چون شنید این از شعیب آمد خطاب
آمد از حق از پس چندین حجاب
کافرین بر همت والای تو
هشت جنت عرصهٔ یغمای تو
چون تو جز ما را فشاندی آستین
ما گرفتیم آستینت ای گزین
ما گرفتیم آستینت سوی خویش
میکشیم از مهربانی پیش پیش
چون از آن ما شدی زان توایم
هم انیس جان جانان توایم
گر تو دادی در ره ما دیدهها
دیدههایت را منم خود خونبها
چون تو ما را برگزیدی از همه
برگزینیمت به ناز و طنطنه
هم فرستیمت کلیم خویش را
آن شهنشاه وفا اندیش را
میفرستم بهر خدمتکاریت
از پی دلجویی و دلداریت
تا برای خدمتت بندد کمر
تا نهد بر حکم و فرمان تو سر
موسی و فرعون قبطی واگذار
کار اسرائیلیان موقوف دار
موسیا سوی مداین راه گیر
راه بر کوی دل آگاه گیر
موسیا سوی مداین کن شتاب
سوی آن در بحر شوقم آشتاب
موسیا چوب شبانی نِه به دوش
رو سوی آن پیر پر جوش و خروش
آشیان ایمن و عنقای طور
ای نهنگ پیل غره کوه نور
خواجگی بگذار خدمتکار شو
از برای یار ما رهیار شو
هین برو سوی مداین زود زود
گلهاش افتاده آخر در ورود
گلهاش را سوی صحرا باز کش
گه به ابکار و گهی کهسار کش
گله میگردان و با ما راز کن
هی هئی بر یاد ما آغاز کن
دشت را بر یاد ما گلزار کن
کوه را از یاد ما اهوار کن
آری آری ای پسر گرچه شعیب
خود منزه بود از هر نقص و ریب
تارکش را بود تاج سروری
قامتش را خلعت پیغمبری
از محبت یافت لیکن این بها
کش شبانی کرد موسی سالها
بندهٔ او کرد آنگه شایگان
خواجگی کن بر تمام خواجگان
در سرایش هرکه دربانی کند
موسی عمرانش چوپانی کند
ای گروه دوستان شادی کنید
عید نوروز است میرادی کنید
عاشقان را عید باشد ماه و سال
نی چه عید کودکان وهم و خیال
کودکان را عید لهو است و لعب
عید عاشق عید عشق است و طرب
عامه را عیدت بغیر از نام نیست
آری آری فرق در ایام نیست
عامه اندازند صد شور و شغب
روز عید و دل پر از ویل و کرب
جامهها پوشند سبز و سرخ و زرد
سینههاشان لیک پر اندوه و درد
بلکه فکر جامه و حلوای عید
بارها راهست سرباری مزید
عید شیرین است اگر حلوا نبود
خاصه بهر آنکه خود بابا نبود
شام عید آن بینوا در گیر و دار
هین برو جامه بخر حلوا بیار
گوید ای خاتون ببین کیسه تهیست
گویدش کودک نداند هست نیست
گر کسی را دیدهٔ بینا بود
عید نبود ماتم بابا بود
عیدهای عامه را عیدی مگو
عید تقلید و مجاز است ای عمو
عید نبود غیر عید عاشقان
عید شادی هست خاص عاشق آن
عید عاشق هست عید راستی
عیدها لفظ است آن معناستی
خوشتر از دوران عاشق کس ندید
هر شبش قدر است و هر روزیش عید
خوشتر از ایام عشق ایام نیست
روزهای عاشقان را شام نیست
شام عاشق روز و، روزش روز عید
عید او نوروز و نوروزش سعید
عشق خود سرمایهٔ هر شادی است
بنده کی در عشق یار آزادی است
خواجگی عشق است جز او بندگی
جز برای عشق نبود زندگی
خاصه آنکو بندهٔ عشق حق است
عشقباز آن جمال مطلق است
بندهٔ عشق است سلطان همه
اینج هان جسم است و آن جان همه
هر که زین کوثر شرابی نوش کرد
جمله غمهای جهان فرموش کرد
بر مرادش گردش دور سپهر
بر هوایش تابش این ماه و مهر
آنچه او خواهد همان باشد همی
آنچه باشد او همان خواهد همی
او نمیخواهد بجز مطلوب دوست
هرچه باشد بی شکی مطلوب اوست
جان خود خواهد ولی بهر نثار
پرورد تن لیک بهر درد یار
خانمان خواهد ولی ویران دوست
هم زن و فرزند را قربان دوست
جان چه باشد زن چه و فرزند چیست
نقد جان هم درخور آن شاه نیست
رو فدا کن جان جان در راه او
جان جان قربان روی ماه او
جان و جان دادن فنا گشتن ازو
گشتن از خود فانی و باقی بدو
جان فدا کردن ز حق وارستن است
جان جان از قید جان هم رستن است
گنده تن کی درخور آن شه بود
کی به بزم کی خری را ره بود
تن فداسازی بود جان آن تو
جان ز تو باشد تن از جانان تو
مردهای را تحفهٔ جانان کنی
لاشه خر را هدیهٔ سلطان کنی
در حقیقت جان خود میپروری
از قفس او را به گلشن میبری
میجهانی جان ز زندان بدن
میکشی خود را به فردوس عدن
میگریزی از عجوزی گنده پیر
جانب حوران بی مثل و نظیر
این نه قربانی بود ای دردمند
این بود از نفس خود بین آسمند
گر کنی قربان بکش جان عزیز
گردن جان را بزن از تیغ تیز
جان بگیر از جان و در راهش فکن
تا نماند از تو نی جان و نه تن
آن زمان از خود به کلی وارهی
در فنا آباد مطلق پا نهی
خویش را فانی کنی در شاه خَود
وارهی از قید نیک و قید بد
نی ز شادی نی ز غم ماند اثر
بگذری از آرزوها سر به سر
نی تو را دل مانَد و نی آرزو
نی به یاد آبرو باشی نه رو
هان و هان ای جان من بیدار شو
اینک آمد محتسب هشیار شو
نی نی اول محتسب همراه بود
از تو و خماریت آگاه بود
بند دستت محکم اندر دست اوست
سینهات آماجگاه شست اوست
گردنت را کرده حبل من مسد
با دو صد خواری به خاکت میکشد
چون تو مستی نیست زآنت آگهی
وای بر تو چون ز مستی وارهی
خویشتن بینی شکسته دست و پای
دست و پایت بسته محکم از قفای
محتسب همراه با طبل و دهل
میزنندت اینقدر که لاتقل
میبرندت سوی میدان جزا
تا در آنجا بنگری سوءالقضا
وه چه میدان محفل پیغمبران
انبیا و اولیا حاضر در آن
آه از آن رسوایی و درماندگی
وای از آن بیباکی و شرمندگی
پیش از آن کانجا رسی هشیار شو
با هزاران سوز و ماتم یار شو
گر بگرید عالمی در ماتمت
ای رفیق مهربان باشد کمت
گریهٔ کس هم نیاید کار تو
جز خراش سینهٔ پر خار تو
ماتم خود گیر خود ای کدخدا
گریه کن بر تن جدا بر جان جدا
گریه بر تن کن که بس نابود شد
خاک پستی بود آنچه بود شد
نعمت حق خورد و از خاکی نرَست
بلکه ضایع کرد نعمت را و پست
گشت جزء این تن استیزه کار
سرکش از فرمان آن پروردگار
گریه کن بر تن که یک عالم مرض
تیر شد تن را و تن آمد عرض
سالها با جان نشست و جان نشد
غنچه شد پیش خزان خندان نشد
گریه کن بر جان که از جان برنخورد
غیر تیزاب دم خنجر نخورد
آنچه خود آورده بود از ملک جان
نی از آن مانده است جان و نی نشان
باز گردد تن به خاکستان پلید
خوار و زار و گنده مردار طرید
باز گردد جان به جانستان خجل
شرمناک و روسیاه و پا به گل
بالها بشکسته پرها ریخته
تار و پود عزتش بگسیخته
تا نشد بیگاه هنگام ندم
هان و هان بر رخش همت زن قدم
همتی کن این تن خود روح کن
روح را خود لجهٔ سبوح کن
گلبنی در گلشنی چون وا شود
خاک آن را عطر گل پیدا شود
گر گلی با گل نشیند یک صباح
عطر ورد فی المساء منه فاح
این تنت با جان نشسته سالها
دیده از آن خارها و خالها
هیچ اثر از جان در او نامد پدید
نی حدیثی گفت از جان نی شنید
رفته از عمر تو پنجه بلکه بیش
از هزار افزون تو را منزل به پیش
روز رفت و آفتابت زرد شد
وان نفسهایت همه دم سرد شد
کی روی ره چون کنی ای نیکخو
فکری ار داری تو با من هم بگو
وقت تنگ و راه صعب و ناقه لنگ
کوه و دشت از تیغ دشمن پر شرنگ
از قدم زین پس نیاید ره به سر
چارهای کن تا برآری بال و پر
فرصت پرواز کردن هم گذشت
این زمان ایام طی الارض گشت
چیست میدانی قدم باشد عمل
تنگ شد اکنون عملها را محل
بال و پر علم است آن هم فرصتی
بایدش پرواز یابد مدتی
چیست طی الارض دانی ای پسر
داده اندر راه جانان جان و سر
آن شهادت هست طی الارض تو
گشته اکنون این شهادت فرض تو
نیست منظور شهادت ای فلان
سر نهادن زیر تیغ دشمنان
نی همی غلتیدن اندر خون خویش
نی ز تیغ و نیزه کردن سینه ریش
بلکه باشد کشتن نفس و هوا
در هوای دوست خوردن غوطهها
دل ز مهر جان و تن پرداختن
جان و تن را پیش او انداختن
دل تهی کردن ز یاد جان و تن
جان و تن دادن به راهش بی سخن
زندهشان خواهد گر او گو زنده باش
ور بخواهد سوخت رو آور به داش
جسم و جان و مال و فرزند و تبار
جمله را در راه او سازد نثار
جمله را سازد فدا در راه یار
پا زند بر جمله ابراهیموار
چون ابراهیم آن خلیل بی مثال
کو گذشت از جان و فرزند و عیال
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به تمجید و تقدیس عشق و محبت میپردازد. در ابتدا، شاعر از شعیب و موسی نام میبرد و به ارتباط میان خداوند و بندگانش اشاره میکند. شاعر به عید نوروز و شادی عاشقان میپردازد و تفاوت آن را با شادی عامه بیان میکند. همچنین، تاکید میکند که عشق، بزرگترین شادی و سرمایه زندگی است و بندگی در عشق خداوند را بالاترین درجهی آزادی میداند.
شاعر به فنا در عشق و رهایی از قید و بندهای دنیوی اشاره دارد و متذکر میشود که حقایق عشق واقعی خود را در فدای جان و مال در راه محبوب نشان میدهد. او به زندگی و مرگ اشاره میکند و اهمیت جان دادن در راه عشق حقیقی را بیان میکند. در نهایت، شاعر بر لزوم از خودگذشتگی برای دستیابی به حقیقت و عشق تمرکز دارد و مفهوم عشق را به عنوان اصل زندگی تبیین میکند.
هوش مصنوعی: وقتی شعیب این را شنید، خطاب از طرف حق به او رسید، پس از عبور از چندین پرده که جلوهگاه حقیقت بودند.
هوش مصنوعی: کافران به عزت و تلاش بلند تو، هشت بهشت را در چنگال تو میبینند.
هوش مصنوعی: وقتی که تو دیگران را از خود دور کردی، ما دستانمان را به آستین تو دراز کردیم، ای کسی که انتخاب شدهای.
هوش مصنوعی: ما دستانت را گرفتهایم و با محبت تو را به سمت خود میکشیم.
هوش مصنوعی: وقتی که تو از آنِ ما شدی، ما نیز در کنار تو هستیم و یار و همدم جان تو هستیم.
هوش مصنوعی: اگر تو در راه ما با دیدههای خود به ما نگریستهای، من به عنوان طلبکار خون بهایی هستم.
هوش مصنوعی: هرگاه تو ما را از میان همه انتخاب کردی، ما نیز با ناز و زیبایی تو را انتخاب خواهیم کرد.
هوش مصنوعی: ما هم پیام کلیم را برای تو فرستادهایم، آن پادشاهی که به وفا و صداقت میاندیشد.
هوش مصنوعی: برای خدمت به تو و تسلی خاطر و محبتت، پیامی ارسال میکنم.
هوش مصنوعی: برای خدمت به تو خود را آماده و متعهد میکند و سر تسلیم را در برابر دستورات و فرمانهای تو فرو میآورد.
هوش مصنوعی: موسی و فرعون را از کارهای اسرائیلیان دور نگهدار.
هوش مصنوعی: ای موسی، به سوی شهرهای مداین برو و در دل خود حرکت کن و با آگاهی به راه محبت و عشق قدم بردار.
هوش مصنوعی: ای موسی، به سوی شهرهای مداین برو و با شتاب حرکت کن، زیرا من در دریای شوق خود به شدت غوطهورم.
هوش مصنوعی: موسای نبی چوب شبان را بر دوش گرفت و به سوی آن پیر پرشور و شوق رهسپار شد.
هوش مصنوعی: آشیانهای امن و پر از آرامش و نشانی از عظمت و قدرت، مانند نهنگ و فیل که در کوه نور قرار دارند.
هوش مصنوعی: برای محبت یار ما، مقام ویژهات را کنار بگذار و به عنوان خدمتکار او درآی.
هوش مصنوعی: به سرعت به سوی مداین برو، چرا که گروهی از مردم به تدریج به آنجا میرسند و اوضاع در حال تغییر است.
هوش مصنوعی: گلهاش را به سوی دشت میبرد، گاهی به صحرا و گاهی به کوهستان.
هوش مصنوعی: به دنبال گله بگرد و با ما صحبت کن، آوای نالهای برای یادآوری ما سر کن.
هوش مصنوعی: دشت را به یاد ما مانند باغی زیبا بساز و کوه را از یاد ما به دشت بیابانی بدل کن.
هوش مصنوعی: بله، پسرم، هرچند شعیب به دور از هر عیب و شبهه بود، ولی...
هوش مصنوعی: او تاجی بر سر دارد که نشانگر مقام و رهبریاش است و قامتش به اندازهای زیبا و باصلابت است که گویا لباسی از پیامبری بر تن کرده است.
هوش مصنوعی: موسی سالها به خاطر عشق و محبت، در کنار شبانی و رنجکشیدن زندگی کرد.
هوش مصنوعی: بنده او باشید و سپس به مقام والای سرپرستی بر تمام سرپرستان دست یابید.
هوش مصنوعی: هر کسی که در زمینه شعر و نویسندگی فعالیت میکند و در این مسیر تلاش و کوشش فراوانی داشته باشد، به تدریج به مقام و جایگاه بالاتری خواهد رسید و به نوعی راهبر و هدایتگر خواهد شد.
دوستان! نوروز فراسیده است شادی کنید و به برگزاری آیین میرِ نوروزی بپردازید.
هوش مصنوعی: عاشقان از تقویم و زمان بندیهای عادی بینیازند؛ برای آنها، هر لحظهای که عاشق باشند، مانند عید است. در مقابل، عید برای کودکان تنها یک تصور و خیال است که به آن اهمیت میدهند.
هوش مصنوعی: کودکان در عید مشغول شادی و بازی هستند، اما عید برای عاشقان و اهل عشق، زمان شادمانی و سرور ویژهای است.
هوش مصنوعی: مردم عادی فقط نام عید را میشناسند و جز همین اسم چیز دیگری از آن نمیدانند. بله، واقعاً در گذر زمان تفاوتی وجود ندارد.
هوش مصنوعی: در روز عید، مردم غوغایی برپا میکنند و شلوغی و هیاهو به راه میاندازند، اما دلها پر از غم و اندوه است.
هوش مصنوعی: آنها لباسهای سبز، سرخ و زرد بر تن دارند، اما دلهایشان پر از اندوه و درد است.
هوش مصنوعی: به جای نگرانی درباره لباس و شیرینی عید، باید بر آنچه که بر روی دوش ماست و مسئولیتهای زندگیمان تمرکز کنیم.
هوش مصنوعی: عید زمانی خوشایند است که شیرینیهایی مانند حلوا برای خوردن وجود داشته باشد، به ویژه برای آنهایی که خودشان در طول این جشن، در خانواده به عنوان پدر حضور ندارند.
هوش مصنوعی: در شب عید، آن بیچاره در دلهره و اختلاف به سر میبرد. ای اهل میبرید! برو و لباس بخر و حلوا بیاور.
هوش مصنوعی: او به زن میگوید: «ببین، کیسه خالی است.» و زن در جواب میگوید: «کودک نمیداند که اینجا چه چیز هست و چه چیز نیست.»
هوش مصنوعی: اگر کسی چشمی باز و بینا داشته باشد، برایش عید است و نه ماتم و غم.
هوش مصنوعی: در جشنها و عیدهایی که مردم به طور عمومی جشن میگیرند، نمیتوان به خاطر تقلید از دیگران، به آنها عید واقعی گفت. این تنها یک نوع تقلید و رسم است، ای عموی عزیز.
هوش مصنوعی: عید فقط برای عاشقان واقعی است و شادیاش مخصوص آنهاست.
هوش مصنوعی: عید عشق و حقیقت، زمان شادی و جشن است. اما عیدها تنها واژگانی هستند که باید به معنای واقعیاش توجه کرد.
هوش مصنوعی: در هیچ زمانی، شادی و لذت عاشقانهای بهتر از این دوران را کسی تجربه نکرده است؛ شبهای او با ارزش و روزهایش مانند عید است.
هوش مصنوعی: روزهای عاشقانه از هر زمانی شیرینتر هستند و برای عاشقان هیچ شبی وجود ندارد که به تلخی بیفتد.
هوش مصنوعی: شبی که عاشق در آن به یاد معشوقش است، نسبت به روز معمولی دیگر خاصتر و خوشحالکنندهتر است. روزهای او جشن و شادی را به همراه دارد و نوروز، به معنای سال نو و شروع دوباره، برای او به خوشبختی و سرور تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: عشق، پایه و اساس تمام شادیهاست و انسان در عشق محبوبش احساس آزادی میکند.
هوش مصنوعی: عشق تنها چیزی است که ارزش خدمت و وفاداری را دارد و زندگی بدون عشق معنایی ندارد.
هوش مصنوعی: خصوصاً کسی که بنده عشق خداوند است، عاشق آن زیبایی مطلق میباشد.
هوش مصنوعی: عشق، بزرگترین فرمانروای همهٔ موجودات است و در این دنیا، جسم ما بندهٔ آن عشق است، در حالی که جان ما حقیقت و Essence این عشق را تشکیل میدهد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از این چشمه حیات نوشید، تمام غمهای دنیا را از یاد میبرد.
هوش مصنوعی: آرزوهای او با چرخش آسمان برآورده میشود و نور این ماه و خورشید بر او تابید.
هوش مصنوعی: هرچه او بخواهد، همان خواهد شد و هرچه او باشد، همان را میخواهد.
هوش مصنوعی: او تنها به آنچه که مورد علاقه دوستش است اهمیت میدهد و هر چیز دیگری برای او بیارزش است.
هوش مصنوعی: انسان برای در امان ماندن از درد و رنج، خواستار جان خود است، اما برای عشق و درد یار، حاضر است که جانش را فدای او کند.
هوش مصنوعی: دوست ارزشمندتر از خانه و زندگی است، حتی اگر برای او باید خانواده و فرزندان را فدای کنیم.
هوش مصنوعی: جان انسان چه ارزشی دارد، و زن و فرزند چه معنا میدهند؟ حتی ارزش زندگیام هم در برابر آن شاه کمترین ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: جان خود را در راه او به قربانی بده، جانم فدای زیبایی چهرهاش.
هوش مصنوعی: جان و زندگی به فنا رفته و از آن جدا شدن، یعنی کنار گذاشتن خود و ماندن در حالتی از بقا و وجود واقعی.
هوش مصنوعی: فدا کردن جان برای حق، به معنای آزاد کردن جان از قید و بندهای دنیا است. در واقع، حتی اگر جان را فدای هدفی بزرگ کنیم، در حقیقت از محدودیتهای زندگی مادی رها میشویم.
هوش مصنوعی: آن بزرگوار چطور میتواند در مراسم آن شاه جا بگیرد، در حالی که برای ورود به چنین جمعی، حتی یک الاغ هم راه ندارد؟
هوش مصنوعی: بدن فدای تو است و جان تو از آنِ توست؛ جان از محبوب توست و بدن از جان تو.
هوش مصنوعی: اگر برای کسی که در حال مرگ است، هدیه ای از عشق و محبت تهیه کنی، به مانند این است که لاشه یک خر را پیش پای سلطان بگذاری.
هوش مصنوعی: در واقع، تو روح خود را از محدودیتها آزاد میکنی و او را به مکانی زیبا و دلنشین راهنمایی میکنی.
هوش مصنوعی: تو از قید و بند بدن رهایی یافته و جان خود را به خوشی و سعادت واقعی میرسانی.
هوش مصنوعی: تو از پیرزنی بزرگ و زشت فرار میکنی، در حالی که به سمت حورهایی بینظیر و زیبا میروی.
هوش مصنوعی: این که تو آن را قربانی مینامی نیست، بلکه حاصل نفس و روح خود اوست.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی قربانی کنی، جان عزیز را فدای آن کن و جان خود را با شمشیر تیز بزن.
