گنجور

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۵۶

 

کسیکه ذوق تمنای دوستان دارد

مگر که شوق تمنای بوستان دارد

نشان و نام چه جوئی ز عاشق آزاد

که او نه بسته نامست و نه نشان دارد

غم کهولت و پیری کجا خورد پیری

[...]

نورعلیشاه
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

نه من هر آن که ز ابنای انس جان دارد

اگر کند به فدای تو جای آن دارد

کند تلافی بد عهدی گل آن مرغی

که هر دو روز به گلزاری آشیان دارد

ندارد آرزوی آب زندگی در دل

[...]

سحاب اصفهانی
 

خالد نقشبندی » قطعات » قطعه شماره ۵

 

آنکه صد فضل بر روان دارد

هر که سودای نام آن دارد

نام نامی او به بیت اخیر

همچو در در صدف مکان دارد

گنج فضل است و معدن عرفان

[...]

خالد نقشبندی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰

 

هر که دل در خم آنزلف پریشان دارد

داند آنحال که گو در خم چوگان دارد

چشم من دیده منجم بشب هجر و بگفت

نظری هست در این خانه که باران دارد

میزند خون دلم موج همی بر سر موج

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

آن چه گردون که چنین اختر تابان دارد

وان چه باغیست که این نوگل خندان دارد

تند می‌راند سمند و به تکبر می‌گفت

بر سر باد صبا تکیه سلیمان دارد

آن غلامی تو که بیرون کشی از جنت حور

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

آزادگی ست سازی اما صدا ندارد

از هر چه درگذشتیم آواز پا ندارد

عشق ست و ناتوانی حسنست و سرگرانی

جور و جفا نتابم مهر و وفا ندارد

فارغ کسی که دل را با درد واگذارد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

به ذوقی سر ز مستی در قفای ره روان دارد

که پنداری کمند یار همچون مار جان دارد

تنم ساز تمنایی ست کز هر زخمه دردی

هما را مست آواز شکست استخوان دارد

هوای ساقیی دارم که تاب ذوق رفتارش

[...]

غالب دهلوی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۰

 

هر خم زلف تو یک جمع پریشان دارد

وه که این سلسله صد سلسله جنبان دارد

چنبر زلف تو گر نیست به گردون هم چشم

پس چرا گوی قمر در خم چوگان دارد

سر نالیدن مرغان قفس کی داند

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۱

 

کسی که در دل شب چشم خون فشان دارد

بیاض چهره‌اش از خون دل نشان دارد

ز پرده راز دلم عشق آشکارا کرد

که شعله را نتواند کسی نهان دارد

به سختی از سر بازار عشق نتوان رفت

[...]

فروغی بسطامی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ دوم در ذکر فضلا و محقّقین حکما » بخش ۲۲ - حافظ شیرازی قُدِّسَ سِرُّه

 

چو عاشق می‌شدم گفتم که بردم گوهرِ مقصود

ندانستم که این دریا چه موج بی کران دارد

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۵ - آزاد کشمیری

 

گر عقل بود سپهر گردان دارد

ور جان و تن است این همه حیوان دارد

یارب ز کجا و از چه برخاسته است

این شور و محبتی که انسان دارد

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » فردوس در شرح احوال متأخرین و معاصرین » بخش ۴۱ - فخری ایروانی قُدِّسَ سِرُّه

 

دلی کاندر خم زلف نگاری آشیان دارد

کجا میل تماشای فضای بوستان دارد

تمنای وصالم نیست اما شوق آن دارم

نهم سر در کف پایی که سر بر آستان دارد

ببر بندی که در پایم ز مهر این و آن داری

[...]

رضاقلی خان هدایت
 

قاآنی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۷ - در ستایش شاهزاده مبرور شجاع السلطنه حسنعلی میرزا گوید

 

به کف هر آنکه سر زلف دلستان دارد

به دست سلسله عمر جاودان دارد

جبین و چهره و ابروی دوست پنداری

به برج قوس مه و مشتری قران دارد

میان جمع پریشان دلی ز من‌گم شد

[...]

قاآنی
 

قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳

 

غم عشق تو آ‌زادم ز غم‌های جهان دارد

بدان غم کرده‌ای شادم خدایت شادمان دارد

شبی گفتم ز شرینی دهانت طعم جان دارد

بگفت ار بوسیش بینی حلاوت بیش از آن دارد

مرا دارد بلای عشقت از رنج جهان ایمن

[...]

قاآنی
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

کسی که عشق ندارد چه درجهان دارد

تنی که یار ندارد مگوکه جان دارد

هر آن که گلرخی او را به بر بود شب وروز

چه حاجتی به گل و سیر بوستان دارد

اگر زعاشق صادق نشانه می طلبی

[...]

بلند اقبال
 

وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۳۳ - در مدح حضرت زینب سلام الله علیها

 

نمی دانم چه بر سر خامه ی عنبر فشان دارد

که خواهد سرّی از اسرار پنهانی عیان دارد

به مدح دختر زهرا مگر خواهد سخن گوید

که با نغمات منصوری اناالحق بر زبان دارد

به آهنگ حسینی مدح بانوی حجازی را

[...]

وفایی شوشتری
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۷۴

 

اگر بلبل بدل داغی ز جور باغبان دارد

در آتش من که با من نوگل من سرگران دارد

بیابانی است بی پایان من آن سرگشته آهوئی

که هر سو رو کند صیاد تیری در کمان دارد

که اینحال عجب یا رب نهان با محتسب گوید

[...]

نیر تبریزی
 

فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۴۴

 

سهی سرو، این قد و بالا ندارد

گل احمر چنین سیما ندارد

نه در جنت، نه باغ خلد، فایز

خدا حوری چنین زیبا ندارد

فایز
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode