گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

آن چه گردون که چنین اختر تابان دارد

وان چه باغیست که این نوگل خندان دارد

تند می‌راند سمند و به تکبر می‌گفت

بر سر باد صبا تکیه سلیمان دارد

آن غلامی تو که بیرون کشی از جنت حور

باغ فردوس کجا همچو تو غلمان دارد

عشق کاین شور و نوا در همه عالم افکند

نمکی زآن لب شیرین بنمکدان دارد

جادوی بابلی این سحر نه خود تنها کرد

با سر زلف چلیپای تو پیمان دارد

پیکرش چیست مگوئید که یک گردون ماه

همه تن سرو و گل و سنبل و ریحان دارد

کی شنیدی که کند مه بسر سرو طلوع

یا کجا ماه قد سرو خرامان دارد

بیم دارند زشیطان همه مردم ایشوخ

بیم از مردم چشمان تو شیطان دارد

این امید است که آشفته زدامت برهد

چون به سر شوق در شاه خراسان دارد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode