آن فکر میکنی، باید بهگونهای عمیق در آن غرق شوی که تمام توجهت را به خود جلب کند.
هوش مصنوعی: کسی که از حقیقت و واقعیت بیخبر است، سفر برای او هیچ فایدهای ندارد، چون او نمیتواند تفاوتی بین سفر و حضور در یک مکان درک کند.
هوش مصنوعی: سفری را میتوان واقعی دانست که مسافر در آن از جسم خود جدا شده و به روح و جان خود توجه کند.
هوش مصنوعی: از ذکر بیمعنا و صرفاً زبانی بگذر و به فکر کردن و اندیشیدن بپرداز.
هوش مصنوعی: بدون یادآوری، فکر کردن به چه دردی میخورد؟ بدون تأمل و اندیشه، ذکر و یاد کردن چه فایدهای دارد؟
هوش مصنوعی: اگر قلب تو متوجه باشد، مشکلها از دل تو برطرف خواهد شد.
هوش مصنوعی: دل خود را به غیر از یاد قامت دوست نسپار، زیرا که یاد او نشانهای از عشق و جذبهاش است.
هوش مصنوعی: به این فکر کن که در کارهای خوب و هنری، به نوشتهها و مقالاتی که تنها از یک سطح پایین بهره میبرند، قانع نشوید.
هوش مصنوعی: در ویژگیهای ظاهری من و تو، جایی برای وجود دوگانگی نیست و حقیقت فقط در یکپارچگی و یگانگی پیداست.
هوش مصنوعی: این که در نگاههای ظاهری تفاوت وجود دارد، ناشی از این است که هر فرد با چشمان خود متفاوت به مسائل نگاه میکند.
هوش مصنوعی: چشمی که به خاطر بدیها، دل را خسته کرده، عشق، ای کسی که به وفا پایبند است.
هوش مصنوعی: به جز چهره دلنواز و زیبا، خود را ظاهر مکن و جز برای دیدار چیزهایی که روح را شاداب میکند، قدم نگذار.
هوش مصنوعی: به خودت بیا و از خودخواهی کم کن، از خداوند درخواست کن و از خود کاملاً خارج شو.
هوش مصنوعی: آن کسی که عقل و درک ندارد، شایسته نیست که بر تخت و مقام بنشیند؛ بلکه آن جایگاه باید متعلق به کسی باشد که در مسیر حقیقت و دانش قرار دارد.
هوش مصنوعی: هر کجا که کعبه یا آتشکده وجود دارد، همگی جزو تصورات تو هستند و در واقعیت نیستند.
هوش مصنوعی: اگر کعبه و معبد یکسان شدهاند، نشانه این است که تردید تو به یقین تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: تنوع و گوناگونی که در دنیا وجود دارد، به وحدت و همبستگی میانجامد، و از سوی دیگر، این وحدت میتواند باعث بروز و پیدایش تنوع و گوناگونی شود.
هوش مصنوعی: حق همیشه باقی است و او هیچ شریک و همسری ندارد، او پادشاه و فرمانروای همه ممالک است.
هوش مصنوعی: به دنبال شناخت خودت باش و از شناخت دیگران نترس.
هوش مصنوعی: اگر به دنبال معشوق هستی، خود را از دل بیرون ببر و به دنبالش برو؛ اگر به دوست داشتن او نیاز داری، خود را به سوی او بکش.
هوش مصنوعی: اگر سفر برای پیدا کردن معشوق است، پس معشوق در کنار توست، پس این چه تصوری است؟
هوش مصنوعی: اگر تو را به خاطر خودت بپذیرند، چه خوب و چه بد، همه چیز در برابر تو محو میشود.
هوش مصنوعی: به دوستی و یاری از محبوب واقعی خود اتکا کن، نه به دوستانی که شاید در شرایط سخت برایت کمکی نکنند. همچنین، در رسیدن به آرزوها و هدفهای خود به خواستهها و نعمتهای طبیعی همچون باران تکیه نکن، بلکه به منابع و امکانات درون خود توجه کن.
