گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

هر که دل در خم آنزلف پریشان دارد

داند آنحال که گو در خم چوگان دارد

چشم من دیده منجم بشب هجر و بگفت

نظری هست در این خانه که باران دارد

میزند خون دلم موج همی بر سر موج

قلزم دیده ام امشب سر طوفان دارد

آورد موج سرشکم در خونین بکنار

کی چنین لؤلؤ مرجان کون عمان دارد

ایمن از آفت اهریمن خط کی ماند

خاتم لعل تو گر نقش سلیمان دارد

اگر آن پنجه سیمین و کمند گیسوست

دست بربسته دو صد رستم دستان دارد

مرغ روح است پرافشان بهوای قد تو

گرد سرو چمن از فاخته افغان دارد

دردمند غم عشقیم طبیبا بگذر

این نه دردیست که پنداری درمان دارد

هست بیشک خبر از سینه صد چاک منش

هر که اندر نظر آن چاک گریبان دارد

چشم تو منظر زیبای تو در آینه دید

خبر از حالت آشفته حیران دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سید حسن غزنوی

لشکری یار من امروز سر آن دارد

که دلم همچو سر زلف پریشان دارد

لؤلؤ چشم مرا کرد به رنگ لاله

آنکه از لاله و لؤلؤ لب دندان دارد

چون سکندر ز سفر هیچ نمی آساید

[...]

عطار

هرکه بر پستهٔ خندان تو دندان دارد

جان کشد پیش لب لعل تو گر جان دارد

شکر و پستهٔ خندان تو می‌دانی چیست

چشم سوزن که درو چشمهٔ حیوان دارد

هرکه را پستهٔ خندان تو از دیده بشد

[...]

امیرخسرو دهلوی

چشم من خنده شیرین تو گریان دارد

دل من را لب پر شور تو بریان دارد

خاطرم میل کند با تو و پیدا نکند

سینه ام درد و غمت دارد و پنهان دارد

کس ندارد به جهان آنچه تو داری در حسن

[...]

ناصر بخارایی

می‌زند خوش نفس باد صبا جان دارد

باد گویی نفسی از دم جانان دارد

هم عفی الله غم عشق تو که از آه چو برق

مجلس تیرهٔ ما شمع شبستان دارد

باد در زلف تو می‌پیچد از آن دربان است

[...]

قاسم انوار

دیده مشتاق و دلم میل فراوان دارد

جانم از مسکن تن روی بجانان دارد

بهمه حال ز جانان نشکیبد جانم

جان زجان آمدو هم روی بدان جان دارد

دل بیچاره خرابست که گفتند :فلان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه