اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۵ - دلجویی و چاره سازی عنبر شمع را
ببوی من پری سوی من آید
یکایک قصه غیبم نماید
اهلی شیرازی » شمع و پروانه » بخش ۳۷ - تضرع کردن شمع پیش عنبر و التماس مواصلت با پروانه
رسولی کین رسالت زو برآید
بجز نور تو غیری را نشاید
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱
هر لحظه بروئی دگر آن روی نماید
هر دم بمن از باب دگر یار درآید
جانا بدل پاک نظر کن رخ او بین
آئینه صافی چو همه روی نماید
اعمی نتواند که به بیند مه رویت
[...]
اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱
جمال روی تو هرگه نقاب بگشاید
ز زیر پرده هر ذره مهر بنماید
بعشوه جان جهانی کند اسیر بلا
بیک کرشمه دل جمله خلق برباید
فسانه گشت بعالم بحسن خال و خطت
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵
جز بندگیم کاری از دست نمی آید
من بنده فرمانم، تا دوست چه فرماید؟
تو عمر من و وصلت آسایش عمر من
یارب! که رقیب تو از عمر نیاساید
ای گل، تو بحسن خود مغرور مشو چندین
[...]
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۴ - در فسونسازی شهزاده به معلم به جهت دلداری درویش
شاه درویش دوست میباید
تا از او عالمی بیاساید
هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۵ - حال عشق شاهزاده با گدا
یار میباید و نمیآید
غیر میآید و نمیباید
هلالی جغتایی » صفات العاشقین » بخش ۲۶ - باب دهم در ادب که ظاهر را بافعال حسنه آراستنست و باطن را باوصاف حمیده پیراستن
چو بنشینی چنان شاید که باید
چو برخیزی چنان باید که شاید
هلالی جغتایی » صفات العاشقین » بخش ۲۶ - باب دهم در ادب که ظاهر را بافعال حسنه آراستنست و باطن را باوصاف حمیده پیراستن
حریفی کز ادب دلکش نماید
ازو ترک ادب هم خوش نیاید
سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » مقدمه » بنام یزدان پاک
خامه چون تاج نامه آراید
دره التاج، نام او شاید
وحشی بافقی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱ - استر بیعلف
ای خداوند که چون مرکب آهو تک تو
ناورد کره گر آهو همه مرکب زاید
مرکبی دارم و از حسرت یک مشت علف
بر علفزار فلک بیند و دندان خاید
نسبتی هست چو با اسب تو او را در اصل
[...]
وحشی بافقی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷
خوش آن که ره عشق بتی پیماید
برخاک رهش روی ارادت ساید
یک سو نظرش که غیر پیدا نشود
دل در طرفی که یار کی میآید
وحشی بافقی » دیوان اشعار » مثنویات » در هجو کیدی (یاری) شاعر نما
تا آن گرهش ز گه گشاید
ابروش گرهگشا نماید
وحشی بافقی » ناظر و منظور » دست نیاز به درگاه بینیاز گشودن و از حضرت باری التماس رستگاری نمودن
ز ما غیر از گنهکاری نیاید
گناه آید ز ما چندانکه باید
وحشی بافقی » ناظر و منظور » رفتن معلم به در خانهٔ دستور و بیان کردن عشق ناظر نسبت به منظور و مقدمهٔ درد فراق و آغاز حکایت اشتیاق
که چون منظور سوی مکتب آید
به او آهنگ دمسازی نماید
وحشی بافقی » ناظر و منظور » بیان ظلمت شب دوری و اظهار محنت مهجوری و شرح حال ناظر دور از وصال منظور و صورت احوال او در پایداری
نه یاری تا در یاری گشاید
زمانی از در یاری درآید
وحشی بافقی » ناظر و منظور » ناقهٔ خیال در وادی سخن راندن و لعبت نظم را در هودج اندیشه نشاندن در رفتن ناظر از اقلیم وصال و خیمه زدن در سرمنزل رنج و ملال
چو آن کش وقت رحلت کردن آید
به عالم دیدهٔ حسرت گشاید
وحشی بافقی » ناظر و منظور » خبر یافتن منظور از رفتن ناظر و برون آمدن از شهر آشفته خاطر و به کاروان مقصود رسیدن و از نامهٔ ناظر شادمان گردیدن
فسون سازی که این افسون نماید
بدینسان بر سر افسانه آید
وحشی بافقی » ناظر و منظور » رسیدن آن گل نودمیدهٔ چمن رعنایی و سرو تازه رسیدهٔ گلشن زیبایی به مرغزاری که پنجهٔ چنارش شاخ بیداد شکستی و آفتاب بلند پایه در سایه بیدش نشستی
زمین بوسید آنطوری که شاید
دعایش کرد آن نوعی که باید