هوش مصنوعی: تمام عالم خیال، نمایانگر وجود انسان است. حال انسان کیست؟ انسانی که چنین ویژگیهایی دارد.
هوش مصنوعی: آدم موجودی است که توسط خداوند خلق شده است و جهان، حاصل خلقت انسان است.
هوش مصنوعی: دیدن شیر و قوی بودن در مقابل خطرات و چالشها، به هیچ وجه شبیه به تبدیل شدن به شیر و دلاوری در جنگل و مواجهه با موجودات خطرناک نیست.
هوش مصنوعی: وجود خالص و بدون پوشش انسان، خود یک تلخی است. این تلخی به ویژگی کسی اشاره دارد که آماده پذیرش اندوه و غم است.
هوش مصنوعی: وجود و عدم در هم تنیدهاند و هیچچیز در پایینترین مرتبههای وجود هم به واقعیت نمیرسد.
هوش مصنوعی: چهره و ظاهر به خودی خود وجود ندارد و آنچه در واقعیت مهم است، معنا و مفهوم آن است که در پس ظاهر نهفته شده است. وجود ظاهری به خودی خود حقیقت ندارد و تنها عنوان و نامی برای آن است.
هوش مصنوعی: وجود ذات غیر قابل زوال و فنا است، بنابراین نمیتوان برای وصف آن، ثبات و بقا قائل شد.
هوش مصنوعی: ما در واقع به اشتراک وجود تمام موجودات هستیم و فراتر از خیال و مشخصات فردی قرار داریم.
هوش مصنوعی: افراد ممتاز دارای ویژگیهایی هستند که نظر این افراد عمیق و آگاهانه است.
هوش مصنوعی: وقتی نام و توصیف از بین برود، همه چیز با هم ترکیب میشود و در تعامل قرار میگیرد.
هوش مصنوعی: هویت واقعی انسانها، آنگونه که هست، بدون هیچ نقص و عیبی، از هر دو سو (چپ و راست) قابل مشاهده و درک است.
هوش مصنوعی: هر چیزی که به میان بیاید، در واقع هیچ است و همه چیز در دل خود تو در تو و پیچیده است.
هوش مصنوعی: خاموشی را به اشتباه نادانی میدانی، در حالی که سخنگویی بیهوده فقط هدر دادن ارزشهاست.
هوش مصنوعی: کسی که به شدت تحت تأثیر زیبایی و حضور معشوق خود قرار گرفته و در عالم عشق غرق شده است، دیگر نمیتواند از جدایی و وصال صحبت کند؛ چرا که خود را کاملاً در آن حال و هوا گم کرده است.
هوش مصنوعی: هیچکس را ندیدهام که در کنار محبوبش به خاطر درد دوری او، به شدت بگرید.
هوش مصنوعی: اگر کسی در حضور محبوبش به دیگری ابراز عشق کند، نشاندهنده این است که او حتی در نزدیکی دوستش، به عشق واقعیاش فکر میکند.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم نام او را با زبان ببرم، ذکر او را بدون دهان چگونه میتوانم به یاد آورم؟
هوش مصنوعی: هرگونه زحمتی و تمرینی که عقل و روح را کاهش دهد، از آن کسی است که به دنبال شناخت و معرفت واقعی است.
هوش مصنوعی: بهتر است که به جای رنج بردن و تلاشهای سخت، با آرامش و قبول سرنوشت الهی زندگی کنیم و از آنچه که هست راضی باشیم.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه آرامش و آسایش پیدا کردن از پاکی و خلوص بهتر است از اینکه بخواهیم به خاطر آلودگی و ناپاکی دچار خستگی و زحمت شویم.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی خداوند را بیابی، باید خاضع و بندگی کنی و دلت را به او نزدیک کنی.
هوش مصنوعی: روش کسانی که کرامت دارند، ادب و نزاکت است و افرادی که دلهای پاک و باصفا دارند، در پی طلب علم و معرفت هستند.
هوش مصنوعی: به سادگی و قناعت روی بیاور و مهربانی را در زندگی خود بگنجان و از کینه و دشمنی دوری کن.