هوش مصنوعی: روح و جانت را برای او بگذار و در راه او فدا کن، تا دیگر هیچ چیزی از وجودت باقی نماند نه روح و نه جسم.
هوش مصنوعی: در آن زمان که از خود کاملاً آزاد میشوی، به تمام معنا در وجودی بینهایت و مطلق وارد خواهی شد.
هوش مصنوعی: اگر خودت را برای محبوب و معشوقت فدا کنی، از بند خوبیها و بدیها رها میشوی.
هوش مصنوعی: نه نشانی از شادی مانده و نه از غم، فقط به آرزوها نگاه میکنم و میگذرم.
هوش مصنوعی: دیگر دل من برای تو نمانده و آرزویی هم ندارم. نه دنبال آبرو هستی و نه حتی در یاد من هستی.
هوش مصنوعی: ای جان من، بیدار باش! اینک نگهبان هوشیار آمده است.
هوش مصنوعی: محتسب در ابتدا به همراه تو بود و از حال تو و حال مخموریت آگاهی داشت.
هوش مصنوعی: دست تو به شدت در دست اوست و سینه ات هدفی برای انگشت او میباشد.
هوش مصنوعی: گردنت را به وسیلهی بندهای من به زمین میآورد و با دو صد تحقیر تو را به خاک میزند.
هوش مصنوعی: وقتی که تو در حال شادی و نشاط هستی، از حالت خود بیخبر هستی. افسوس بر تو که وقتی از آن شادی و سرخوشی خارج شوی، متوجه خواهی شد که چه حالتی را از دست دادهای.
هوش مصنوعی: انسان در برابر مشکلات و دردهای زیاد قرار دارد و احساس ناتوانی میکند. او در تلاش است که خود را از این وضعیت دشوار نجات دهد، اما در بسته بودن و محدودیتهای جدی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: محتسب به همراه صدای طبل و دهل، تو را به حدی میزند که نمیتوانی چیزی بگویی.
هوش مصنوعی: تو را به سوی میدانی میبرند که در آنجا بدی سرنوشت را میبینی.
هوش مصنوعی: در محفل ویژهای که پیامبران و اولیا حضور دارند، چه جلال و شکوهی برپاست!
هوش مصنوعی: افسوس بر آن وضعیت شرمآور و ناتوانی، وای بر آن جسارت و احساس شرمندگی.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه به آنجا برسی، خوب فکر کن و آگاه باش. با هزاران احساس درد و غم، خودت را آماده کن.
هوش مصنوعی: اگر دردی به دل کسی بیفتد و جهان به خاطر آن سوگوار شود، ای دوست مهربان، تو از این غم کمتر هستی.
هوش مصنوعی: هیچ کسی برای تو غمگین نمیشود، جز اینکه فقط زخمی بر سینهی پر از خار تو بزند.
هوش مصنوعی: ای کدخدا، خود را در غم و اندوه غرق کن و برای تن و جان جداگانهات گریه کن.
هوش مصنوعی: گریه کن بر این که جسم تو از بین رفت، چون آنچه که بود از خاک و پستی ساخته شده بود.
هوش مصنوعی: این شخص از نعمتهای الهی بهرهمند شده است، اما به جای شکرگزاری و استفاده مناسب از آنها، این نعمتها را بیارزش کرده و نادیده گرفته است.
هوش مصنوعی: این تن انسانی به نوعی از کارهای سرکش و نافرمان از اراده و دستورات پروردگار تشکیل شده است.
هوش مصنوعی: بکا بر بدنت که دنیایی از دردها به آن هجوم آورده و بدن، به خاطر این مشکلات به نمایش درآمده است.
هوش مصنوعی: سالها در کنار روح زندگی کرد اما به زندگی نرسید. غنچهای که بود، در آستانه خزان باز نشد و نتوانست شادابی خود را حفظ کند.
هوش مصنوعی: گریه کن بر حالتی که از زندگی چیزی جز درد و رنج نچشیدهای، مانند زخم تیزی که به جان میزند و فقط درد میآورد.
هوش مصنوعی: آنچه که از روح خود به ارمغان آورده بود، نه از آن چیزی در دل باقی مانده است، نه نشانی از جان و نه نشانهای از نی.
