بالها بشکسته پرها ریخته

تار و پود عزتش بگسیخته

بنده است از خواجه اش بگریخته

استری افسار خود بگسیخته

خون شاهان بین در آنجا ریخته

جانشان با خاک دشت آمیخته

دانه ی گندم در آنجا ریخته

عقد پروین بر فلک بگسیخته

یک دومشت سبزه آنجا ریخته

دانه ی گندم بر آن آمیخته

هستیی با نیستی آمیخته

در میان این دو طرحی ریخته

هر سر خاری سری آویخته

جان پاکان بر سر هم ریخته

زمالیه بت ها برانگیخته

زهر خرقه صد رقعه آویخته

جمله اعیان را به هم آمیخته

در لباس خاک طرحی ریخته

بلبلکان زوج زوج زیر و بم انگیخته

صلصلکان فوج فوج خوش بهم آمیخته

پشت به غم داده خلق در نغم آویخته

تیغ تعنت قهر یر الم آهیخته

نک منم نوری ز نور انگیخته

خون من با خون شان آمیخته

من کیم؟ گردی ز خاک انگیخته

قالبی از آب و از گل ریخته

در شرابش خون دلها ریخته

در طعامش، زهرها آمیخته

در ره عشق تو سرها ریخته

خونشان با خاک ره آمیخته

به دفع جیش ربیع به جنگ انگیخته

ساخت علم صیف را به سیف آویخته

به قهر بنموده خوی ز مهر بگسیخته

اساس نظم بهار زهم فرو ریخته

بر سر خود خاک حسرت ریخته

اشگشان با خاک حسرت بیخته

رشته بی‌طاقتی بگسیخته

مو پریشان خاک بر سر ریخته

خون و خاکی پس به هم آمیخته

سنگ بسیاری در آنجا ریخته

زد به بازویش غضب انگیخته

دست وی با پوست شد آویخته

باز گردون حیله‌ای انگیخته

طرح نو بهتر جدایی ریخته