گنجور

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۶۷

 

سینه ام آرزوی ناوک مژگان دارد

در تنم جان هوس خنجر جانان دارد

همچو بلبل همه شب ناله و افغان دارد

بی قراری دل از آن زلف پریشان دارد

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۴

 

شکوه عشق به پا سقف آسمان دارد

به سرو آه من این قمری آشیان دارد

تنی چو شمع بود در حساب سوختگان

که مهر داغ به طومار استخوان دارد

توان به حسن ادب پاس آشنایی داشت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲۳

 

دل آشفتهٔ من کی دماغ گلستان دارد

که شاخ گل به چشمم حکم تیغ خونفشان دارد

بود در پردهٔ نومیدیم امیدواریها

که در خود هر گره چون غنچه ناخنها نهان دارد

بلغزد پای دلها بسکه سوی پستی فطرت

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴۵

 

حرصت ای شیخ ذوق بریان دارد

دندان نه و میل خوردن نان دارد

می جاوی نان چو آسیا در شکمت

گویا فم معدهٔ تو دندان دارد

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۳

 

سحر آه و گلستان نکهت و بلبل فغان دارد

جهانی سوی بیرنگی ز حسرت کاروان دارد

تأمل‌ گر کنی هر کس به‌ رنگی رفته‌ است از خود

تپشهایی ‌که دارد بحر، گوهر هم همان‌ دارد

نپنداری عبث بر دامن هر ذره می‌پیچم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۴

 

اگر خضر خطت از چشمهٔ حیوان نشان دارد

عقیق لب چرا چون تشنگان زیر زبان دارد

نمی‌دانم شهادتگاه شوق کیست این وادی

که رفتنهای خون بسمل اینجا کاروان دارد

به‌ این‌ یک غنجه دل‌ کز فکر وصلت کرده‌ام خونش

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۵

 

به پستی وانماند هر که از دردی نشان دارد

سحر از چاکهای دل به گردون نردبان دارد

به دوش الرحیلی بار حسرت می‌کشد عالم

جرس عمری‌ست چون گل محمل این ‌کاروان دارد

بجز وحشت نمی‌بالد ز اجزای جهان‌گردی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۶

 

به خیال زنده بودن هوس بقا ندارد

چو حباب جرم مینا سر ما هوا ندارد

سحر چه‌گلستانیم‌که به حکم بی‌نشانی

گل رنگ‌، راه بویی به دماغ ما ندارد

به ‌رموز خلوت ‌دل‌، من ‌و محرمی چه حرف ‌است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۷

 

فنا کی شغل سودای محبت را زیان دارد

سری دارم‌که تا خاک هوای اوست جان دارد

دم نایی‌ست افسون نوای هستی‌ام ورنه

هنوزم نالهٔ نی در نیستان آشیان دارد

به سودایت چنان زارم‌ که با صد ناله بیتابی

[...]

بیدل دهلوی
 

قصاب کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

از آن رو سرمه دنباله‌دارش قصد جان دارد

که چشمش نیم کش پیوسته ناوک در کمان دارد

حیا و ناز و خوبی شیوه تمکین و محبوبی

به جز جنس وفا هرچیز خواهی در دکان دارد

در این محفل به یک شوق‌اند سوزان شمع و پروانه

[...]

قصاب کاشانی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱

 

آن یار بی حقیقت، پاس وفا ندارد

پروای اشتیاقم، دیرآشنا ندارد

دیوار خلق سایه چون نقش پا ندارد

در دهر پست همّت، افتاده جا ندارد

کار سپند دل را انداختم به آتش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳۵

 

گزند کوکب از کژدم فزون جان را زیان دارد

خدا از چشم این شب‌زنده‌داران در امان دارد

جهان افسرده است، اسباب عشرت از که می‌جویی؟

ز خامی، حرص پندارد، تنور سرد نان دارد

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » تذکرة العاشقین » بخش ۱۱ - مناجان

 

گر عزت گل گیا ندارد

...گری جدا ندارد

حزین لاهیجی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶

 

چه شور است این که دل از دست آن نامهربان دارد

که جای مغز جسم من نمک در استخوان دارد

چسان مستور دارم عشق را واعظ مپوش از من

که حق را در مسلمانی مگر کافر نهان دارد

ز خواب غفلتم بیدار گردانید فریاد درا امشب

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

به هنگام دعا زاهد نظر بر آسمان دارد

امید دانهٔ گندم مگر از کهکشان دارد

چه گویم با چنان شوخی که در نظارهٔ اول

خدنگ ناز و چشم مست و تیغ بی امان دارد

به جان طور آتش از تجلای تو پیدا شد

[...]

سعیدا
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

دو هفته شد که زمن یار سرگران دارد

بطاقتی که ندارم مگر گمان دارد

نگاه گرم برویت که می تواند کرد

چنین که روی ترا شرم در میان دارد

گر از بهشت برین دور داردم غم نیست

[...]

طبیب اصفهانی
 

طبیب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

ترک چشمش که قصد جان دارد

زمژه تیغ بر میان دارد

می توان یافت کاین تغافل را

بمن از بهر امتحان دارد

قسمت عاشقان فراغت نیست

[...]

طبیب اصفهانی
 

آذر بیگدلی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

هم بتن، هم بجان زیان دارد

پای تا سر خطر از آن دارد

آذر بیگدلی
 

رفیق اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

غمش جا در دلم تنها ندارد

به یکدل نیست کان غم جا ندارد

فغان کان شوخ بی پروا ز جوری

کشد وز کشتنم پروا ندارد

ز افغانم خبر پنداریش نیست

[...]

رفیق اصفهانی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش دوم » شمارهٔ ۵۴

 

یارم که سر وفا ندارد

در سر بجز از جفا ندارد

بهر همه دارد او وفا لیک

بهر من مبتلا ندارد

هر کو برهش سری فدا کرد

[...]

نورعلیشاه
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode