گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۰

 

کسیکه از گل داغ تو گلستان دارد

ازو مرنج چو بلبل اگر فغان دارد

خدنگ خویش بغیری مزن که سینه من

برای تیر تو از داغ صد نشان دارد

پی نظاره گلزار چشم حیرانست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷ - در مدح یکی از اکابر زمان در تقاضای کمان

 

سپهر منزلتا، صاحبا، فلک ز شهاب

برای دشمن تو تیر در کمان دارد

زبان بریده چو سوفار باد، آنکه زبان

نه از برای ثنای تو در دهان دارد

طناب گردن بادا همیشه همچو کمان

[...]

کلیم
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

ز می به آب فتادن مرا زیان دارد

شکسته رنگی من بار زعفران دارد

بهار آمد و بی گل شراب نتوان خورد

کلید میکده را نیز باغبان دارد

بود به قصد دلم زلف صیدبند ترا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

همای شوق من بر قاف همت آشیان دارد

قناعت می کند تا در تن خود استخوان دارد

حذر از بستر آسودگی کن گر غمی داری

دل مجروح را بوی گل دیبا زیان دارد

گره نگشاید از پیشانی ما ناخن عشرت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۵

 

دلم آسوده شد تا در خم زلفش مکان دارد

چو آن مرغی که بر شاخ بلندی آشیان دارد

ز هجر و وصل می سوزد دلم یارب چه بخت است این

که یاقوت مرا، هم آب و هم آتش زیان دارد

شب وصلم ز رشک غیر همچون روز هجران است

[...]

سلیم تهرانی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۳

 

مرا از لاف نه عجز سخن کوته زبان دارد

زجوهر تیغ من بند خموشی بر زبان دارد

نه از منزل خبر دارم، نه از فرسنگ آگاهی

سرزنجیر مجنون مرا ریگ روان دارد

شکستم قدر خود از جستن درمان، ندانستم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۴

 

چه غم دیوانه ما از گزند آسمان دارد؟

که نیل چشم زخم از جای سنگ کودکان دارد

شکوه خامشی در ظرف گفت وگو نمی گنجد

سخن هر چند سنجیده است هیبت را زیان دارد

به احوال من زیر و زبر گردیده می پرسی؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۵

 

من و حسنی که نیل چشم زخم از آسمان دارد

کند در لامکان جولان و در هر دل مکان دارد

چسان مجنون نظر بردارد از چشم غزالانش؟

که گرگش حسن یوسف کاروان در کاروان دارد

درین محفل زبخت سبز، گل روشندلی چیند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۲۶

 

مرا نازک نهالی قصد جان ناتوان دارد

که تیغش جوهر از پیچ و خم موی میان دارد

کدامین آتشین رخسار بزم افروز عالم شد؟

که خون زاهدان خشک، جوش ارغوان دارد

نصیبی نیست غیر از درد و داغ عشق عاشق را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱۰

 

دل عاشق چه غم از شورش دوران دارد؟

کشتی نوح چه اندیشه ز طوفان دارد؟

غمزه شوخ ترا نیست محرک در کار

تیغ از جوهر خود سلسله جنبان دارد

دل در آن زلف ندارد غم تنهایی ما

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱۱

 

رهرو عشق چه پروای مغیلان دارد؟

بیخودی در ته پا تخت سلیمان دارد

این همان عشق غیورست که صد یوسف را

از فراموشی جاوید به زندان دارد

خط به رویش چه سخنهای پریشان که نگفت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۱۲

 

تشنگان حال جگر سوختگان می دانند

خبر از تشنه ما ریگ بیابان دارد

شورش عشق و جنون را ز دل صائب پرس

روی دریا خبر از سیلی طوفان دارد

مرکز از دایره انگشتر فرمان دارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳۲

 

گلی که از عرق شرم دیده بان دارد

خط امان ز شبیخون بلبلان دارد

به عشق نسبت خاصی است ناتوانان را

گهر علاقه دیگر به ریسمان دارد

فراغ بال ز مرغان این چمن مطلب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۳۳

 

کناره گرد خطرهای بیکران دارد

میانه رو ز دو جانب نگاهبان دارد

شکایتی که ز گردون کنند بی هنران

شکایتی است که تیر کج از کمان دارد

کند چو موم رگ گردن جهان را نرم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۹

 

پروای خط مشکین آن دلرباندارد

اندیشه از سیاهی آب بقا ندارد

با راستی توان برد از پیش کار حق را

موسی سلاح دیگر غیر از عصا ندارد

ظالم ز سختی دل بر کوه پشت داده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۲۳

 

ناله ام کاوش ازان خنجر مژگان دارد

گریه من نمک طرز ز طوفان دارد

یک نگه کردن ما این همه آزار نداشت

باغبان حق نگاهی به گلستان دارد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۲۴

 

نمک لعل تو کی چشمه حیوان دارد؟

یوسف مصر کی این چاه زنخدان دارد؟

راز این سینه صد چاک چرا گل نکند؟

که دریده دهنی همچو گریبان دارد

صائب تبریزی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

در آستین مژه‌ام طرح گلستان دارد

به شاخ نالة من بلبل آشیان دارد

به نیّت سگ آن کو تنم به خود بالید

چه همت است که این مشت استخوان دارد!

نگاه یار بر انداخت خانه‌ها و کنون

[...]

فیاض لاهیجی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۱

 

حدیث قتل من با تیغ دایم در عیان دارد

همیشه خنجر او حرف خونم بر زبان دارد

به ابرویش نهادم دل ولی از بیم می‌لرزم

چو آن مرغی که بر شاخ بلندی آشیان دارد

فریب خط مخور، از فتنة چشمش مشو ایمن

[...]

فیاض لاهیجی
 

اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶

 

ز استخوان ساخته صنعتگر قدرت درمی

که وطن در دلش آن گوهر تابان دارد

با وجودی که ندید است کس از درج او را

مشتری بیحد و جوینده فراوان دارد

هرکه دیدش به هوا تا ننماید او را

[...]

اسیر شهرستانی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۸
sunny dark_mode