هوش مصنوعی: در پی طلب و عشق باش و تلاش کن؛ در این مسیر، از زیباییهای گوناگون جهان لذت ببر و به اتحاد و همبستگی دست یاب.
هوش مصنوعی: زیبایی و فریبندگی او را بپذیر، زیرا این ویژگی همیشگیاش است. در برابر این شگفتیها ناتوانی خود را نشان بده، زیرا این ناتوانی هم نیکوست و نشانهی بندگی اوست.
هوش مصنوعی: به نام خداوندی که در مقام بلند و پایین قرار دارد، آنهایی که به او نزدیک هستند در حالت نشئگی و بیخبریاند، در حالی که از حقیقت آگاه هستند.
هوش مصنوعی: نه در حالت هوشیاری، انسانها به دلیل او متوجه میشوند و نه در حالت مستی و شیدایی، جوش و خروش از او نشأت میگیرد.
هوش مصنوعی: جز او کسی نیست که بخواهد خود را نشان دهد و به خواستههای دل خود بپردازد.
هوش مصنوعی: انسانها از جهاتی به خداوند شباهت دارند، اما در عمق و حقیقت، همواره فاصلهای میان آنها وجود دارد.
هوش مصنوعی: از نامهای خدا عبور کن و به صفات او توجه کن؛ زیرا صفات خدا همه بیانگر ذات او هستند.
هوش مصنوعی: مومنان به این علت صفات خدا را نفی کردهاند که صفات الهی خود ذات خداوند هستند و هیچ جدایی بین این دو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: هر چیزی که در دل داشتم به جز عشق او، همچون مانعی بود که باعث میشد آن احساسات از بین بروند و دیگر اهمیتی نداشته باشند.
هوش مصنوعی: اگر زاهد سالها در راهی قدم بزند، یک فرد دیوانه در یک لحظه میتواند به هدفی که او سالها تلاش کرده، برسد.
هوش مصنوعی: ترک کردن سر، نشانهی حالت و شوریدگی است و به وسیلهی این حالت میتوان فهمید که چه کسی دیوانه یا سرگشته است.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسانی که به عشق او به سر میبرند، زیرا آنها در عرش و اوج هستند در حالی که دیگران در زمین و زیرین قرار دارند.
هوش مصنوعی: بهتر است که در هیچگونه وجودی نباشی تا اینکه در وجود خودت زیباییها و نازیباییها را تجربه کنی.
هوش مصنوعی: همه افرادی که به دنبال شناخت خودشان هستند، چه درهای انسانها و چه در مکانهای مذهبی یا غیرمذهبی، همه در خودشان غرق شدهاند و توجهی به دیگران ندارند.
هوش مصنوعی: نگو که هیچ چیزی غیر از او وجود دارد، زیرا هر خار و گزندهای میتواند به گلی تبدیل شود.
هوش مصنوعی: به هر موجود کوچک و بزرگ، نگاهی عمیق و با ارزش بنداز. حتی کوچکترین و ناچیزترین چیزها میتوانند حائز اهمیت و دارای زیبایی خاصی باشند.
هوش مصنوعی: هر چه در زندگی پیش بیاید یا به عقب برگردیم، دیدگاه او در همه جا وجود دارد. چه کم باشد، چه زیاد، همیشه راه او فراهم است.
هوش مصنوعی: اگر همه مانند شکر شیرین یا مانند نی خوشصدا باشند، در حقیقت همگی تجلی و نمایش وجود پاک او هستند.
هوش مصنوعی: اگر به ویژگیها و صفات توجه نکنیم و تنها به ذات اصلی و جوهر اشیا نگاه کنیم، آن صفت که قبلاً بر ما غالب بود، به واقعیت نمیرسد و ناپدید میشود.
هوش مصنوعی: بدن پیامبر مانند نشانهای درخشان و نورانی است که برای رسیدن به روح او ضروری است؛ چرا که بدون او، دسترسی به آن روح ممکن نیست.
هوش مصنوعی: سکوت آسمان مانند نردبانی است که از آن میتوان به عظمت و سلطنت رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.