هوش مصنوعی: بدن به زمین ناپاک و زشت بازمیگردد؛ جایی که مردههای بدبو و رنجور وجود دارند.
هوش مصنوعی: روح به سرزمین زندگی بازمیگردد، در حالی که خجالتزده، شرمنده و با چهرهای سیاه و آلوده به خاک است.
هوش مصنوعی: بالها شکسته و پرها ریخته است و پایههای عزت او از هم خراب شده است.
هوش مصنوعی: قبل از اینکه زمان مناسب فرا برسد، عجله نکن و تلاش کن تا قدمی در راه رسیدن به هدف خود برداری.
هوش مصنوعی: تلاش کن تا وجود خود را جان ببخشی و روح را به جایی برسانی که پاک و نورانی باشد.
هوش مصنوعی: وقتی گلی در باغستان باز شود، عطرش در هوا پراکنده میشود.
هوش مصنوعی: اگر گلی با گل دیگری یک روز بنشیند، عطر آن در شب مانند بوی گل تازه احساس خواهد شد.
هوش مصنوعی: بدن تو سالهاست که در کنار جانت زندگی کرده و در این مدت نشانهها و دردهایی را تحمل کرده است.
هوش مصنوعی: هیچ نشانی از روح در او وجود ندارد، نه سخنی از جان گفت و نه چیزی از آن شنیده است.
هوش مصنوعی: عمر تو به پایان رسیده و زمان زیادی از آن گذشته، اما هنوز خانهای برای تو در پیش است که باید به آن برسید.
هوش مصنوعی: روز به پایان رسید و رنگ آفتاب کمرنگ شد و نفسهایت همه به حالت سرد و خاموش درآمد.
هوش مصنوعی: اگر تو دوستی خوب و نیکو هستی، وقتی که به راه میروی و فکر میکنی، با من هم صحبت کن.
هوش مصنوعی: زمان کم و راه دشوار است و شتر هم لنگ میزند؛ کوه و دشت پر از تیغ و دشنههای دشمن است.
هوش مصنوعی: از این به بعد مسیر به سوی پایان میرود، بنابراین باید تدبیری اندیشید تا بتوانی آزادی و قدرت پرواز را به دست آوری.
هوش مصنوعی: زمانی برای پرواز و حرکت آزادانه دیگر وجود ندارد. این دوران به پایان رسیده و اکنون همه چیز تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: چه کارهایی میکنی، آیا عملت مورد قبول است؟ حالا جگہهای فعلها تنگ و محدود شدهاند.
هوش مصنوعی: علم مانند بال و پر است که برای پرواز کردن نیاز به زمان و فرصت دارد. باید مدتی از آن بهرهبرداری شود تا بتواند به خوبی رشد کند و به اوج برسد.
هوش مصنوعی: میپرسی آیا میدانی طی الارض چیست ای پسر؟ جان و سر خود را در مسیر محبوب دادهای.
هوش مصنوعی: شهادت شما در عبور از زمین و آسمان به حقیقت پیوسته و حالا این شهادت به عنوان وظیفهای برای شما قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: شهادت به معنای تسلیم شدن در برابر دشمنان نیست، بلکه هدف چیزی فراتر از این است.
هوش مصنوعی: نی در حال غلتیدن در خون خود است و نه به خاطر ضربه تیغ و نیزه، بلکه به دلیل درد و رنجی که در درون خود دارد.
هوش مصنوعی: شاید بهتر باشد که جان و خواستههای خود را در راه عشق مورد نیاز قرار دهیم و در طلب دوست غرق شویم.
هوش مصنوعی: دل انسان به محبت از جان و تن جدا میشود و جان و تن را به خاطر او فدای میکند.
هوش مصنوعی: آدم باید دلش را از یاد و فکر جسم و جان خالی کند و تمام وجودش را بیهیچ کلامی وقف مسیر محبوب کند.
هوش مصنوعی: اگر او بگوید که زنده بمانید، شما زنده خواهید ماند، و اگر بخواهد که بسوزید، باید به آن میثاق عمل کنید.
هوش مصنوعی: تمام داراییها و وابستگیهای انسان، از جمله جان، مال، فرزندان و نسلش، باید در راه او فدا شوند.
همه چیز را فدای یار میکند و مانند ابراهیم، بر همه چیز پشتِ پا میزند.
هوش مصنوعی: مانند ابراهیم خلیل، که نمونهی بینظیری است، کسی که از جان، فرزند و خانوادهاش گذشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.